سرشناسه: فروزبخش، محمود، 1363 - ، گرداورنده
عنوان و نام پدیدآور: حکمت و حدید :زندگی و کارنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه؛ استاد محمد فولادگر /محمود فروزبخش
مشخصات نشر: تهران: ارما، 1398.
مشخصات ظاهری: 192 ص: مصور: جدول.
شابک