تحريك به پيمودن مسير كمالات در نهج البلاغه

مشخصات كتاب

نويسنده:محمد تقي جعفري تبريزي

ناشر : محمد تقي جعفري تبريزي

زبان اصلي:فارسي

مقدمه

اميرالمومنين علي عليه السلام در سخنان مباركش چه آن سخناني كه در نهج البلاغه جمع آوري شده و چه در منابع ديگر، با طرق گوناگوني مردم را با واقعيات آشنا ساخته و تحريك به پيمودن مسير كمالات فرموده است. و چون در اين خطبه ي مباركه انواعي از طرق ارشاد مشاهده مي شود لذا اين بحث را در اينجا آورديم. پيش از بيان آن طرق و شرح لازم درباره ي آنها يك مسئله بسيار اساسي را متذكر مي شويم و آن مسئله اين است كه شخصيت انساني الهي اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام در حدي از رشد و كمال است كه همه ي گفتار و كردار و سكوت او دليل واقعيات يا امواجي از واقعيات است. اين قاعده ي كلي است كه وقتي كه انسان در جاذبه ي كمال قرار گرفت، خود جلوه اي از كمال مي گردد، چنانكه با به فعليت رسيدن عقل، جلوه اي از عقل مي باشد. به همين جهت است كه كوشش ما در اين بحث براي اثبات عظمت سخنان آن بزرگ بزرگان به وسيله ي پيروي از طرق متداول در افكار بشري نيست، يعني نمي خواهيم اثبات كنيم كه چون سخنان اميرالمومنين عليه السلام از شرائط شكل اول قياس مثلا برخوردار است، پس صحيح و با عظمت است، زيرا همانگونه كه اشاره كرديم علي بن ابي طالب جلوه اي از كمال است كه حجت و دليل بودن را در ذات همان جلوه دارا مي باشد. بلكه چنانكه طرق سه گانه ي ارائه واقعيات و تحريك به تخلق به اخلاق الله به وسيله ي پيامبر

(صفحه 2)

عظيم الشان و يگانه معلم اميرالمومنين عليه السلام مطابق دستور قرآن مجيد اين است:

«ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه

الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن».

دعوت كن مردم را به راه پروردگارت به وسيله حكمت و موعظه ي نيكو و مجادله با بهترين راه.

كه به ملاحظه ي توانائي درك و شعور و تعقل مردم بستگي دارد، همچنان طرقي را كه اميرالمومنين عليه السلام در سخنان مباركش براي ارشاد و توجيه مردم به واقعيات اتخاذ فرموده است اين ولي الله اعظم با چهار طريق (به اضافه ي حركات و سكنات خود آن بزرگوار) مردم را ارشاد فرموده است: 1- بيان اصول بنيادين 2- توصيف واقعيات 3- استدلال 4- ارشاد.

پيش از ورود به مباحث مربوطه، مطالبي را درباره ي ارتباط شخصي اميرالمومنين علي عليه السلام با واقعيات بيان مي كنيم.

صفحه 2.

ارتباط شخصي اميرالمومنين(ع) با واقعيات و رفتار شخصي وي در زندگي

اشاره

مطالبي كه بازگوكننده ي ارتباط شخصي اميرالمومنين عليه السلام با واقعيات و رفتار شخصي وي در زندگي است، به گروه هايي تقسيم مي گردد:

مطالبي كه رابطه او با خدا را بيان مي كند

مطالبي كه رابطه علي را با جهان هستي بيان مي كند

مطالبي كه رابطه اميرالمومنين را با انسان ها بيان مي كند

مطالبي كه رابطه او با خدا را بيان مي كند

بدان جهت كه به اتفاق همه ي صاحب نظران علوم اسلامي، اميرالمومنين عليه السلام تجسم يافته اي از قرآن بوده و شناخت او درباره ي قرآن و ايمان او به تمام محتويات آن در حد اعلا بوده است.

و نيز اين تجسم در سخنان آن بزرگوار به خوبي روشن مي شود، لذا به طور قطع او نزديكي خدا را به خود مطابق آيه ي «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»(1) (و ما از رگ گردن به او نزديكترين) «و هو معكم اينما كنتم»(2) (و او با شما است هر كجا كه باشيد) اعتقاد داشته و با يقين شهودي آن را دريافته است. در مواردي متعدد از نهج البلاغه هم ارتباط مستقيم خود را با خدا توضيح داده است. از آن جمله:

1- در آن هنگامي كه ذعلب يماني از او مي پرسد كه «هل رايت ربك» (آيا پروردگارت را ديده اي؟) چنين پاسخ مي دهد:

افا عبد مالا اري؟! فقال و كيف تراه؟ فقال: لا تدركه العيون بمشاهده العيان و لكن

(صفحه 3)

تدركه القلوب بحقايق الايمان(3).

آيا عبادت كنم چيزي را كه نمي بينم! ذعلب پرسيد: چگونه خدا را مي بيني؟ فرمود: خدا را چشمها با مشاهده ي عيني نمي بيند، ولي دلها با حقايق ايمان آن را درمي يابد.

2- اللهم انك آنس الانسين لاوليائك واحضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك تشاهدهم في سرائرهم و تطلع عليهم في ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لك مكشوفه و قلوبهم اليك ملهوفه. ان اوحشتهم

الغربه آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الي الاستجاره بك علما بان ازمه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك(4).

خداوندا، توئي مانوس ترين مانوس ها با اوليائت و توئي حاضرترين آنان براي كفايت به امور توكل كنندگان بر تو. توئي كه نهاني هاي درون آنان را مي بيني و به حال آنان در درونشان آگاهي. اندازه ي بينائيهاي آنان را مي داني. اسرار پوشيده ي آنان براي تو آشكار و دلهايشان شيفته و بيقرار توست. اگر تنهائي در اين دنيا به وحشتشان بيندازد، به ياد تو انس مي گيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد، پناه به سوي تو مي برند، زيرا آنان مي دانند كه زمام همه ي امور به دست توست و مباني آنها به قضاي توست.

صفحه 3.

*****

(1) ق آيه 16.

(2) الحديد آيه 4.

(3) خطبه 179.

(4) خطبه 227.

مطالبي كه رابطه علي(ع) را با جهان هستي بيان مي كند

مطالب مربوط به اين ارتباط چنين است كه اميرالمومنين همه ي اجزاء و روابط موجود در جهان هستي را آيات الهي تلقي مي كند و مطابق دستورات اكيد قرآن، به شناخت جهان توصيه مي نمايد، در بعضي از نيايشهاي نهج البلاغه اشاره به حقايق و پديده هاي عالم طبيعت مي نمايد مانند:

اللهم رب السقف المرفوع و الجو المكفوف...(1).

پروردگارا اي خداي آسمان برافراشته و فضاي محدود و جمع آوري شده...

مسلم است كه انسان حقايقي را كه در حال نيايش با استناد به خدا متذكر مي شود، عظمت آنها گوشزد مي نمايد چرا كه بدون درك هويت و خواص آنها، قابل درك نمي باشد و از نظر تكليف انساني و امكان گرديدن هاي تكاملي، اين دنيا را بهترين محل براي آدمي معرفي مي نمايد. در سخناني كه در پاسخ سرزنش كننده ي دنيا فرموده است، اين جملات وجود دارد:

ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن عرف

عنها و دار غني لمن تزود منها

(صفحه 4)

و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله(2).

دنيا جايگاه صدق و حقيقت است براي كسي كه آن را به جاي آورده است و جايگاه وصول به آرمانها است، كسي كه آن را بشناسد و جايگاه بي نيازي است براي كسي كه زاد و توشه از آن برداشته است و جايگاه پندگيري است براي كسي كه اندرز از آن بگيرد، اين دنيا مسجد دوستان خداوندي است و نمازگاه فرشتگان الهي و جايگاه فرود آمدن وحي خداوندي و تجارتخانه اولياء الله.

ملاحظه مي شود كه اميرالمومنين عليه السلام رابطه ي يك انسان كامل را با اين دنيا رابطه ي وسيله ي كمال با كسي كه درصدد وصول به رشد و كمال است معرفي مي نمايد. و در حقيقت دنيا كه عبارتست از سطوح جهان طبيعت در حال ارتباط با انساني كه داراي نيروها و ابعاد بسيار سازنده و عامل تكامل، واقعيتي است كه ارزش و عظمت آن وابسته به برداشتي است كه انسان از زندگي خود در اين دنيا دارد.

مولوي مي گويد:

نو درون چاه رفتستي ز كاخ

چه گذر دارد جهانهاي فراخ مررسن را نيست جرمي اي عنود

چون ترا سودي سربالا نبود

اميرالمومنين جمله اي ديگر در نهج البلاغه ج 2 شماره 133 دارد كه هيچ يك از فلاسفه و حكماء جمله اي به اين محتوي با عظمت درباره ي رابطه ي انسان با دنيا نگفته اند.

اين جمله مختصرا چنين است:

الناس فيها رجلان: رجل باع نفسه فيها فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقبها(3).

مردم در اين دنيا بر دو صنفند: صنف يكم كساني هستند كه خود را در اين دنيا فروختند و آن را هلاك

ساختند. صنف دوم كساني هستند كه خود را مالك شدند و آن را آزاد ساختند.

تفسير اين جمله مختصر يك مجلد كتاب مستقل نياز دارد كه به خوبي توضيح داده شود. مي گويد: اگر حيات آدمي انسان محوري بوده باشد، يعني انسان يك جزء ناآگاه از طبيعت نباشد كه هستي و نيستي او در بازيگاه طبيعت بي اصل و بي هدف باشد، بايد شخصيت انساني خود را از جبر نابود كننده بگيرد و آن را در مسير رشد و

(صفحه 5)

كمال آزاد بسازد كه با تكاپوي انقطاع ناپذير راه هدف اعلاي زندگي خود را طي كند.

و در آن جملات كه از پستي ها و ناهنجاريهاي دنيا به ميان آمده است، در حقيقت، مقصود پستي ها و ناهنجاريهاي ارتباط مردم با دنيا است كه آن را جايگاه وصول به هدف مطلق زندگي تلقي مي كنند و آن را مورد پرستش قرار مي دهند و خود را در زر و زيور و مزاياي نسبي دنيا چنان غوطه ور مي سازند كه گوئي اين دنيا مقدمه ي يك حيات جاوداني نيست.

صفحه 4، 5.

*****

(1) خطبه 171.

(2) خطبه ي 131.

(3) ج 2/ شماره ي 133.

مطالبي كه رابطه اميرالمومنين(ع) را با انسان ها بيان مي كند

رابطه ي اميرالمومنين با انسانها، با درنظر گرفتن هويت و مختصات انسانها قابل درك و توضيح است.

اميرالمومنين اين موجود را يك جاندار داراي ابعاد و استعدادهاي متنوع مي بيند كه اگر به وسيله تعليم و تربيت و ارشاد، آن ابعاد و استعدادها را در راه هدفهاي انساني- الهي به فعليت نرساند، پست ترين و ضعيف ترين موجودات است و اگر آن نيروها را در تقويت خود طبيعي به كار بيندازد درنده ترين و مضرترين جانوران است. اينست هويت انساني با مختصاتي كه دارد و اما از ديدگاه الهي، انسان موجودي است كه در هدف

اعلاي آفرينش منظور خداوندي بوده و مادامي كه او خود را با اختيار خود از مجراي حيات كه چشمه سار جاري به اقيانوس ابديت است، بيرون نياورده از همه جهات بايد مورد محبت و نوازش و احترام قرار بگيرد. در يكي از جملات چنين فرموده است:

انا اريدكم لله و انتم تريدوني لانفسكم.

من شما را براي خدا مي خواهم، شما مرا براي خودتان مي خواهيد.

يعني من شما را از ديدگاهي خيلي بالاتر از آنچه كه تصور مي كنيد، مي نگرم، من شما را جلوه گاه مشيت الهي مي دانم، محبت به شما را محبت به خدا تلقي مي كنم، ظلم به شما را ظلم به خدا مي بينم، شما مرا وسيله اي براي خودكامگي ها و هوي پرستي هاي خود تلقي مي كنيد.

مي دانيم كه سخنان نهج البلاغه جلوه هائي از ابعاد گوناگون يك انسان پوينده در مسير كمال برين است. طبيعي است كه اين سخنان توهمات بي پايه و

(صفحه 6)

جزئيات زودگذر و ذوق پردازيهاي شاعرانه و افسانه گوئيهاي تخدير كننده نيست. محتويات اين سخنان به همان اندازه واقعيت دارد كه انسان در طبيعت وابسته به آفريننده ي طبيعت به آساني مي تواند راه هدف اعلاي زندگي خود را در پيش گيرد.

صفحه 6.

فرق ميان تعريف و استدلال منطقي و توصيف و استدلال و ارشاد حكمي

منطق رسمي راهي را كه براي وصول به شناخت حقايق استدلال به اثبات و نفي قضايا تعيين مي نمايد راهي است محدود به ابعادي معين از واحدها و قضايا كه اگر چه سير در آن راه بر فرض امكان، در شناخت و استدلال لازم است، ولي كافي نيست.

توضيح اينكه منطق رسمي چهار نوع راه را براي شناخت مطرح مي كند:

1- حدتام 2- حد ناقص 3- رسم تام 4- رسم ناقص.

عالي ترين نوع شناخت آن است كه يك حقيقت با جنس قريب و فصل تعريف شود. مانند تعريف انسان

با حيوان ناطق به عقيده گذشتگان. مقصود از ناطق نفس ناطقه است كه جامع تعقل و نطق است.

از طرف ديگر اغلب جهان بيني هاي گذشته اعتراف مي كنند كه فصل حقيقي اشياء، قابل درك و شناخت نيست و آنچه كه در تعريفات به كار مي برند فصل رسمي و صوري (فصل منطقي) است. به اين معني آنچه را كه به كار مي برند مربوط به ذات حقيقت و مختص آن است و اما ذات آن فصل چيست؟ و چيست آن ذات حقيقي شيي كه فصل مختص آن است، پاسخ كاملا روشن كننده اي ندارد. به اضافه اينكه مختصات ذاتي اشياء ممكن است بيش از يكي باشد، چنانكه در انسان ديده مي شود كه بيش از صدها مختص ذاتي دارد. مانند رقابت، عشق، قراردادها، اكتشاف، اختراع، كمال جوئي و غيره و اختصاص دادن يكي از آنها براي انسان به عنوان فصل به هيچ دليل متكي نيست. به همين جهت است كه بعضي از متفكران بزرگ كه در فلسفه ي منطق بررسيها كرده اند، مي گويند: حد تام حقيقي عبارت است از تعريف يك

(صفحه 7)

شيئي با همه ي امور ذاتي آن حقيقت.

درجه پايين تر از حد تام تعريف با حد ناقص است كه عبارت است از توضيح يك شي ء با فصل قريب فقط، مانند انسان ناطق است و يا توضيح شي ء با جنس بعيد و فصل قريب مانند انسان جسمي است نامي و ناطق، رسم تام عبارت است از تعريف شي ء با جنس قريب و عرض خاص مانند انسان حيواني است كه مي توان بخندد، رسم ناقص عبارت است از تعريف شيئي با عرض خاص مانند انسان مي تواند بخندد: يا تعري شيئي با جنس بعيد و عرض خاص مانند انسان جسمي

است نامي كه مي تواند بخندد. دليل محدوديت اين انواع چهارگانه براي شناخت به اضافه اعترافي كه خود فلاسفه به مجهول بودن ذات اشياء نموده و گفته اند: (ما فصل حقيقي اشياء را نمي دانيم و آنچه را كه در تعريف به كار مي بريم، فصل منطقي است).

اين مسئله است كه جنس و فصل و عرض خاص اشياء اگر به وسيله ي علوم هم مشخص شوند، شامل تعريف به وسيله معلول و نتيجه كه يكي از راههاي شناخت است نمي گردد. درست است كه شناخت به وسيله معلول يا نتيجه، مانند شناخت ماهيت شي ء كامل نيست، اما در آن موارد كه ماهيت يك شي ء مبهم باشد و يا تنوعي در ابعاد ماهيت وجود داشته باشد كه فقط در معلول يا نتيجه بروز مي كنند، اين گونه توصيف و تعريف كه ما آن را حكمي مي ناميم ضرورت پيدا مي كند، همچنين گاهي شناخت اشياء به وسيله ي تنبيه و توجيه به كيفيت جريان آنها در مجراي قوانين امكان پذير مي گردد. اين جريان نه در ماهيت نوعي اشياء است و نه از جمله اعراض خاصه ي آن است، مانند انسان موجودي است كه مي تواند با به كار انداختن عقل، وجدان و اراده به رشد و كمال معقول برسد. اراده رشد و كمال با اينكه شايد به شماره ي اشخاص متنوع باشد، واقعيتي است كه انسان مي تواند به دست بياورد، نه اينكه به عنوان جنس و فصل تشكيل دهنده ي ماهيت او است و نه مانند عرض خاص، بالقوه يا بالفعل در آن ماهيت وجود دارد. اراده رشد و كمال، از اجزاء موجودي انسان چه بالقوه و چه بالفعل سرچشمه نمي گيرد، زيرا اين اراده در صورت به كار افتادن مي تواند به همه ي

اجزاء موجودي انسان حاكميت داشته باشد، همچنين توصيفهاي ارزشي كه بيان كننده ي عظمتها و ارزشهاي يك شي ء است، در تعريف منطقي ناديده گرفته مي شود، در

(صفحه 8)

صورتي كه براي تنظيم و يا به وجود آوردن ان عظمتها و ارزشها در انسان، مجبوريم از واحدهاي ارزشي استفاده كنيم، وقتي كه مي گوئيم: انسان حيواني است كه بايد عادل باشد، در حقيقت عدالت را به عنوان وصف ارزشي در نظر گرفته مي گوئيم: انسان حيواني است كه مي تواند عادل باشد، طبع عدالت نه جنس انسان است كه حيوان ناميده مي شود و نه فصل انسان كه جزئي مميز از ذات انسان است و نه عرض خاصه ي او است كه مستند به يكي از ابعاد وي مي باشد، آزادي اراده كه براي عدالت ورزيدن ضرورت دارد، در ماهيت طبيعي انسان وجود ندارد و بايد آن را تحصيل كند، به همين جهت است كه اكثريت تاسف انگيزي از انسانها از آزادي اراده ي به معناي اختيار (خيرجوئي و اقدام به خير) محروم بوده و با احساس مجرد اراده ي آزاد يا با حداقل آن زندگي مي نمايند، نه با اختيار به معنائي كه گفتيم.

استدلالهاي منطقي و انواعي ديگر از استدلالها

اشاره

در كتب منطقي كه به وسيله ي منطق دانان قديم و جديد نوشته شده است درباره ي ماهيت و انواع و شرائط استدلالهاي منطقي مطالبي فراوان مطرح شده است.

ما در اينجا براي مبحثي كه در پيش داريم، فقط توضيحي در انواع استدلالها بيان خواهيم كرد:

استدلال رياضي استدلال رياضي عيني

استدلال استقرائي

استدلال قياسي استدلال تمثيلي استدلال با دريافتهاي انسانهاي كمال يافته استدلال شهودي يا شهود واقعيتها

استدلال رياضي

رياضيات جزئي از منطق يا به اصطلاح بعضي از صاحب نظران منطق پدر رياضيات است. استدلالهائي كه در رياضيات به كار برده مي شود، هم سنخ استدلالهاي منطقي است، با اين تفاوت كه در قضاياي منطقي خود واقعيات عيني و ذهني مواد خام استدلال محسوب مي شود، ولي در رياضيات عدد و علامت است كه موضوع فعاليتهاي تجريدي ذهن و استدلال رياضي قرار مي گيرد. و به هر حال، هدف اصلي در استدلال چه در تفكرات منطقي و چه در انديشه هاي رياضي اثبات قضيه اي است كه مطرح شده است، يا رسيدن به نتيجه اي است كه مقدمات بالضروره آن را نشان مي دهند. گفته شده است: استنتاجات رياضي از يك نظر قابل تحليله به قياسات ارسطوئي است كه با نوعي تقدير و توسعه در مفاهيم و روابط قضايا

(صفحه 9)

انجام مي گيرد. با اين حال امروزه محدوديت قياسات ارسطوئي، مخصوصا با نظر به محدوديت روابط و پديده ي تغيير و حركت و لزم دخالت دادن ان در استنتاجات مورد پذيرش قرار گرفته است.

صفحه 9.

استدلال رياضي عيني

آنچه كه ما در توضيح مبحث كنوني به آن نياز داريم، استدلال رياضي عيني است، نه استدلال رياضي محض كه عبارت است از فعاليت تجريدي ذهن در مقوله ي كميات و روابط موجود در ميان آنهاست. منظور از استدلال رياضي- عيني عبارت است از توجه به مجموعه ي نظم دقيق موجودات عالم هستي در حال تجدد تعيين هائي كه هر لحظه در نتيجه ي حركت و تحول مستمر بر موجودات عارض مي گردد، شرح مختصري براي اين نوع استدلال (استدلال رياضي- عيني) كه در جدول انواع استدلالها بي سابقه است، در مبحث مباني استدلال در نهج البلاغه خواهد آمد.

استدلال استقرائي

استدلال استقرائي (مشاهده اي و تجربي) عبارت است از بررسي و آزمايش مشاهدات درباره واقعيات براي به دست آوردن نتيجه ي كلي كه به صورت قانون عرضه مي شود. اين نوع استدلال در دوران اخير ضروري ترين و منحصر ترين راه براي اثبات واقعياتي تلقي شد است، تا آنجا كه آن را در برابر استدلال قياسي قرار داده و برتري را به استقراء داده اند و گفته شده است: استدلال قياسي داراي اهميت اثباتي نست. و اين نظريه يك گمان بي اساس است كه ناشي از نشناختن هويت تجربه و مشاهده و قياس است. اگر اينان درست دقت كنند، خواهند ديد كه استقراء پيگردي و تتبع و تجربه ي ماهيات و مختصات اشياء نيز به قضاياي كليه اي مي رسد كه در استدلالهاي قياسي به عنوان مقدمات به كار مي رود. حتي اگر كمي دقيق تر شويم، خواهيم ديد در هنگام استقراء و تجربه نيز از روش قياسي بهره برداريها مي نمائيم.

استدلال قياسي

عبارت است از تنظيم مقدمات با شرايط معين براي به دست آوردن نتيجه مطلوب كه خود به اقسام مختلفي تقسيم مي شود.

استدلال تمثيلي

عبارت است از استخراج جامع مشترك از يك واقعيت براي تعميم حكم درباره همه واقعيتهاي مشابه- استدلال حكمي- به اضافه اينكه همه انواع استدلالهاي منطقي را مي پذيرد، دو نوع استدلال را براي اثبات واقعيات ارائه مي دهد:

(صفحه 10)

صفحه 10.

استدلال با دريافتهاي انسانهاي كمال يافته استدلال شهودي يا شهود واقعيتها

استدلال با دريافتهاي انسانهاي كمال يافته

بايد اين اصل بسيار با اهميت را در نظر بگيريم كه ارزش دريافت شخصي مربوط به كيفيت شخصيت در مسير تكامل است، لذا هر اندازه شخصيت يك انسان با عظمت تر و از خرد و هوش و كياست و فهم و وجدان و تهذيب بيشتر برخوردار باشد قطعي است كه دريافتهاي او درباره واقعيات اصيل تر و روشن تر خواهد بود. اين اصالت و روشنائي گاهي در حدي از عظمت و اقناع كننده است كه دلائل رسمي منطقي و رياضي از عهده ي آن برنمي آيد. وقتي كه علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد:

و اني لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم و لكني لا اري اصلاحكم بافساد نفسي.

و من يقينا آنچه را كه شما را راضي مي كند و انحرافتان را از من منتفي مي سازد (كه شما آن را مصلحت خودتان نمي ناميد) مي دانم ولكن با آن گونه اصلاح كه فقط خوشايند شما است نه مصلحت واقعي براي شما خودم را فاسد نمي كنم.

(خطبه- 69 ص 98)

در اين جملات با اين كلمه (لا اري) (نمي بينم) روبرو هستيم. اين كلمه بيان كننده دريافت شخصيت بزرگ علي عليه السلام است كه اگر او را مخير مي كردند مابين سلطه و فرماندهي بر همه اهل دنيا از يك طرف و وارد كردن اختلال به شخصيت الهي خويشتن، قطعي است كه از سلطه و فرماندهي بر همه دنيا چشم مي پوشيد و شخصيت الهي

خود را خدشه دار نمي ساخت.

چنين دريافتي مستند به اساسي ترين قانون شخصيت آدميان است كه مي گويد: روح يا شخصيت آدمي به قدري با عظمت است كه قرار دادن آن در معرض تباهي با تملك بر همه دنيا خسارتي است جبران ناپذير. اين دريافت شخصي كه ممكن است دلائل منطقي رسمي از اثبات آن ناتوان باشد، مانند همان عشق حقيقي است كه جز دريافت، نمودي از خود نشان نمي دهد، ولي خود به لقاي همه ي واقعيات معنا داده و دليل اثبات آن است:

عاشق شو ار نه روزي كار جهان سرآيد

ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي حافظ

(صفحه 11)

عشق امر كل، مارقعه اي او قلزم و ما قطره اي

او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها

مولوي

اصلا چرا نبايد با كمال صراحت بگوئيم: تمامي تحركات و تحولات سازنده فرد و اجتماع بشري ناشي از دريافتهاي عظماي تاريخ بشريت است كه جلوه هايي از الهامات خداوندي در درون آن عظما بوده است.

توصيفي

توضيح ديگري درباره منابع اين دريافتهاي سازنده اينكه انسان همه آن نيروها و استعدادهاي مغزي و رواني كه دارد، چنان نيست كه همه ي آنها را در اختيار دانشمندان و محققان رسمي بگذارد و چنانكه بعضي از انسان شناسان گفته اند: هر انسان براي خود قاره اي است كه احتياج به بررسي و اكتشاف مستقل دارد، وجود مشتركاتي كه مقداري از آنها با اختيار و مقداري ديگر با جبر طبيعي و محيطي و اجتماعي بروز نموده و در ديدگاه انسان شناسان قرار مي گيرد، نبايد ما را درباره ي انسان شناسي بفريبد و مانند سارتر بگوئيم: كه انسان تاريخ دارد و نهاد ندارد!! اين سطحي نگران با اين جمله مي خواهند نهادهاي بسيار متنوع انساني را بپوشانند و با اينگونه تلقينات علم نما او را

به دست طبيعت و سازندگان قالبهاي دلخواه براي انسانها و تاريخ انتزاع شده از اين امور، آن قدر كوچك كنند كه بتوانند ادعاي انسان شناسي خود را به كرسي بنشانند. خلاصه- واقعيات و فعاليتهاي بسيار متنوعي در درون انسانها وجود دارد كه هيچ راهي براي استدلال به حقيقت بودن آنها جز توصيف خود دارندگان آنها نداريم.

اميرالمومنين عليه السلام وضع روحي خود را با اين جمله بيان مي كند كه «ما شككت في حق مذاريته» (من هرگز درباره حق از آن هنگام كه حق به من نشان داده شده است، شك نكردم) حالا در برابر اين ادعا، منطق رسمي چكار مي تواند انجام بدهند، آيا ر وش قياسي را پيش بگيرد يا روش رياضي را؟ آيا به استقراء و تجربه بپردازد، يا به تمثيل متمسك شود؟ آنچه كه مطرح است يك ادعاي بسيار بسيار با

(صفحه 12)

اهميت است، كه اگر با تكيه به محروميت اكثر انسانها از اين دريافت والا آن را انكار كنيم، دليل سطحي نگري ما است كه واقعيت را قرباني ناداني خود مي نمائيم. مگر آنان كه براي نخستين بار كشف حقيقتي را ادعا مي كنند، مي توانند ادعاي خود را با استدلالهاي منطق رسمي به ثبوت برسانند؟ اگر كسي در اين مورد اعتراض كند و بگويد كه درست است كه جريان كشف تازه حقيقت براي مكشوف امري است شخصي، ولي پس از آنكه آن حقيقت بروز كرد، مي توان آن را در مجراي توصيفها و استدلالهاي منطق رسمي قرار داد. در پاسخ اين اعتراضات مي توان گفت: وقتي كه مدعاي اميرالمومنين عليه السلام (از آن هنگام كه حق به من نشان داده شده است، هرگز درباره حق شك نكرده ام) را با كردار و

گفتار و وضع رواني وي كه به وسيله ي اعمال و گفتارش بروز مي كند، تطبيق مي كنيم و مي بينيم: همه اين امور با مدعاي او سازگار است، آيا در اين صورت نمي توانيم مدعاي مزبور را مستند به دليل منطقي بدانيم؟ اگر اشخاصي پيدا شوند كه بگويند: اين گونه اثبات مدعا هم مشمول روش استدلال منطقي است كه وجود علت را با وجود معلول اثبات مي كند- بسيار خوب، ما هم عشق سوزاني براي ايجاد دگرگوني در منطق نداريم، منظور ما اينست كه استدلال با توصيف جريان ذاتي گوينده ي صادق كه گفتار و كردار و انديشه هايي شهادت به واقعيات مدعايش مي دهند، استدلالي است كاملا صحيح و با هر اصطلاحي كه اين استدلال مطرح شود، مانعي وجود ندارد. اگر ما اين نوع ثبوت واقعيتها را كه عشاق احساساتي منطق خشك درك نمي كنند كنار بگذاريم، هيچ راه ديگري براي پذيرش حقايق والاي انساني كه در عظماي تاريخ به طور فراوان سراغ داريم وجود ندارد، آن حقايق والا كه در برابر تاريخ طبيعي انسانها مي تواند تاريخ انساني براي انسانها اثبات كند. آنچه كه به نظر مي رسد اينست كه هيچ كس نمي تواند براي اثبات مدعي مزبور به وسيله ي استدلالي كه توضيح داديم منكر شود، بلكه مقصود منكرين اينست كه ارزشها و بايستگي ها را با اصرار شديد از مجراي استدلالهاي منطقي خارج سازند. ما اين غائله را كه دانشها و ارزشها دو قلمرو جداگانه هستند يا نه؟ در مباحث شناخت به طور جدي و مشروح مورد بررسي قرار خواهيم داد.

(صفحه 13)

استدلال شهودي يا شهود واقعيتها

اين شهود ممكن است به وسيله ي عقل سليم يا فطرت پاك يا نيروي ديگري از نيروهاي مغزي و رواني صورت بگيرد. به عنوان

مثال شناخت پديده ي حيات با تعريفات و توصيفات منطقي، مسئله اي است و شناخت شهودي حيات مسئله ديگري است. ممكن است شخصي از نظر شناخت منطقي پديده ي حيات در حد اعلائي از معلومات باشد، ولي حقيقت آن را شهود نكند، چنانكه ممكن است شخصي درباره ي شناخت عسل معلومات لازم و كافي داشته باشد، ولي طعم آن را نچشيده باشد، يعني شهود ذائقه اي درباره ي عسل نداشته باشد. آن نوع از شناخت حيات كه موجب مي شود اميرالمومنين عليه السلام مي گويد:

و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها علي ان اعصي الله في نمله اسبلها جلب شعيره ما فعلت.

سوگند به خدا، اگر همه ي روي زمين و آنچه كه زير افلاك زمين است، در برابر معصيت خداوند با كشيدن پوست جوي از دهان مورچه اي، به من داده شود، من قبول نخواهم كرد.

شناخت شهودي است كه حقيقت حيات را از ديدگاهي بسيار والاتر نشان مي دهد. چنانكه شناخت انسان از ديدگاه منطق دانشهاي رسمي چيزي است و شناخت وي از آن ديدگاه كه:

من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الانسان جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا.

چيز ديگري است- كسي كه يك انسان را بدون عنوان قصاص يا فساد در روي زمين بكشد، مانند اينست كه همه ي انسانها را كشته است و كسي كه يك انسان را احياء كند، مانند اينست كه همه ي انسانها را احياء نموده است.

البته اين يك بيان تنزل يافته اي از آن حقيقت است كه براي كمال يافتگان قابل شهود است.

انواع ارشاد

ارشادهائي كه در نهج البلاغه آمده است انواع گوناگون دارد:

1- ارجاع به سرگذشت بشري.

2- نشان دادن نتايج عمل به قوانين انساني.

(صفحه 14)

3- تحريك به

سوي هدف اعلاي زندگي

4- ارائه ي واقعيات.

ضرورت ارشاد در سخنان اميرالمومنين عليه السلام چنان مطرح است كه ضرورت اداره سياسي و حقوقي و اقتصادي جامعه است. يكي از تباه كننده ترين بدعتهايي كه در جوامع بشري دوران معاصر ديده مي شود، تفكيك ميان ضرورتهاي مزبور و ارشاد به انسان شدن انسانها است كه به اصطلاح اخلاق و مذهب به وسيله ي قدرت پرستان ناتوان از متن زندگي آدميان رانده شده و وظيفه ي وقت گذراني را در ساعت فراغت مانند روزهاي مقدس مذهبي به آن دو واگذار نموده اند!! و از اين راه بزرگترين خدمت را براي محروم ساختن انسانها از زندگي هدف دار انجام داده و با پوچ نماياندن حيات آدميان توانسته اند آنان را قرباني خودمحوري هاي چند روزه ي خود بسازند!!

صفحه 14.

بيان واقعيات با اصول و قوانين بنيادين

با نظري دقيق به سخنان اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه، مطالبي كه مطرح مي شود، يا خود به شكل اصول و قوانين بنيادين است كه درباره ي جهان و انسان و ارتباط آن دو با يكديگر در رابطه ي انسانها با همديگر و رابطه ي خدا با جهان و انسان مطرح شده است و يا مسائلي مطرح مي شود كه مستند به اصول و قوانين بنيادين است. اين استناد گاهي صريح و پيوسته به مسئله اي است كه مطرح شده است و گاهي بيان مسئله ي به طوري است كه با شفافيت و صيقلي بودن خود آن اصول و قوانين را نشان مي دهد. ما نمونه هائي از آنها را كه صريحا در سخنان اميرالمومنين آمده است مي آوريم:

1- جريان قانوني انحراف از حق و خودكامگي: دانه هاي فسق و فجور در درون كاشتند، با فريبكاري آبياريش كردند، پشيماني و نكبت و واي واي گفتن را درو كردند. (زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور)(1).

2-

قانون حركت در مسائل اجتماعي: توفيق يافت كسي كه با بال و پر حركت كرد، يا دست از حركت برداشت و خود و ديگران را راحت كرد. (افلح من نهض بجناح

(صفحه 15)

او استسلم فاراح)(2).

3- قانون حق و باطل: آن فرد و جامعه اي را كه حق سودي نبخشد، باطل تباهش خواهد ساخت. (الا و انه من لاينفعه الحق يضره الباطل)(3).

4- حق فقط با جديت و تلاش قابل وصول است. (لايدرك الحق الا بالجد)(4).

5- تخلف و تمرد از ارشاد و رهبري عالم خيرخواه و مهربان موجب حسرت و پشيماني است. (فان معصيه الناصح الشفيق العالم المجرب تورث الحسره و تعقب النامه)(5).

6- ماكياولي گري با تقوي و انسانيت مربوط به خدا متضاد است. (و قد يري الحول القلب وجه الحيله و دونه مانع من امر الله و نهيه)(6).

7- آغاز آشوبها معلول هواها و خودكامگي هاست. (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع)(7).

8- حق محض روشن است و باطل محض نيز واضح است و باعث تشويش مغزهاي ضعيف درآميختن حق با باطل است كه بهترين وسيله ي سلطه گران است. (فلوا ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين.و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان...)(8).

9- آن پايان زماني كه گذشت لحظات آن را كوتاه مي كند و عبور ساعت آن را از بين مي برد، امتداد كوتاهي است. (و ان غايه تنقصها اللحظه و تهدمها الساعه لجديره بقصر المده)(9).

10- رهبري براي اصلاح جامعه است، نه ستم بر آن اگر چه خود رهبر در رنج و مشقت بيفتد. (و الله لا سلمن ما سلمت امورالمسلمين و لم يكن

فيها جور الا لي خاصه...)(10).

11- آرزو بازي تفكر عقلائي را راكد و يادآوري هدف نهائي زندگي را

(صفحه 16)

به فراموشي مي سپارد، آرزو موجب فريب و آرزو كننده فريب خورده است. (و اعلموا ان الامل يسهي العقل و ينسي الذكر فاكذبوا الامل فانه غرور و صاحبه مغرور)(11).

12- از محبوبترين بندگان خداوندي كسي است كه خداوند او را خودشناسي و خودسازي ياري كند. (ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه)(12).

13- سنت خداوند چنين است كه قدرتمندان روزگار را پس از مهلت و رفاه مي شكند و شكست استخوانهاي امت ها را پس از مشقت ها و آزمايشها جبران مي نمايد. (فان الله لم يقصم جباري دهر قط الا بعد تمهيل و رخاء و لم يجبر عظم احد من الامم الا بعد ازل و بلاء)(13).

14- محاسبه و توزين نفس آدمي ضرورتي است. اگر خود او هم به اين محاسبه نپردازد قانون هستي و مشيت هستي آفرين اين محاسبه را درباره ي او انجام مي دهد. (عبادالله، زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا)(14).

15- تحرك و جنبشهاي اجتماعي وقتي كه روي مي آورند، ابهام انگيزند و هنگامي كه پشت مي گردانند، آگاهي بخش مي شوند و مردم هشيار را متنبه مي سازند. در موقع روي آوردن ناشناخته هستند و در هنگام پشت كردن شناخته مي شوند. (ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت، ينكرن مقبلا و يعرفن مدبرات)(15).

16- عالم حقيقي كسي است كه هويت و ارزش خود را بشناسد و جاهلترين انسانها كسي است كه هويت و ارزش خود را درك نكند. (العالم من عرف قدره و في بالمرء جهلا ان لايعرف قدره)(16).

17- هرگز به وسيله ظلم موفق به پيروزي نخواهيم شد.

اتامروني

ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه! و الله لااطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما(17).

آيا به من دستور مي دهيد كه به وسيله ظلم پيروزي را به مردمي كه زمامداري آنان را به عهده گرفته ام، طلب كنم؟! سوگند به خدا، مادامي كه در اين دنيا داستان گوئي داستان بگويد و ستاره اي در دنبال ستاره اي در آسمان حركت كند، من پيرامون ستم نخواهم

(صفحه 17)

گشت.

18- واي بر اين ساختمانهاي آباد و خانه هاي پر زر و زيور كه درون آنها حقوق جانهاي آدميان مراعات نمي شود.

ويل لسككم العامره و الدور المزخرفه التي لها اجنحه كاجنحه النسور و خراطيم كخراطيم الفيله من اولئك الذين لايندب قتيلهم و لا يفقد غائبهم(18).

اصالت انسان محوري نه مصالح ساختماني فريبنده، چنين است: واي بر اين كوچه هاي آبادتان و خانه هاي پر زر و زيورتان كه بالهائي مانند بالهاي كركس ها درآورده و خرطومهائي مانند خرطومهاي فيل؟ واي بر اين ساختمانهاي فريبنده با آن كشته شدگاني كه دادخواهي از خون آنان نمي شود و آوارگان جستجو نمي شوند.

19- يك جامعه رشد يافته جامعه اي است كه در اصلاح مردم و در ريشه كن كرد ظلم، رهبر و زمامدارش را ياري كند.

ايها الناس اعينوني علي انفسكم و ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لا قودن الظالم بخزامته حتي اورد منهل الحق و ان كان كادها(19).

مردم براي اصلاح حالتان مرا ياري كنيد، سوگند به خدا داد مظلوم را از الم خواهم گرفت و يقه ي ظالم را گرفته، او را كشان كشان به سرچشمه حق وارد خواهم كرد اگرچه كراهت داشته باشد.

اين اصول و قوانين نمونه اي از كليات بنيادين است كه ما آنها را از برخي خطبه ها استخراج

كرديم و چنانكه در اول مبحث متذكر شديم، همه ي مسائلي كه اين كليات بنيادين در آنها مطرح شده اند قابل تركيب با اشكال منطقي استدلالي مي باشد.

مقدار اصول و قوانين كلي در نهج البلاغه به اضافه ي 480 كلمات قصار كه كليات مربوط به انسان و جهان و خدا و رابطه ي آنها با يكديگر مي باشند، در حدود 800 اصل و قانون است كه اگر توفيق الهي نصيب شود همه آنها را استخراج و مورد تحليل قرار خواهيم داد.

(صفحه 18)

*****

(1) ج 1/ شماره ي 2.

(2) شماره 5.

(3) شماره 28.

(4) شماره 29.

(5) شماره 35.

(6) شماره 41.

(7) شماره 50.

(8) شماره 50.

(9) شماره 64.

(10) شماره 74.

(11) شماره 86.

(12) شماره 87.

(13) شماره 88.

(14) شماره 90.

(15) شماره 93.

(16) شماره 103.

(17) شماره 126.

(18) شماره 128.

(19) شماره 136.

مباني توصيف (تعريف) در نهج البلاغه

اشاره

در سخنان اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه چهار نوع توصيف ديده مي شود:

1- توصيف منطقي.

2- توصيف به وسيله ي معلول يا نتيجه.

3- توصيف تنبيهي و توجيهي براي شناخت حقايق.

4- توصيف ارزشي.

توصيف منطقي توصيف به وسيله معلول يا نتيجه توصيف تنبيهي و توجيهي براي شناخت حقيقت توصيف ارزشي

توصيف منطقي

منظور از توصيف منطقي، تعريف به اصطلاح منطقي رسمي نيست كه عبارت از حد تام و حد ناقص و رسم تام و رسم ناقص باشد، بلكه مقصود تذكر به واحدهاي روشن و آشنا با ذهن است، براي درك واحدهاي مجهول و تاريك. نمونه اي از اين توصيف به قرار زير است:

1- توصيف قلب: از رگهاي انساني قطعه ي گوشتي آويزان است كه شگفت انگيزترين عضوي است كه در كالبد او است. اين قطعه ي گوشت قلب است. براي اين قلب موادي از حكمت و اضدادي مخالف آن وجود دارد: اگر اميد (افراطي) بر آن روي آورد طمع ذليلش مي كند و اگر طمع او را به هيجان آورد، حرص و آز هلاكش مي نمايد. اگر ياس بر او پيروز شود، تاسف او را مي كشد. اگر غضب بر او عارض شود، بغض و تندي او شدت مي يابد. اگر خشنودي او را خوشحال كند، حقايقي را به فراموشي مي سپارد. اگر ترس او را احاطه كند، بيم و اجتناب مشغولش مي نمايد. اگر امر براي او گشايشي يابد غرور او را از خود مي ربايد. اگر مالي را بيندوزد، بي نيازي طغيان گرش مي سازد. اگر مصيبتي به او برسد. جزع و داد و بيداد رسوايش مي نمايد. اگر فقر و بينوائي او را بگزد، ناگواريها او را به خود مشغول مي سازد. اگر گرسنگي به زحمتش اندازد، ناتواني به زمينش مي نشاند. اگر در سيري افراط كند،

پرخوري مبتلا به دردش مي نمايد، هر تقصيري درباره قلب آن را دگرگون مي كند و هر افراطي درباره آن فاسدش مي كند. (لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هي اعجب ما فيه: «و ذلك القب و ذلك ان له مواد من الحكمه و اضدادا من خلافها، فان سنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص و ان ملكه الياس

(صفحه 19)

قتله الاسف و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان اسعده الرضي نسي التحفظ و ان غاله الخوف شغله الحذر و ان اتسمع له الامر استبلته الغره و ان افاد مالا اطغاه الغني و ان اصابته مصيبه فضحه الجزع و ان عضته الفاقه شغله البلاء و ان جهده الجوع قعد به الضعف و ان افرط به الشبع كظته البطنه، فكل تقصير به مضر و كل افراط له مفسد).(1).

درست است كه اين مختصات را كه اميرالمومنين عليه السلام درباره قلب فرموده است، جنس و فصل به معناي اصطلاح منطقي نيست ولي براي شناخت آن عامل دروني كه قلب ناميده شده است، روشنگر و توضيح دهنده مي باشد. در خطبه اول با چنين توصيفي روبرو هستيم.

2- اول دين معرفت خدا است. (اول الدين معرفته).(2).

در اين توصيف مقصود از اول، آغاز زماني نيست، بلكه مقصود پايه و اساس زندگي ديني است كه البته به طور طبيعي آغاز زماني را نيز شامل مي شود. در اين جمله و جملات بعدي كلمه ي اول معرف (به فتح راء) و كلمه معرف (به كسر راء) يا به اصطلاح ديگر كلمه ي اول توصيف شونده و كلمه ي دوم توصيف كننده مي باشد. 2- و كمال معرفت او تصديقش (و كمال معرفته التصديق به) معرفت خداوندي

بدون تصديق به وجودش به مرحله كمال نمي رسد. بنابراين تصديق به وجود خداوندي توضيح دهنده ي كمال معرفت او است. 3- و كمال تصديق او توحيدش (و كمال التصديق به توحيده) 4- و كمال توحيد او اخلاص به مقام كبريائي اش. (و كمال توحيده الاخلاص له) 5- و كمال اخلاص به او نفي ... تركيب كننده ي ذاتش. (و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه).

3- چگونه توصيف كنم اين دنيا را كه آغازش مشقت و پايانش فنا است، در حلالش حساب و در حرامش كيفر است، كسي كه در آن احساس بي نيازي كند شورش و آشوب برپا كند و كسي كه دچار فقر و فلاكت شود، در اندوه غوطه ور مي گردد، هركس كه دنبالش بدود، از او فوت مي شود و هر كس كه به آن بي اعتنائي كند، تسليمش مي شود، كسي كه آن را وسيله ي بينائي قرار بدهد، بينايش مي سازد و هركس كه با عشق و علاقه در آن بنگرد، نابينايش مي نمايد. (ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء، في حلالها حساب و في حرامها عقاب. من استغني فيها فتن و من افتقر فيها حزن و من ساعاها فاتته و من قعد عنه و اتته و من بصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته).(3).

(صفحه 20)

اگر بخواهيم رابطه ي انسان را با آن همه استعدادها و نيروهايش، با جهان گذران توصيف كنيم، بهتر از اين نمي توان توصيف نمود، اين توصيف جهان هستي نيست كه سرتاسر آن آيات الهي و مشمول قوانين است، قوانيني كه جلوه گاه مشيت خداوندي است، بلكه اين توصيف درباره زندگي انسان در اين دنيا است و رابطه ي وي با آن است، لذا از اين زندگي به

حيات دنيا تعبير شده است.

جهاد- زهد عبارت است از كوتاه كردن از آرزوها و شكر در موقع وصول به نعمت و اجتناب و خويشتن داري از محرمات. (الزهاده قصر الامل و الشكر عند النعم و التودع عند المحارم)(4) اين توصيف را مي تواند با تعريف منطقي نيز تعبير نمود.

4- انسان مسلمان كسي است كه مردم مسلمان از زبان و دست او سالم و در امان باشند، مگر به وسيله اجراي حق. و آزار مسلم حرام است مگر آنكه به علتي واجب شود. (فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الا بالحق و لا يحل اذي المسلم الا بما يجب)(5) در اين توصيف يكي از اساسي ترين مختصات اسلام مطرح شده و شخص مسلمان به وسيله آن توصيف شده است.

*****

(1) ج 2/ شماره 108.

(2) ج 1/ شماره 166.

(3) شماره 82.

(4) شماره 81.

(5) شماره 167.

توصيف به وسيله معلول يا نتيجه

اين نوع از توصيف عبارت است از بيان معلول يا نتيجه ي يك واقعيت كه بعد بسيار با اهميت آن واقعيت را متذكر مي شود، اگر چه هويت آن را توصيف نمي كند. اين قسم از توصيف در نهج البلاغه فراوان است. از آن جمله:

1- از منفورترين مردم در نزد خدا كسي است كه او را به خود واگذاشته است، اين شخص منفور از راه راست منحرف و حركت كننده اي بي راهنما است. اگر براي كاشتن در مزرعه اين دنيا براي محصول دنيوي دعوت شود، اجابت مي كند و اگر براي كاشتن به منظور محصول آخرت دعوت شود، بيحال و افسرده مي شود! گوئي عملي كه براي دنيا انجام مي دهد واجب و آنچه را كه درباره اش سستي مي ورزد، از او ساقط است!(و ان من ابغض الرجال الي الله تعالي لعبدا و

كله الله الي نفسه، جائرا عن قصد السبيل، سائرا بغير دليل، ان دعي الي حرث الدنيا عمل و ان دعي الي حرث الاخره كسل! كان ما عمل واجب عليه و كان ماوني فيه ساقط عنه)(1) با نظر به ماهيت انسان منفور بايد گفت: اين انسان كسي است كه پليديها و انحرافات

(صفحه 21)

در سطوح رواني او جايگير شده است و اوصاف مزبور معلولها و نتايج آن پليديها و انحرافاتي است كه از او بروز مي كند.

2- تقواي خداوند دواي بيماريهاي قلب شما است و بينائي كوري دلها و شفابخش مرضهاي جسماني شما است. و اصلاح كننده ي فساد و پاك كننده ي كثافتهاي رواني و روشنائي بخش نابينائيها و باعث آرامش اضطرابهاي دروني و روشنائي سياهي تاريكيهاي زندگي شما است. (فان تقوي الله دواء داء قلوبكم و بصر عمي افئدتكم و شفاء مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم و جلاء عشا ابصاركم و امن فزع جاشكم)(2) مي دانيم كه هويت تقوي عبارت است از حفظ شخصيت از آلودگيها و قرار دادن آن در مسير رشد و تحصيل ارزشهاي والاي انساني، بنابراين امور مزبور معلول يا نتيجه و فوائد اين صفت اساسي انسانيت مي باشد.

3- هيچ بي نيازي مانند عقل نيست و هيچ فقري مانند ناداني نيست و هيچ ميراثي مانند ادب نيست و هيچ پشتيباني مانند مشورت نمي باشد. (لاغني كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاوره)(3) تعريف هويت عقل عبارت است از انديشه منتج با استفاده از قوانين و مسلم است كه معلول يا نتيجه چنين انديشه بي نيازي از وابستگي به ديگران است. هويت جهل عبارت است از خالي بودن ذهن از انعكاس

واقعيات و دريافت حقايق نتيجه و معلول اين خلاء ذهني احتياج و وابستگي به ديگران است. هويت ادب عبارت است از اخلاق عالي انساني، مسلما يكي از نتايج رفتار اخلاقي بي نيازي از ساير امتيازاتي است كه از ديگران گرفته مي شود. هويت مشورت عبارت است از تبادل افكار براي انتخاب بهترين راي و ترديدي نيست در اينكه تكيه بر عقول خردمندان نتيجه ي عملي مشورت مي باشد.

4- يكي از روشنترين بيانات اميرالمومنين عليه السلام در توصيف با معلول و نتيجه، جملاتي است كه در تطبيق رفتار با حق فرموده است:(اي مردم، اگر شما از ياري و دفاع از حق امتناع نورزيد و سستي نكنيد و و در محو ساختن و اهانت به باطل مسامحه ننمائيد، كساني كه از نظر انسانيت از شما پائين ترند نمي توانند در موجوديت

(صفحه 22)

شما شك نمايند و با قدرت طلبي و سلطه گري بر شما اعتلاء بجويند، ولي شما مانند قوم بني اسرائيل به گمراهي در بيابانها افتاديد و قسم به حياتم، اين گمراهي پس از من براي شما چند برابر خواهد گشت، زيرا حق را به پشت سر خود انداختيد و از آنكه به شما نزديك بود، خود را گسيخته و به آنكه از شما دور بود پيوستيد. (ايها الناس لو لم تتخاذلوا عن نصرالحق و لم تهنوا عن توهين الباطل، لم يطمع فيكم من ليس مثلكم و لم يقومن قوي عليكم ولكنكم تهتم متاه بني اسرائيل و لعمري ليضعفن لكم التيه من بعدي اضعافا بما خلفتم الحق وراء ظهوركم و قطعتم الادني و وصلتم الا بعد)(4) معلول و نتيجه ي اعراض از حق: 1- ناتواني بيگانگان از تعدي بر كسي كه از حق حمايت و دفاع مي نمايد. 2- ناتواني

بيگانگان از سلطه و زورگويي به مدافعين حق. 3- گم گشتگي در رويدادهاي زندگي. 4- گسيخته شدن و دوري از واقعيات و كساني كه ارتباط و پيوند با آنها ضروري است و پيوستن به آنچه كه دوري و گسيختن از آن حتمي است.

*****

(1) ج 1/ شماره 103.

(2) شماره 198.

(3) ج 3/شماره 54.

(4) ج 1/شماره 166.

توصيف تنبيهي و توجيهي براي شناخت حقيقت

اين نوع توصيف هم در نهج البلاغه فراوان است. امتياز اين نوع توصيف در اينست كه مخاطبي را كه تا حدودي با واقعيت آشنا است به درك عظمت هويت آن واقعيت كه منظور است، تحريك مي كند كه خود مخاطب با به جريان انداختن عقل و وجدان خود، واقعيت و مختصات آن را دريابد. به عنوان نمونه:

1- حق در موقع توصيف وسيع ترين اشياء و در عمل عيني تنگ ترين اشياء مي باشد، حق هرگز به سود كسي به جريان نمي افتد، مگر اينكه روزي هم به ضرر او جريان پيدا مي كند (احساس ضرر مي كند، زيرا حق آن واقعيت شايسته اي است كه شايستگي در ذات آن است و ضرري كه در موقع تطبيق حق به رفتار كسي به وجود مي آيد، معلول تبهكاري و تقصير خود او است.) و حق هرگز به ضرر كسي تمام نمي شود، مگر اينكه روزي ديگر به سود او تمام خواهد گشت. (فالحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف، لايجري لاحد الاجري عليه و لا يجري عليه الا جري له(1) در اين توصيف هويت خود حق مطرح نيست، بلكه دو مختص آن را مي بينيم

(صفحه 23)

كه براي آگاه ساختن مردم و توجيه آنان به سوي شناخت حقيقت تذكر داده شده است. يكي از آن دو مختص عبارتست از اينكه همگان در توصيف

حق و بيان مزاياي آن، به طور عموم داد سخن مي دهند و آشنائي خود را با آن ابراز مي دارند، زيرا هر كسي كه با اندك شعوري واقعيت هستي و قوانين جاري در آن را درك نمايد، مفهومي از حق را درك مي كند كه خود اين مفهوم هم يك معناي بسيار وسيع است كه هر كسي با موقعيتي كه در آن قرار گرفته است، واقعياتي را به عنوان حق تلقي مي كند ولي حق در هنگام عمل عيني و تطبيق رفتار با آن، بدين جهت كه خويشاوندي با تمايلات و خواسته هاي شخصي و خودخواهيها ندارد و بدان جهت كه تحقق بخشيدن به آن احتياج دارد به جديت و تلاش و حذف هر چيزي كه مربوط به هويت حق نمي باشد(2)، لذا محدودترين و حساس ترين اشياء است كه شوخي بردار و متحمل مسامحه نمي باشد. مختص دوم عبارت است از بالاتر بودن حق از تمايلات و خواسته هاي شخصي افراد و جوامع. حق كاري با مي خواهم انسانها ندارد، بلكه با بايستگي ها و شايستگي هاي انسان دارد، چه انسان بخواهد و چه نخواهد. به همين جهت است كه حق در آن هنگام كه مطابق خواسته يك انسان بوده، او را خوشحال مي سازد، بايد متوجه باشد كه حق براي خوشحال ساختن او به سراغش نيامده است، بلكه با موقعيتي كه دارد با حق منطبق است و طرف مخالف او باطل است. و بالعكس، در آن هنگام كه حق خلاف خواسته انسان به جريان مي افتد، نه از آن جهت است كه خصومتي با او دارد و مي خواهد او را ناراحت كند و از ناراحتي او خوشحال شود (مگر حق خوشحالي و بد حالي دارد؟!) بلكه بدان

جهت است كه شخص مفروض موقعيتي برخلاف حق به خود گرفته است. حق آن قطب نماي كشتي وجود آدمي در اقيانوس زندگي است كه مسير واقعي مقصد را بدون كمترين انحراف نشان مي دهد اين قطب نما هرگز با بادهاي طوفاني و تمايلاتي كه كشتي وجود ادمي را از مسير واقعي خود، منحرف مي سازد، خود را منحرف نمي نمايد.

2- براي دادرسي ميان مردم كسي را انتخاب كن كه:

1- آن را بهترين مردم جامعه در نظر خود مي داني.

2- امور و رويدادها او را در تنگنا نيندازد.

3- از رفتار و گفتار متخاصمين يا خصماء كه براي احقاق حق به قضاوت او رجوع كرده اند،

(صفحه 24)

به لجاجت نيفتد.

4- اگر در لغزش افتاد فورا خود را از لغزش باز بدارد و ادامه ندهد.

5- هنگامي كه حق را تشخيص داد، زبانش از بيان حق ناتوان نباشد.

6- هرگز نفس خود را به طمع وادار نكند.

7- در تشخيص حق و احقاق آن به فهم سطحي كه او ر از فهم دور و عميق محروم مي سازد، كفايت نكند.

8- در موارد ابهام و تشابه محتاط ترين شخص باشد.

9- مقيد ترين اشخاص در برررسي دلايل باشد.

10- و شكيبا ترين مردم براي مراجعه به خصم.

11- و بردبار ترين مرد براي كشف واقعيات.

12- و قاطع ترين مردم پس از وضوح حكم.

13- تعريف و تمجيد و مداحي او را به كبر و نخوت دچار نسازد.

14- با فريبكاريها ميل به اين سو و آن سو ننمايد.

(ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك في نفسك ممن لاتضيق به ا لامور فلا تمحكه الخصوم و لا يتمادي في الزله و لا يحضر من الفيي ء الي الحق اذا عرفه و لا تشرف نفسه علي طمع و لا

يكتفي بادني فهم دون اقصاه و اوقفهم في الشبهات و آخذهم بالحجج و اقلهم تبر ما بمراجعه الخصم و اصبرهم علي تكشف الامور واصر مهم عند اتضاح الحكم ممن لايزدهيه اطراء و لا يستميله اغراء)(3) اين مختصات چهارگانه اگرچه به طور مستقيم معلوليك روح قضائي كامل و نتيجه فعاليت راستين ذهن يك قاضي عادل و آگاه است، ولي اين توصيف ضمنا مي تواند مقامات ذيصلاحيت و عموم مردم را با حقيقت يك قاضي شايسته آشنا بسازد.

صفحه 23، 24.

*****

(1) ج 1/ شماره 216.

(2) نقطه مركزي دائره بيش از يك نقطه نيست و همان است كه همه شعاعهاي دايره با درنظر گرفتن آن نقطه مساوي مي باشند ممكن است دائره اي فرض كرد كه در مساحت آن ميليونها نقطه قرار دارد ولي نقطه مركزي بيش از يك نقطه نخواهد بود.

(3) ج 2: شماره 53، فرمان مالك اشتر.

توصيف ارزشي

عبارت است از توضيح و تفسير امتيازات ارزشي يك واقعيت كه مي تواند راه را براي شناخت هويت آن واقعيت هموار كند. اينگونه توصيف مخصوصا از آن جهت كه مردم با مفاهيم ارزشي آشنائي بيشتر از جنس و فصل و ديگر اجزاء تشكيل دهنده ي واقعيتها دارند، مفيد بوده و گاهي تا حد ضرورت مي رسد، اين نوع توصيف نيز در نهج البلاغه به طور فراوان ديده مي شود، از آن جمله:

1- مي فرمايد بدانيد اين قرآن:

1- آن كتاب خيرخواه و نصيحت كننده است كه هرگز پرده پوشي نمي كند.

2- آن هدايت كننده است كه هرگز گمراه نمي سازد.

3- آن داستان گو است كه هرگز دروغ نمي گويد.

4- هيچ كس با اين كتاب همنشيني نكرد، مگر اينكه موقع برخاستن يا چيزي بر او افزوده شد، يا چيزي از او ناقص گشت: افزايش در هدايت، نقصان

از نابينائي.

5- براي هيچ كس پس از آشنائي با قرآن احتياج و بينوائي وجود ندارد و

(صفحه 25)

براي هيچ كس پيش از درك قرآن بي نيازي تصور نمي شود... (و اعلموا ان هذا القرآن و هو الناصح الذي لايغش و الهادي الذي لايضل و المحدث الذي لايكذب و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزياده او نقصان: زياده في هدي او نقصان من عمي و اعلموا انه ليس علي احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غني...)(1) توصيفات فوق، بيان كننده هويت محتويات قرآن كه اصول و عقايد و احكام و داستانها و اخلاقيات و تبشير و تهديد است، نمي باشد، بلكه بازگوكننده ي ارزشهائي است كه مورد عشق و علاقه انسانها مي باشد. مردم همه ي جوامع و ملل به ارزش تعليم و تربيت و محتويات كتابهائي كه صلاح انان را بدون روپوشي تامين مي كنند و همچنين به ارزش حياتي رهبران مربي كه سعادت واقعي آنان را بدون تعارف و ابهام مطرح مي كنند، پي برده اند، مربيان عاليقدر و آثار پرمعناي انساني كه چراغ راه «حيات معقول» انسانها مي باشند، داراي عالي ترين ارزشها مي باشند، گويندگان راستگو و مخبراني كه خبر راستين از واقعيتها مي دهند. همان ارزش را در جوامع دارند كه وجدان پاك در درون يك انسان. بزرگترين ارزشها از آن واقعيتي است كه موجب دگرگوني تكاملي در آدمي بوده باشد. اين دگرگوني داراي دو بعد است:

بعد يكم- افزايش امتيازات انساني و بعد دوم- كاهش پليديها و كثافتها، چه ارزشي بالاتر از آن حقيقتي كه آدمي را در قلمرو فردي و اجتماعي و مادي و معنوي از احتياجات و وابستگي ها بركنار نمايد؟ اين ارزش در حد اعلا در

قرآن وجود دارد.

2- توصيف ارزشي درباره نماز: 1- آرامش خاص در عضلات. 2- خشوع و فروتني در چشمان. 3- پست كردن و مهار نمودن نفس طغيانگر. 4- آرامش و فرونشاندن هيجانات غيرمنطقي دلها. 5- منتفي ساختن كبر و نخوت، تواضع و فروتني با ماليدن صورت به خاك.

نهادن اعضاي شريف بر زمين براي احساس كوچكي در برابر خداوند بزرگ. (تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم و تذليلا لنفوسهنم و تخفيفا لقلوبهم و اذهابا للخيلاء عنهم و لما في ذلك من تعقير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا و التصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغرا).(2).

3- توصيف ارزشي علم: 1- وسيله اي است كه حيات آدمي با آن محاسبه

(صفحه 26)

مي شود و زندگي با آن توجيه مي گردد. 2- به وسيله علم است كه انسان در زندگي خود اطاعت خداوندي را به جاي مي آورد 3- نتيجه نيكو پس از وفاتش به وجود مي آورد. 4- علم حاكم و مال محكوم عليه است. 5- مال اندوزان هلاك شدند، در حالي كه زنده اند و صاحبان علم براي هميشه زنده اند. 6- اجسام عيني آنان ناپديد، ولي صورتهاي آنان در دلها موجود است. (يا كميل، معرفه العلم دين يدان به و به يكسب الانسان الطاعه في حياته و جميل الاحدوثه بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه. يا كميل هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقي الدهر: اعيانهم مفقوده و امثالهم في القلوب موجوده).(3).

4- توصيف ارزشي انسانهاي رشد يافته: 1- خداوند با انديشه هاي آنان مناجات دوستانه دارد. 2- با عقول آنان گفتگو مي كند. 3- همواره و به طور مستمر نور بيداري در چشمان و گوشها و دلهاي آنان پرتو افكن است. 4- مردم را

به ايام الله روزهاي الهي تذكر مي دهند و آنان را از مقام شامخ خداوندي برحذر و به محاسبه وا مي دارند. 5- آنان به منزله راهنمايان در بيابانهاي زندگي انسانها هستند.

صفحه 25، 26.

*****

(1) ج 1: شماره 176.

(2) 1/ شماره 192.

(3) ج 3/ شماره 3.

هدف علم

مقصود از علم آن ظرفيت و متانت روحي است كه انسان را از اسارت در چهارچوبه ي آن معلوم كه به گمانش «جهاني است بنشسته در گوشه اي» نجات مي بخشد. بنابراين معني كاري كه علم براي عالم انجام مي دهد و بسيار متنوع و مفيد است از آن جمله:

1- ظرفيت انسان عالم را زيادتر مي كند و درك مي كند كه آدمي هر اندازه هم از دانشهاي زياد برخوردار باشد، به قول بعضي از نوابغ بزرگ: مثل ما مثل كودك تازه به راه افتاده اي است كه در كنار اقيانوسي بي پايان از واقعيات مجهول ايستاده و فقط سنگريزه ها و شنهاي رنگارنگ را در پيش رويش زير آب مي بيند و گمان مي برد همه چيز را در آن اقيانوس مي بيند!! اين ظرفيتها موجب اشتياق به افزودن علم مي شود و در نتيجه او به معلومات محدود قناعت نمي ورزد.

2- بدان جهت كه علم در همه دورانها و همه جوامع امتيازي تلقي مي شود كه براي عالم نوعي برتري در

(صفحه 27)

ديگران را اثبات مي كند، لذا مناسبترين وسيله براي خودنمائي و خودخواهي مي گردد و به عبارت ديگر عمل او را در ويتريني مي گذارد كه تماشاگهي خوشايند براي ديگران بوده باشد، وي از اين تماشا بيش از آن لذت مي برد كه از داشتن خود آن معلوم و نتايجش. علم بهترين دواي اين بيماري تباه كننده است كه متاسفانه در طبقه بندي علم الامراض جائي را تاكنون اشغال ننموده

است. مولوي سخني با اين علم فروشان خودنما دارد كه در زير مي بينيد:

دم بجنبانيم ز استدلال و مكر

تا كه حيران ماند از ما زيد و بكر

(مولوي)

بدين ترتيب هدف حيات اين بيماران تباه كننده ي جامعه، جز اين نيست كه مردم در تماشاي قيافه ي زيباي! آنان و در موقع شنيدن سخنان و ديدن آثار قلمي شان انگشت حيرت به دندان بگزند و با چند عدد به به و چه چه و احسنت و آفرين، زهرمار در جان بيمارش بريزند، آري آنان جان مي فروشند تا حيرت و بهت بخرند:

طالب حيراني خلقان شديم

دست طمع اندر الوهيت زديم (مولوي)

آري اينان عاشق مسموم ساختن جان خويش به وسيله ي حيرت و سجده و تعظيم مردمند:

هر كه را مردم سجوي مي كنند

زهرها در جان او مي آكنند

(مولوي)

و با كمال حماقت اين زهر قاتل روح را شربت گواراي جان مي پندارند. اگر تو راست مي گوئي كه به باغ و بوستان معرفت وارد شده و مشام جانت را با عطرهاي متنوع گل ها و رياحين نوازش داده اي، چرا از وجود خودت سدي براي مردم ايجاد كرده از حركت آنا به سوي همان باغ و بوستان كه تو رفته اي، جلوگيري مي نمائي؟! آيا اين توئي كه مي خواهي زنجير گرانبار جهل ر از دست و پاي روح مردم برداري؟! تو نمي تواني اين گام بزرگ را در راه انسانها برداري، زيرا تو خود در ميان حلقه هاي زنجير خودخواهي و خودنمائي مشغول جان كندن هستي:

در هواي آنكه گويندت زهي

بسته اي بر گردن جانت زهي (مولوي)

(صفحه 28)

يك معناي حلم كه بايد علم را آبياري كند و آن را از زهر جانگزا به شربت گوارا مبدل بسازد، همين است كه دارنده ي علم را با رسالتي كه به وسيله ي علم

مي توان اجرا كرد، از سد پولادين بودن در مقابل مردم به مسير و عامل تحريك انسان دگرگون مي سازد.

3- علمي كه مقرون به حلم باشد، انسان عالم در طوفانهاي شك و ترديد و گمان و پندار كلافه نمي شود و دست و پاي خود را گم نمي كند و با ظرفيت و بردباري معقول نه تنها هراسي از شك و پندار به خود راه نمي دهد بلكه خود سراغ شك و ترديد را مي گيرد و با تحريك برهم زدن شك و ترديد و پندار، واقعيتهاي ناب و خالص را از آنها استخراج مي كند، چنانكه با برهم زدن شير كره ي خالص را استخراج مي كند. مغز آدمي كارگاهي بس شگفت انگيز است كه اگر كسي به طور جدي واقعيات را پيگيري كند، به اضافه ي اينكه اگر هم به آن واقعيات نرسد، حقايق مفيدي را در مسيري كه پيش گرفته است براي او قابل درك خواهد ساخت، اين كارگاه عاملي خودكار در اختيار دارد كه اگر جوينده گمشده ي خود را رها نكند و از آن چشم پوشي نكند، عامل مزبور دست به كار مي شود و بدون اينكه خود انسان آگاه ذهن مي كند. اين يك پديده ي مغزي استثنائي نيست. بلكه نوابغ فراواني پس از خسته شدن در پيگيري بدون اينكه گمشده ها آن را به خود كارگاه مغز سپرده به كار ديگر مشغول شده اند. ناگهان بدون اينكه محقق نابغه آگاهي و پيگيري فعلي درباره آن گمشده داشته باشد عامل مزبور كار خود را كرده و نتيجه مطلوب را در اختيار وي گذاشته است. به عنوان مثال هانري پوانكاره رياضي دان معروف مي گويد: بارها اتفاق افتاده است كه براي حل يك مسئله ي پيچيده ي رياضي ماهها كار مي كردم، پس

از احساس ناتواني از حل مسئله، آن را مسكوت گذاشته به مسائل ديگر مي پرداختم، پس از مدتي ناگهان راه حل مسئله به ذهنم خطور مي كرد و موفق به حل قاطعانه مسئله مي گشتم.

حتما از بعضي مسائل كه در خواب براي بعضي از دانشمندان حل شده است، اطلاع داريد البته چنانكه اشاره كرديم، شرط فعاليت عامل مزبور اينست كه محقق مسئله مورد تحقيق خود را از مغز خود نراند و از آن چشم پوشي نكند.

4- گروه ديگر از انسانها در تقسيم چهارم دانش پژوهي است كه در راه رستگاري مي كوشد، منظور از

(صفحه 29)

رستگاري تحصيل بينائي و اندوختن دانش است نه براي آنكه وسيله ي قدرت به دست آورد و به تورم خود طبيعي بپردازد و ابزاري براي پيروزي بر ناتوانان در عرصه تنازع در بقاء، تحصيل نمايد و نه آن علمي كه امروزه وقتي صحبت از آن به ميان مي آيد مردم بي قدرت همانگونه به وحشت و هراس مي افتند كه از شنيدن بمبهاي آتش زا و نقشه هاي ماهرانه براي سلطه گريهاي اقتصادي و سياسي و حتي اخلاقي و فرهنگي، بلكه تكاپو در راه تحصيل علمي كه بتواند طرق گوناگون «حيات معقول» را براي خود و ديگران هموار نمايد. مسلم است كه براي تعليم و تربيت چنين دانش پژوهاني، همان علماي رباني مور نياز است كه در همين تقسيم مطرح نموديم. و اين تعليم و تربيت در جامعه اي امكان پذير است كه داراي آرمانها و هدفهاي اعلاي «حيات معقول» بوده باشد، نه جامعه اي كه با قالبهاي پيش ساخته ي پيش روانش به مراد قدرتمندان و يكه تازآن جامعه توجيه مي گردد.

گروه سوم- مردم عامي ناآگاه و بي شخصيت كه از زندگي جز حركت و احساس جبري و توليدمثل چيز ديگري

ندارند، آرمانها و هدفهاي آنان در زندگي بر دو قسم است: قسمتي، از آنها كه مي تواند در اختيارشان باشد، لذايذ و آلام محدود و انتخاب انواع تخدير و اشباع خواسته هاي بي اساس و باز كردن موقعيت در جامعه براي نام و شهرت و برخورداري از قدرتي كه بتواند بر آن تكيه نموده و موجوديت خود را اثبات نمايد. قسم دوم- از آرمانها و هدفها كه عاميان ناآگاه تحت تاثير آنها قرار مي گيرند؟ چيزهائي هستند كه قدرتمندان بر آنان تعيين و تحميل مي نمايند. اين عاميان ناآگاه با خودطبيعي هاي تفسير نشده و همواره در مجراي عوامل قويتر، زندگي خود را مي گذرانند و ميداني براي آزمايش و جست و خيزهاي اقوياء و وسيله اي براي سلطه گران مي باشند، اگر وضع زندگي جوامع به طوري بود كه عاميان ناآگاه و ناتوان مي توانستند زندگي مستقلي داشته و اختيار زندگي خود ر دارا بوده باشند، اگرچه در درجات پائين از حيات ولي مستند به خود آنان حركت مي كردند و آلت دست نمي شدند آنقدرها جاي تاسف نبود كه در ميان جوامعي زندگي كنند كه همه شئون حيات خود را از ديگران بگيرند و آن ديگران كه خط مشي زندگي آنان را تعيين مي نمايند، از ديدگاه آلت و وسيله و ابزار به آنان بنگرند. و با اين هه ناتوان كشي ادعاي قهرماني و بزرگي

(صفحه 30)

هم به راه بيندازند. اين مردم الهمج الرعاع (به اصطلاح اميرالمومنين عليه السلام) اگر مي دانستند كه اقوياء با چه نظري به آنان مي نگرند و اگر اين مستضعفان مي دانستند كه مستكبران درباره آنان شب و روز چه فكر مي كنند و چه نقشه هائي مي كشند، مي توانستند به صورت قدرتي برآيند كه ريشه اقوياء و مستكبران را از

تاريخ بر كنند، به شرط اينكه خود آنان پس از پيروزي عاشق قدرت و استكبار در جامعه نباشند، كه خود موجب توليد مستضعف و ناتوان نوي مي باشند جريان معمولي تاريخ همين را نشان مي دهد كه مثل مستضعفين و مستكبرين مثل تخم مرغ و مرغ بوده است، يا به اصطلاح بعضي از متفكرين: ضدي بوده است كه ضد خود را در درون خود پرورانده است. اين جمله كه (اكنون نوبت ما است) با نظر به جريان تنازع در بقاء جمله پرمحتوا و بسيار ريشه دار است كه نمي توان آن را شوخي تلقي نمود، اين تسلسل طبيعي در تاريخ طبيعي انسانها هرگز انقطاع نخواهد پذيرفت، مگر اينكه تاريخ انساني شروع شود و مستضعف و بينوا از قاموس بشر حذف گردد و در كتابهاي تاريخ فقط براي مطالعه ي سرگذشت طبيعي بشر ثبت شود. به هر حال اين گروه سوم (الهمج الرعاع)، تا آن زمان كه قدرت و سلطه گري در جوامع بشري وجود دارد مطرح خواهد بود. در اين بيت صائب تبريزي دقت كنيد:

از مردم افتاده مدد جوي كه اين قوم

با بي پر و بالي پرو بال دگرانند

در صورتي كه اگر قدرت ها در اشكال متنوعي كه دارند از دست قدرت پرستان درآمده و با توزيع عادلانه در جوامع مورد بهره برداري قرار بگيرد، هيچ انساني بي بال و پر در ميان انسانها وجود نخواهد داشت تا بال و پري براي پرواز قدرتمندان خودخواه باشد، مسئله اي كه در اين صورت مطرح خواهد گشت پروازهاي طولاني و نزديك و كوتاه و مرتفع خواهد بود كه اين تفاوت كمي در جامعه اي كه كيفيت انساني زيربناي «حيات معقول» آنان است، نه حقارتي ايجاد مي كند و نه محروميتي از حق

و عدل. رابطه ي اميرالمومنين عليه السلام با اين سه گروه نيز كاملا مشخص است.

اما گروه اول و دوم (عالم رباني و متعلم در راه رستگاري) تجسم يافته اي از آرمانهاي انساني- الهي اميرالمومنين عليه السلام است. اينان همه كاروانياني هستند كه اميرالمومنين عليه السلام پيشتاز آن كاروان است.

(صفحه 31)

اما گروه سوم (الهمج الرعاع) براي اين انسان الهي فوق العاده مورد اهميت است، تعليم و تربيت افراد اين گروه براي اين معلم و مربي بزرگ اساسي ترين تكليف انساني- الهي است. گرفتن حقوق اين گروه از دست قدرتمندان خودكامه مانند تنفس ضروري براي انسان زنده است، ما در سرتاسر نهج البلاغه با اين حقيقت صريح روبرو هستيم كه مي گويد: اينكه من زمامداري را پذيرفته ام، هدفي جز احقاق حق مردم و جلوگيري از ستم ستمكاران ندارم. اين عبارت را دقت فرمائيد:

اما والذي فلق الحبه وبرا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عفطه عنز(1) سوگند به آن خدائي كه دانه را شكافت و نفوس انسانها را آفريد، اگر عده اي براي ياري به من حاضر نمي شدند و با وجود ياور حجت براي من تمام نمي شد و اگر چنين نبود كه خداوند دانايان را مسئول و متعهد قرار داده است كه پرخوري ستمكار و گرسنگي مظلوم را نپذيرند افسار اين خلافت را به گردنش مي انداختم و با همان بي اعتنايي آن را به پايان مي رساندم كه آغازش را نپذيرفته بودم. آنگاه مي ديديد كه زر و زيور و مزاياي فريبنده ي اين دنياي شما در

نزد من محقرتر و ناچيزتر از فضولات بيني يك بز است.

عدل و دادگري و احقاق حقوق بينوايان تنفس اميرالمومنين در زندگي زمامداري او است. در فرمان مالك اشتر دستور اميرالمومنين عليه السلام براي مالك درباره گروه بينوايان فوق العاده جالب است. از آن جمله: هنگامي كه سخن از اين گروه به ميان مي آورد. دوبار اسم ذات خداوندي را متذكر مي شود: الله الله در هيچ سخني تاكيدي بالاتر از اين تذكر قابل تصور نيست، يعني اي مالك، خدا را در نظر بگير، خدا را در نظر بگير، يا خدا را در اين محاسبه جدي حياتي به ياد بياور:

الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البوسي و الزمني... فلا يشغلنك عنهم بطر فانك لا تعذر بتضييعك التافه لاحكامك الكثير المهم فلا تشخص همك عنهم و لا تصعر خدك لهم و تفقد امور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون و تحقره الرجال ففرغ لاولئك ثقتك من اهل

(صفحه 32)

الخشيه و التواضع فليرفع اليك امورهم. ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه فان هولاء من بين الرعيه احوج الي الانصاف من غيرهم و كل فاعذر الي الله في تاديه حقه اليه(2).

خدا را در محاسبه جدي حيات زمامداري بياد بياور، درباره طبقه پائين، بينواياني كه چاره اي ندارند و نيازمند و غوطه ور در مشقتها و ناگواريهائي كه آنان را از حركت بازداشته است... هيچ خودكامگي تو را از آنان مشغول نكند، زيرا براي ضايع كردن و پوچ ساختن وظايف فراوان و مهي كه بر تو متوجه است، هيچ عذري نداري.همت جدي خود را از آنان دريغ مدار، با تكان دادن نيمرخ متكبرانه،

نخوت بر آنان مفروش و از شوون زندگي اين مردم را كه چشمها از آنان به سرعت تجاوز مي نمايد و مورد تحقير قرار مي گيرند، تفقد و تحقيق نما. همواره اشخاص مورد اطمينان را كه خدا براي آنان چنان جلوه كرده است كه دائما از او خشيت دارند و مردم فروتن هستند، به تنظيم كارهاي آنان منصوب نما تا شوون زندگي آنان را بدون كم و كاست براي تو بازگو كنند، سپس اي مالك، عمل تو درباره ي آن بينوايان چنان باشد كه در روز ديدار خداوندي بتواني نتيجه عمل يا عذرت را به پيشگاه الهي عرضه نمائي، زيرا اين مردم به انصاف و عدالت نيازمندتر از ديگران هستند و اداي حقوق همه مردم جامعه را چنان به جاي بياور كه عذرت در نزد خدا مسموع و قابل پذيرش باشد.

در جمله ديگر از همين فرمان درباره ي همين مردم كه متن جامعه را تشكيل دهند چنين دستور مي دهد:

وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضي الخاصه و ان سخط الخاصه، يغتفر مع رضي العامه.

مالكا، محبوبترين امور براي تو معتدل ترين آنها در رسيدن به حق و فراگيرترين آنها در دادگري و جامع ترين آنها به رضاي اين مردم باشد كه متن جامعه را تشكيل مي دهند، زيرا خشم و غضب اين مردم رضا و خشنودي خواص را از بين مي برد، ولي خشم و غضب خواص با خشنودي اين مردم بخشوده مي شود.

با امثال اين جملات رابطه ي اميرالمومنين عليه السلام با اين گروه سوم به خوبي روشن مي شود كه پرداختن به اينها چه از نظر سياسي و چه از نظر اخلاق

الهي در درجه

(صفحه 33)

اول از اهميت تلقي شده است.

5- تقسيم پنجم اين تقسيم كه درباره ي انسانهائي است كه وظايفي را به عنوان عبادت خدا انجام مي دهند، چنين است:

1- گروهي هستند كه خدا را از روي رغبت در نعمتهاي دنيوي و اخروي الهي عبادت مي كنند، اينگونه عبادت مخصوص تجار سوداگر است.

2- گروهي ديگر خدا را به جهت ترس عبادت مي كنند، اين عبادت هم كار بردگان ناتوان و بي اختيار است.

3- مردمي هستند كه خدا را به انگيزه لزوم سپاسگزاري عبادت مي كنند، اين است عبادت آزادگان كه از سوداگري و جبر ناتواني رها و آزادند.

*****

(1) شماره 3.

(2) ج 2/ شماره 53 فرمان مالك اشتر.

مباني استدلال در نهج البلاغه

اشاره

در مبحث استدلال منطقي و حكمي انواعي از استدلال را متذكر شديم كه در حدود هفت نوع مي باشد. دو نكته را به عنوان تبصره در اين مورد تذكر مي شويم: نكته يكم گفتيم در حدود هفت نوع، زيرا ممكن است بعضي از انواع با بعضي ديگر با در نظر گرفتن جهت جامع، مشترك بده باشند: نكته دوم منظور از استدلال در همه ي انواع هفتگانه، معناي رسمي آن نيست كه انسان مقدماتي را با شرائط خاص منطقي رسمي اش در نظر گرفته و آنگاه نتيجه را از آن مقدمات استنتاج نمايد، بلكه مقصود توجيه انسانها براي دريافت واقعيات است و حتي منظور از آن انواع استدلال كه رسما در منطق مطرح شده است با توجه به عظمت سخنان اميرالمومنين عليه السلام كه فوق آن است كه فهم آنها نياز به استدلال حرفه اي ارسطوئي داشته باشد. قابليت تحليل و تركيب با بديهي ترين و ضروري ترين شكل آنها استدلالها است كه شكل اول قياسي است. استدلال با دريافتهاي مشخصي خواه

بر مبناي شهود استوار باشد و خواه از تجربه هاي شخصي در مواردي محدود نتيجه اي كلي دريافت شود به طوري كلي مي گوئيم: منظور از استدلال ارائه واقعيات و توجيه انسانها به سوي آنها است خواه قابل بيان با اشكال قياسي و استقرائي و تمثيلي بوده باشد و خواه از ارجاع به دريافتهاي شخصي حاصل شود. توجيهات با استدلالهاي هفتگانه عبارتند از:

1- استدلال رياضي- عيني

2- استدلال استقرائي

3- استدلال قياسي

4- استدلال تمثيلي

5- استدلال حكمي

6- استدلال با دريافتهاي شخصي

7- استدلال شهودي.

(صفحه 34)

صفحه 34.

استدلال رياضي- عيني استدلال استقرائي استدلال قياسي استدلال تمثيلي استدلال حكمي استدلال با دريافتهاي انسانهاي كمال يافته استدلال شهودي

استدلال رياضي- عيني

خداوند متعال در قرآن مجيد پيامبر اكرم را به سه نوع بسيار اساسي از راهنمائي به واقعيات معني دار دستور فرموده است: حكمت و موعظه ي حسنه و مجادله با بهترين طرق، اين راهنمائي ها در نهج البلاغه هم كاملا مشهود است و نيز قرآن مجيد سه نوع استدلال را به كار برده است.

1- آفاقي.

2- انفسي.

3- آفاقي- انفسي كه عبارت است از دريافت نظم والاي هستي با نمودي نگارين و شفاف كه معناي پشت پرده خود را نشان مي دهد و در قرآن كريم به اين نوع استدلال كه از دو قطب درون ذاتي و برون ذاتي استفاده مي شود نظر (استدلال) ملكوتي گفته مي شود، قطب درون ذاتي اين استدلال عبارت است از فعاليت تجريدي ذهن در مجموعه نظم دقيق موجودات عالم هستي در حال تجدد تعيين هائي كه هر لحظه در نتيجه ي حركت و تحول مستمر بر موجودات عارض مي گردد. قطب برون ذاتي عبارت است از درك عين آن موجودات به طور انعكاسي، يعني ذهن در اين موقع حالت آيينه اي دارد كه مجموعه اي را

كه در عالم عيني با آن ارتباط برقرار مي كند، در خود منعكس مي سازد. در اين حالت درك و انعكاس جنبه ي وسيله اي محض دارد و گويي انسان بلاواسطه هستي را به طور حضوري در خود درمي يابد و به عبارت معمولي صورت در آيينه را مي بيند و آيينه چنان فاني در صورت است كه گوئي موجودي به عنوان آيينه در سر راه خو به معلوم وجود ندارد. ممكن است گفته شود: چطور ممكن است اين دو حالت انعكاس و تجريد در ذهن در يك موقعيت جمع شوند، در صورتي كه ذهن در حالت انعكاس صورت در آن، همانگونه كه گفتيم به وسيله ي درك خود معلوم را به طور حضوري در خود مي بيند و وسيله به كلي فاني در همان معلوم (شيئي عيني) يا عالم (آن موجود كه درك و علم قائم به آن است) مي گردد، در صورتي كه ذهن در حالت فعاليت تجريدي كاري با موضوعات تجريد شده (معدودها) ندارد، چنانكه عدد در همه ي فعاليتهاي رياضي از معدود تجريد شده است. براي پاسخ به اين سئوال مي گوئيم: يكي از مهمترين مختصات شگفت انگيز مغز آدمي همين است كه مي تواند هر دو لحاظ آلي و استدلالي(1) را در يك موقعيت جمع كند.

(صفحه 35)

ما دو مثال مي آوريم كه شايد اين پديده ي بسيار شگفت انگيز را توضيح بدهد.

فرض كنيد شما مي خواهيد اين معني را تصور كنيد و آن را به زبان بياوريد كه زندگي اين دنيا مانند زندگي شاخه هاي گل در شب تاريك است اگر هواي مساعد مثلا نسيم صبا (به طوري كه در ادبيات مي آورند) به غنچه هاي نورس آن شاخه ها وزيدن بگيرد بامدادان آن غنچه ها مي شكفند و گلها شكوفا مي گردند،

اين مضمون را با بيتي از حافظ كه مي گويد:

اي صبا امشبم مدد فرما

كه سحرگه شكفتنم هوس است به ذهن مي آوريد يا آن را بيان مي نمائيد. در اين جريان در ذهن شما دو فعاليت به وجود مي آيد: فعاليت يكم- توجه به مضمون فوق و فهم كامل آن، دوم- بيان آن در قالب شعري فوق كه حافظ آن را سروده است. ذهن شما با فعاليت يكم از قالب الفاظ انفرادي و تركيبي شعر حافظ عبور مي كند و رو به مضمون آن مي رود، يعني آن قالب الفاظ مانند آينه ي محض فقط مضمون را ارائه مي كند، ولي در فعاليت دوم خود قالب الفاظ مزبور بدين جهت كه از حافظ است براي ذهن استقلالا مطرح است، مثلا مضمون فوق را خيلي از شعرا و نويسندگان گفته اند ولي هيچ يك به زيبائي شعر حافظ نبوده است و لذا شما آن را برگزيده ايد.

مثال دوم- مربوط به زيبائي ها مي شود، تماشاگران زيبائي ها را مي توان به گروههائي مختلف تقسيم كرد. اختلاف اين گروه به علل گوناگون مستند است، يكي از علل بسيار مهم، درجه ي شناخت و معرفت اشخاص است درباره ي واقعيات تشكيل دهنده ي زيبائي ها، كساني هستند كه از زيبائي فقط سطح ظاهري خوشايند آن را تماشا مي كنند و از آن لذت مي برند نه درباره ي عناصر تشكيل دهنده ي آن مجموعه كه زيبائي را به وجود آورده است مي انديشند و نه درباره ي عوامل دروني درك زيبائي. كساني ديگر هستند كه با ديدن يك نمود زيبا با معاني گوناگوني در دو قطب درون ذاتي خويشتن و برون ذاتي كه آن موضوع زيبا است، روياروي مي شوند، لذا مي بينيد كه درباره ي يك موضوع زيبا تفسيراتي گوناگون ابراز مي شود، دريافت زيبائي

يك دسته گل زيبا يك آبشار زيبا، يك مهتاب زيبا، آسمان زيبا، به هيچ وجه يكسان نمي باشد، يك انسان معمولي از درك زيبائي آسمان به يك به به قناعت مي كند، ولي

(صفحه 36)

ميرفندرسكي مي گويد:

چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي

صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي صورت زيرين اگر با نردبان معرفت

بر روي بالا همان با اصل خود يكتاستي مولوي مي گويد:

آوازه ي جمالت از جان خود شنيديم

چون آب و باد و آتش در عشق تو دويديم اندر جمال يوسف گر دستها بريدند

دستي به جان ما كن بنگر چه ها بريديم ناصرخسرو مي گويد:

چيست اين خيمه كه گوئي پر گهر درياستي

با هزاران شمع در پنگاني از ميناستي باغ اگر بر چرخ بودي لاله بودي مشتريش

چرخ اگر در باغ بودي گلبنش جوزاستي آسيائي راست است كابش از بيرون اوست

من شنيدستم به تحقيق اين سخن از راستي بنابراين، مغزهاي رشد يافته در همان لحظه اي كه آسمان زيبا را تماشا مي كنند، اين حقيقت را هم درباره ي همان آسمان درمي يابند كه حركت منظم اين آسياب وابسته به آبي است كه از بيرون آن نيرو براي حركت وارد مي نمايد. با توجه به اين مثالها، قدرت مغز آدمي به هر فعاليت دوگونه اي (رياضي- عيني) نيز آشكار مي گردد. اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه از اين نوع توجيهات و يا استدلالات به طور فراوان دارد. در بعضي از جملات نهج البلاغه چنين آمده است:

حد الاشياء عند خلقه لها ابانه له من شبهها(2).

خداوند سبحان همه ي اشياء را در موقع آفريدن آنها متعين و مشخص ساخته است تا از امثال يكديگر تفكيك شوند.

در مورد ديگر فرموده است:

و لا يعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء و لا سوا

في الريح في الهواء و لا دبيب النمل علي الصفا و لا مقيل الذر في الليله الظلماء، يعلم مساقط الاوراق و خفي طرف الاحداق.

دور از او نيست عدد قطره هاي آب و ستارگان آسمان و بادهائي كه اشياء را به اين سو و آن سو مي برد و حركت مورچه بر روي سنگ صاف و جايگاه آسايش مورچگان در شب

(صفحه 37)

تاريك. او مي داند جايگاه سقوط برگها را و حركت مخفي چشم را.

و در خطبه ي 91 معروف به خطبه ي الاشباح صفحه ي 134 و 135 واقعياتي از عالم هستي را در نظم دقيق و تعين هاي مستمري كه دارند بيان فرموده است: اميرالمومنين عليه السلام با اين توجه و ارائه ي چهره ي رياضي سستي، مردم را به حاكميت نظم دقيق اشياء با تجدد تعيين هائي كه هر لحظه در نتيجه ي حركت و تحول مستمر بر موجودات عارض مي گردد متوجه و آگاه مي سازد در اين نگرش رياضي كه ذهن در قله ي مرتفع تر از عالم طبيعت ايستاده و يك فعاليت تجريدي انجام مي دهد، در احساس عظمت بسيار والا كه از پشت پرده ي طبيعت بر طبيعت مي تابد، فرو مي رود كه اگر بخواهد آن را با قالبهاي نارساي الفاظ بيان كند چنين زمزمه مي كند كه:

بهر جزئي ز كل كان نيست گردد

كل اندر زير امكان نيست گردد

جهان كل است و در هر طرفه العين

عدم گردد و لا يبقي زمانين دگر باره شود پيدا جهاني

بهر لحظه زمين و آسماني جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

كه هر چيزي بجاي خويش نيكوست اگر يك ذره را برگيري از جاي

خلل يابد همه عالم سراپاي در خطبه ي 91 (خطبه الاشباح) جملاتي را بيان فرموده است كه قابل تطبيق به

توجيه (راهنمائي يا استدلال) با آيات آفاقي- انفسي است كه ما درصدد توضيح آن هستيم:

و ارانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حكمته. و اعتراف الحاجه من الخلق الي ان يقيمها بمساك قوته، مادلنا باضطرار قيام الحجه له علي معرفته، فظهرت البدائع التي احدثتها آثار صنعته و اعلام حكمته...

خداوند سبحان ملكوت قدرتش را و شگفتي هاي آنچه را كه از آثار حكمتش گويا است به ما ارائه فرموده و نيز اعتراف احتياج مخلوقات به اينكه خداوند سبحان با قدرت نگهدارنده ي خود، وجود آنها را برپا داشته است براي ما دليل روشن است كه الزاما حجت بر معرفتش را بپذيريم، پس آشكار گشت موجودات بديع (زيبا و كمل كه آثار صنعتش آنها را ايجاد نموده است.)

ملكوت قدرت، شگفتي هاي آثار حكمت و موجودات بديع (زيبا و كامل) حقائقي هستند كه محصول دو قطب ذاتي و عيني مي باشند. زيرا درك

(صفحه 38)

ملكوت و حكمت و ابداع بدون فعاليت تجريدي عالي ذهن و دريافت دروني بايستگي ها و شايستگي هاي نظم حاكم بر اشياء با تجدد مستمر تعيين ها از يك طرف و ارتباط آيينه هاي ذهن با همان موجودات منظم با وضع مزبور، امكان ناپذير است. اينست مقصود ما از توجيه يا استدلال رياضي- عيني.

*****

(1) بعضي از دانشمندان دو لحاظ آلي و استدلالي را مانند لحاظ حرفي و اسمي در حروف امكان پذير نمي دانند.

(2) شماره 163 ص 232.

استدلال استقرائي

عبارت است از وصول به يك نتيجه ي كلي از تتبع و تفحص موارد. البته هر اندازه موارد تتبع و تجربه شده بيشتر باشد بر اطمينان به نتيجه ي مطلوب افزوده مي شود، در سخنان اميرالمومنين عليه السلام اين نوع استدلال هم مشاهده مي شود، از آن جمله در خطبه ي

129 صفحه 187 مي فرمايد:

اضرب بطرفك حيث شئت من الناس، فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا، او غنيا بدل نعمه الله كفرا، او بخيلا اتخذ البخل بحق الله وفرا، او متمردا كان باذنه عن سمع المواعظ وقرا.

چشمت را به هر طرف كه از مجتمع بخواهي بينداز آيا جز اين خواهي ديد كه يا فقيري است كه با فقر و بينوائي سخت دست به گريبان است، يا غني اي است كه نعمت خداوندي را به كفر تبديل كرده است و يا بخيلي است كه امساك از اداي حق خداوندي را تمكن و ثروت اتخاذ كرده است و يا متمردي است كه گوئي در گوش او از شنيدن مواعظ سنگين است.

اميرالمومنين عليه السلام در مواردي از سخنان خود، دستور به گرفتن اعتبار از قوام و ملل گذشته فرمود است، قطعي است كه آن حضرت نفرموده است كه آنان به اطلاع چند مورد محدود از سرگذشت مردم كه موجب يك آگاهي ناقص مي باشد، قناعت بورزند، بلكه بايد آنان به قدري در سرگذشت انسانها به تحقيق و بررسي بپردازند كه قواعد و اصول «حيات معقول» انساني را بياموزند و از آنها استفاده كنند. از آن جمله مي فرمايند:

فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته و وقائعه و مثلانه...

پس عبرت بگيريد با اطلاع به آنچه كه بر امتهاي مستكبر پيش از شما اصابت نموده است

(صفحه 39)

از غضب خداوندي و سطوت و انتقامها و تباهي هائي كه او بر آن امم وارد ساخته است.

(خطبه ي 192 قاطعه صفحه 290).

همين مضمون را در شكل ديگر رد صفحه 296 و 297 از همين خطبه مطرح فرموده است. و در وصيت به فرزند عزيزش امام حسن

مجتبي عليه السلام:

و اعرض عليه اخبار الماضين و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين....

فرزندم، اخبار گذشتگان را بر نفست عرضه كن و متذكر باش به نفس خود نتائج كردارهائي را كه به پيش از تو از گذشتگان وارد شده است...

(نامه ها و وصايا شماره 31 صفحه 392)

باز در همين وصيت مي فرمايد:

اي بني، اني و ان لم اكن عمرت من كان قبلي، فقد نظرت في اعمالهم و فكرت في اخبارهم و سرت في آثارهم، حتي عدت كاحدهم، بل كاني بما انتهي الي من امورهم قد عمرتمع اولهم الي آخرهم، فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره.

من اگر چه عمر مردمي را كه پيش از من از اين دنيا گذشته اند، ننموده ام، ولي در اعمال آنان نگريسته ام و در اخبارشان انديشيده و در آثارشان سير كرده ام تا اينكه مانند هر يكي از آنها گشته ام (آنچه را كه هر يك از آنان انجام داده ان، ديده ام) بلكه گوئي به جهت وصول كامل سرگذشتان به من، از افراد اوليه گرفته تا آخرين افرادشان با آنان زندگي كرده ام و در نتيجه، صافي زندگي آنان را از تيره و نفعش را از ضررش بازشناخته ام...

در اين جملات اميرالمومنين عليه السلام به استدلال استقرائي (توجيه استقرائي) پرداخته و مردم را با تكيه به آگاهي و اطلاعي كه درباره ي مردم اقوام و ملل به دست آورده اند، توجيه فرموده اند.

صفحه 39.

استدلال قياسي

اينگونه استدلال كه از تطبيق قضاياي كليه ي ثابت شده بر موارد به وجود مي آيد، در سخنان اميرالمومنين عليه السلام اين نوع استدلال به وفور ديده مي شود در خطبه اول از نهج البلاغه قضاياي زير با استدلال قياسي مطرح شده است:

فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه. و من قرنه

فقد ثناه. و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله. و من جهله فقد اشاره اليه.و من اشار اليه فقده حده. و من حده فقد عده...

(صفحه 40)

ترجمه ي اين جملات مبارك را در اشكال قياسي آنها مطرح مي نمائيم: اولا براي سهولت بيان قضاياي شرطيه را (كه مركب است از مقدم و تالي) به قضاياي حمليه (كه مركب است از موضوع و محمول) تبديل مي كنيم:

1- توصيف خداوندي مستلزم مقارن ساختن صفت به ذات خداوندي است. و مقارن ساختن صفت به ذات خداوندي مستلزم دو قرار دادن او است پس توصيف خداوندي مستلزم دو قرار دادن او است.

2- توصيف خداوندي مستلزم دو قرار دادن او است و دو قرار دادن او مستلزم تجزيه ي او است پس توصيف خداوندي مستلزم تجزيه او است.

3- توصيف خداوندي مستلزم تجزيه ي او است و تجزيه ي او ناشي از جهل است پس توصيف خداوندي ناشي از جهل است.

4- توصيف خداوندي ناشي از جهل است و جهل به او مستلزم اشاره به او است. پس توصيف خداوندي مستلزم، اشاره به او است.

5- توصيف خداوندي مستلزم اشاره به او است. و اشاره به او مستلزم محدود ساختن او است، پس توصيف خداوندي مستلزم محدود ساختن او است. 6- توصيف خداوندي مستلزم محدود ساختن او است. و محدود ساختن او مستلزم شمارش او است، پس توصيف خداوند مستلزم شمارش او است. پس از اين مقدمات و نتائج كه در شكل اول از استدلال قياسي بيان شده است، نتيجه نهائي اين است كه توصيف خداوندي مستلزم به شمارش درآوردن او است، در صورتي كه به شمارش درآوردن او (يعني معدود و قرار دادن او براي انتزاع

عدد) محال است. اين نكته را هم بايد يادآوري كنيم: كه چنانكه نتائج هر يك از استدلالهاي قياسي فوق را مي توان منفردا نتيجه تلقي كرده و به آن اعتقاد نمود، همچنين مي توان همه ي مقدمات و نتائج فوق را به ترتيبي كه تنظيم كرديم، منظور نموده و از مجموع آنها نتيجه ي نهائي را به دست آورد.

صفحه 40.

استدلال تمثيلي

چنانكه در تعريف آن آمده است، عبارتست از استخراج جامع مشترك موضوعي كه حكمي براي آن ثابت شده (يا علت كلي حكم) و تعميم آن بر همه ي مواد و مصاديق آن موضوع يا بر همه ي مواردي كه علت مي تواند شامل آن بوده باشد. مانند ممنوعيت آشاميدن آبجو به علت سكر (مستي) كه علت ممنوعيت آشاميدن انواع شراب مسكر است. اينگونه استدلال هم در سخنان اميرالمومنين عليه السلام فراوان است. از آن جمله:

(صفحه 41)

و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلتك الدلاله الا علي ان فاطر النخله لدقيق تفصيل كل شي ء و غامض اختلاف كل حي. و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوي و الضعيف في خلقه الاسواء.

و اگر در روشهاي فكري خود چنان به فعاليت بپردازي كه به نهايت تفكراتت درباره ي شناخت موجودات برسي دليل تو را دلالت نخواهد كرد مگر به اينكه آفريننده ي مورچه همان آفريننده ي درخت خرما است، زيرا دقت تفصيل در هر موجود و عمق هويت در اختلاف هر زنده اي براي تو اثبات خواهد گشت و نيست بزرگ و لطيف و سنگين و سبك و قوي و ضعيف در آفرينش او مگر مساوي.

يعني همان علت كه در اجزاء و ابعاد و قوانين حاكمه بر آنها در ساختمان يك مورچه،دليل روشن است

به اينكه آفريننده ي آن، كسي يا چيزي ديگري جز خداوند خلاق نمي تواند باشد، در نخله كهكشانهاي بزرگ و مگس كوچك نيز وجود دارد.

صفحه 41.

استدلال حكمي

مقصود راهنمائي ها و توجيهات عاليه اي است كه مبتني بر مقدمات (قضاياي حكيمانه) است اين نوع استدلال در نهج البلاغه بسيار فراوان است. مي توان گفت اغلب آن قضايائي را كه اميرالمومنين عليه السلام در سخنان مباركشان براي اثبات معني دار بودن كل هستي و تحريك مردم براي درك آن و اصول اخلاقي و تحريك براي عمل به آنها مي فرمايد، از اين نوع استدلال است. از آن جمله:

و لو فكروا في عظيم القدره و جسيم النعمه لرجعوا الي الطريق و خافوا عذاب الحريق، ولكن القلوب عليله و البصائر مذخوله.

اگر در قدرت عظيم الهي و بزرگي نعمتي (كه در جهان هستي نمايان است) بنگرند، به راه راست برمي گردند و از عذاب آتش مي ترسند، ولي دلها بيمار و بينائي ها مختل شده است.

(خطبه 185 ص 270)

اميرالمومنين عليه السلام در اين جملات مردم را به درك معني دار بودن جهان هستي تحريك مي نمايد و نتيجه درك و انديشه در حقيقت مزبور را هم كه رجوع به

(صفحه 42)

صراط مستقيم و ترس از آتش است بيان مي فرمايد، آنگاه مردم را به شناخت علت نينديشيدن و بي اعتنائي به آيات هستي كه نمايشگاهي از قدرت او است، متوجه مي سازد و مي فرمايد: علت بي خيالي و نينديشيدن در چنان حقيقت عظمي بيماري دلها و اختلال بينائي ها است، سيد رضي از اميرالمومنين عليه السلام در حدود 480 جمله حكيمانه نقل كرده است، اگر كسي با دقت كامل در اين جملات بينديشد خواهد ديد: آنها بر دو قسم عمده تقسيم مي گردند: قسمتي از آنها بديهي و نياز به اثبات و تحليل

و تركيب ندارد، مانند:

قيمه كل امرء ما يسحنه.

ارزش هر مردي بستگي دارد به آنچه كه او را نيكويش گرداند.

(حكم شماره 81)

الاعجاب يمنع الازدياد.

خودپسندي از افزايش رشد مانع مي شود.

(شماره 167)

لاتري الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

نخواهي ديد جاهل را مگر افراط گر يا تفريط كننده.

(شماره 70)

و قسم ديگر جملات حكيمانه اي است كه يا صراحتا مورد استدلال حكيمانه قرار گرفته است مانند پاسخي كه درباره ي سوال از ترجيح عدل و احسان بر يكديگر فرمودند:

العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص، فالعدل اشرفهما و افضلهما.

عدالت همه ي امور را در موضع بايسته ي خود قرار مي دهد و بخشش و احسان آن امور را از جهت خود خارج مي سازد، عدالت مديريت عمومي دارد و احسان حالت عارضي مخصوص است پس عدالت شريف ترين و برترين آن دو است.

(شماره 437)

و از كلمات حكيمانه ي آن حضرت كه دلائل حكمي آنها در خودش نهفته است(1) اين است كه مي فرمايد:

(صفحه 43)

من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسها و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم.

هر كس كه خود را براي مردم پيشوا قرار بدهد، بايد پيش از تعليم ديگران نخست به تعليم خويشتن بپردازد و بايد تاديب با كردار پيش از تاديب با زبانش باشد و انساني كه به تعليم و تاديب خويشتن بپردازد به تعظيم شدن شايسته تر از معلم و مربي ديگر انسانها است.

(شماره 73)

اين كلمات شريفه دلائل حكيمانه ي خود را چنان ارائه مي كند كه گوئي آن دلائل صريحا ذكر شده است. يعني اين دليل كه:

ذات نايافته از هستي بخش

كي تواند كه

شود هستي بخش و اين دليل كه: دو صد گفته چون نيم كردار نيست.

حقائقي است كه به مجرد شنيدن كلمات شريفه ي فوق به ذهن آدم آگاه متبادر مي گردد.

*****

(1) اينگونه قضايا را در اصطلاح منطق قياساتها معها (قضايائي كه دلائل قياسي آنها با خود آنها است) مي گويند.

استدلال با دريافتهاي انسانهاي كمال يافته

مقصود از دريافتهاي شخصي، دريافتهاي تخيلي و احساساتي خام نيست، بلكه مقصود دريافت با عظمت ترين اصول است كه فقط براي شخصيت هاي مرشد و كمال يافته دست مي دهد اين همان دريافتها است كه تكيه گاه انسانهائي است كه مي خواهند بدانند، يا تا حدودي مي دانند كيستند؟ از كجا آمده اند؟ براي چه آمده اند؟ به كجا مي روند؟ به عنوان نمونه اميرالمومنين عليه السلام مي فرمايد:

و اني لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم ولكني لا اري اصلاحكم بافساد نفسي.

و من به يقين مي دانم آنچه را كه شما را اصلاح مي كند و انحرافتان را راست مي سازد (در نظر خود آنان) ولي من شايسته نمي بينم اصلاح شما را كه به افساد نفس خودم تمام خواهد گشت.

اين يك دريافت عميق درباره ي شخصيت است كه ايجاب مي كند خود را به رضاي مردمي كه فقط تابع هوي و هوسند و سود و لذت مادي مي خواهند نبازد. و به عبارت ديگر شخصيت انسان به قدري باعظمت است كه نبايد براي جلب رضاي مردمي كه فقط تابع هوسند و آرماني جز سود و لذت مادي را به رسميت نمي شناسند،

(صفحه 44)

آن را فاسد و مختل ساخت.

بدان جهت اين كلمات شريفه را به عنوان نمونه براي استدلال با دريافتهاي شخصي آورديم كه وصول به چنين دريافت عميقي كه موجب شود انسان سروري و رياست به عوام را به دور بيندازد و آن را بي ارزشتر از بند

كفشش معرفي نمايد، با دلائل منطقي رسمي امكان پذير نيست، اين كلمات شريفه بيان كننده ي با عظمت ترين اصل كلي است كه از مسير دريافت شخصي يك انسان كامل به نام علي بن ابي طالب عليه السلام به مزارع مغزهاي بشري است عرضه شده است. اينكه دريافتهاي اين انسان رشيد الگوهاي «حيات معقول» بشريت است، مورد اذعان همه ي بزرگان تاريخ است. بشنويد كه جلال الدين محمد مولوي چه مي گويد:

رازبگشا اي علي مرتضي

اي پس از سوء القضا حسن القضا

اي علي كه جمله حق را ديده اي

شمه اي واگو از آنچه ديده اي اين يك قانون كلي است كه شخصيتهاي كمال يافته نمي توانند همه آن دريافتهاي شخصي عميق خود را براي مردم معمولي بازگو كنند. زيرا واقعا مردم معمولي از درك آنها عاجزند اينكه مولوي مي گويد:

بر لبش قفل است و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان كه جام حق نوشيده اند

رازها دانسته و پوشيده اند

هر كه را اسرار حق آموختند

مهر كردند و دهانش دوختند

مطلبي است قطعي و چنانكه در عبارات زير از ميخائيل نعيمه نويسنده ي مشهور مسيحي هم خواهيم ديد كه اميرالمومنين عليه السلام اندكي از آنچه را كه دريافته ابراز فرموده است با اينحال همان اندك را كه اگر بشريت واقعا درمي يافت و به آن عمل مي كرد، مسير تاريخ طبيعي خود را عوض مي كرد و وارد مسير تاريخ انساني مي گشت، ولي هيهات كه هرچه بشريت پيش مي رود براي تاريخ طبيعي خود مسيرهاي متنوع و متعددي باز مي كند و نام آن را هم جريان تكاملي مي گذارد!! عبارات ميخائيل نعيمه به قرار زير است:

فالذي فكره و تامله و قاله و عمله ذلك العملاق العربي بينه و بين نفسه و ربه مما لم

(صفحه 45)

تسمعه اذن و

لم تبصره عين. و هو اكثر بكثير مما عمله بيده او اذاعه بلسانه و قلمه...(1).

آنچه را كه علي بن ابي طالب عليه السلام (آن بزرگمرد بسيار با عظمت) مابين خود و شخصيت خويشتن و مابين خود و پروردگارش انديشيده و تامل نموده و گفته و عمل كرده است خيلي بيش از آن است كه با دستش انجام داده يا آن را با زبان و قلمش اشاعه فرموده است.

يك نكته ي بسيار مهم ديگر كه در سخنان اميرالمومنين عليه السلام در موارد دريافت شده هاي آن بزرگوار به چشم مي خورد، اين است كه آن بزرگوار اغلب به بيان مطلب اكتفاء نموده و براي اثبات آن دليلي نمي آورند، گوئي آن حضرت واقعيتي ملموس را توصيف مي فرمايند، فقط كاري كه براي دريافت چنان واقعيت بايد صورت بگيرد خم شدن به روي وجدان و فطرت يا دل خويشتن است، براي ديدن و پذيرش واقعيتي كه در خود دارد.

*****

(1) الامام علي بن ابي طالب- صوت العداله الانسانيه مقدمه بقلم ميخائيل نعيمه ص 7.

استدلال شهودي

در توضيح دريافتهاي انسانهاي كامل يافته مطالبي گفته شد كه مي تواند روشنگر استدلال و توجيه متكي به شهود نيز بوده باشد، با اينحال چون اين دو نوع استدلال با يكديگر متفاوت مي باشند، لذا مي پردازيم به بيان مختصري در تفاوت آن دو با يكديگر. قضايائي كه در استدلال با دريافت انسانهاي كمال يافته، به كار مي رود، قابل طرح در فضاي معارف عمومي بشر است. از اين جهت اينگونه دريافتها شباهتي به وحي دارد كه با اينكه انبياء عظام با گيرندگي شخصي دروني و خصوصيات بسيار والاي روحي كه خداوند به آنان عنايت فرموده است، وحي را از خداوند متعال درمي يابند با اينحال آنچه را

كه به آنان وحي شده است با تبعيت از اصل:

نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم.

ما گروه انبياء ماموريم كه با مردم به اندازه ي عقول آنان سخن بگوئيم.

به مردم تبليغ مي كنند، ولي دريافتهاي شهودي كه مواد تشكيل دهنده ي استدلال شهودي قرار مي گيرند دو بعد دارند: بعد يكم- اين نوع دريافت قابل طرح براي ديگر انسانها است چنانكه در دو مثال در مبحث استدلالهاي منطقي و انواعي ديگر از

(صفحه 46)

استدلالها متذكر شديم و بعد ديگر شهود بطور مستقيم قابل تعليم و تفهيم نيستند، بلكه دريافت كنندگان مي توانند فقط مقدمات و طرق وصول به شهود را بيان نمايند و خود عمل كنندگان به آن مقدمات و سالكان آن طرق هستند كه با عمل و سلوك مزبور به شهود توفيق خواهند يافت.

من تو را بردم فراز قله هان

بعد از اين تو از درون خود بخوان اين مطلب را هم در توضيح دو مثال از نهج البلاغه و قرآن در مبحث استدلالهاي منطقي و انواعي ديگر از استدلالها بيان نموديم.

در سخنان اميرالمومنين عليه السلام دريافتهاي شهودي كه با بعد قابل ابراز آنها طرح شده فراوان است. از آن جمله:

بصرنيكم صدق النيه

حقيقت شما را با صدق نيتي كه دارم شهود مي نمايم.

(خطبه 4 ص 51)

لم اعبد ربا لم اره

نپرستيده ام خدائي را كه نديده ام.

(خطبه ي 179 ص 258)

در همين سخنان طريق توفيق يافتن به چنين شهودي را بيان مي فرمايد:

لاتدركه العيون بمشاهده العيان. ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان.

درك نمي كند خدا را چشمان ظاهري با مشاهده عيني، ولي دلها او را با حقائق ايمان درمي يابد.

و نومن به من عاين الغيوب.

و ايمان مي آوريم به خدا، ايمان كسي كه حقائق غيبي را مي بيند.

(خطبه 114 ص 169)

و بديهي است

كه ديدن حقايق غيبي جز با شهود راه ديگري ندارد.

(صفحه 47)

ارشاد

اگر چه سخنان اميرالمومنين عليه السلام همه و همه براي ارشاد مردم گفته شده است، با اين حال كيفيت ارشادي آن سخنان با توجه به اختلاف ابعاد بايستگي ها و شايستگي هاي انساني در مسير رشد و سلوك به سوي خدا مختلف است. توضيح اينكه سه طريق گذشته (بيان واقعيات با اصول و قوانين بنيادين و استدلال يا روشن توصيفي و استدلال) در سخنان اميرالمومنين عليه السلام در حقيقت وسائلي براي ارشاد انسانها است كه عبارت است از شناساندن و توجيه آنان به رشد حقيقي خود. آن انسان كامل با همه ي طرق و وسائل به طور جدي مي خواهد مردم را از روي خاك (كه سخت آنان را به خود جذب كرده است) بلند كرده و از جان پاك خودشان آگاه سازد و سپس آنان را در نتيجه ي آشنائي كه با جان پاك پيدا كرده اند در جاذبه ي كمال قرار بدهد.

اگرچه همانطور كه گفتيم همه ي سخنان اميرالمومنين عليه السلام شناساندن طرق رشد و كمال انساني و توجيه همه ي مردم به سوي آن است، با اين حال كيفيت طرق رشد همانگونه كه در قرآن مجيد آمده است:

وادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن(1).

دعوت كن به راه پروردگارت با حكمت و موعظه ي نيكو و با آنان مجادله كن با روشهائي كه بهتر است.

مختلف است كه ناشي از اختلاف اشخاص و اقوام و ملل و عوامل محيطي و اجتماعي و زماني است، در سخنان اميرالمومنين عليه السلام جز آنچه مربوط به احكام مولوي الهي است، همه اوامر و نواهي آن حضرت ارشاد به واقعيات و صلاح و فساد انسانها

است. حتي همان اوامر مولوي الهي مانند امر به اقامه ي نماز هم نوعي ارشاد به ضرورت برقرار كردن رابطه ميان بنده و خدا است. بعضي از كلمات در سخنان آن حضرت وجود دارد كه تقريبا مفهوم ارشاد را به طور مستقيم مي رساند مانند توصيه اميرالمومنين عليه السلام در مواردي متعدد و با بيانات متنوع مردم را با توصيه به تقوي ارشاد فرموده است مانند:

(صفحه 48)

اوصيكم بتقوي الله.

شما را به تقوي براي خدا توصيه مي كنم.

اين گونه ارشاد در خطبه 83 ص 107 و در خطبه ي 99 ص 144 با اين جمله:

عبادالله، اوصيكم بالرفض هذه الدنيا التاركه لكم.

اي بندگان خدا، شما را توصيه مي كنم كه اين دنيا (دنياپرستي را) رها كنيد دنيائي كه شما را ترك خواهد كرد.

و خطبه 114 ص 169 و خطبه ي 161 ص 230 و خطبه ي 173 ص 248 و خطبه ي 182 ص 262 و خطبه 188 ص 278 و در همين خطبه:

اوصيكم بذكر الموت.

شما را به ياد آوردن مرگ توصيه مي كنم.

و خطبه ي 191 ص 284 و خطبه 194 ص 307 و خطبه ي 196 ص 310 و خطبه 198 ص 312.در كلمات قصار شماره 82 ص 482 چنين توصيه فرموده است:

اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها اباط الابل لكانت لذلك اهلا: لايرجون احد منكم الاربه و لا يخافن الا ذنبه و لا يستحيين احد منكم اذا سئل عما لايعلم، ان يقول لا اعلم و لا يستحيين احد اذا لم يعلم الشي ء ان يتعلمه و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد و لا خير في جسد لا راس معه و لا في ايمان لاصبر معه.

شما را به پنج چيز توصيه مي كنم كه اگر بار

سفر بستيد و در راندن مركب براي سفر شدت عمل به خرج داديد، شايسته است- هيچ كس از شما اميدوار نباشد مگر پروردگار خود را و هراسي نداشته باشد مگر از گناه خود و خجالت نكشد هيچ كس از شما موقعي كه از او درباره ي چيزي كه سوال شود و او آن را نداند، بگويد: من نمي دانم و خجالت نكشد كسي از ياد گرفتن چيزي كه آن را نمي داند و بر شما باد صبر، زيرا نسبت صبر به ايمان، نسبت سر به بدن است و خيري نيست در جسدي كه سر نداشته باشد و نه در ايماني كه صبري با آن نباشد.

صفحه 48.

*****

(1) النحل/ 125.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109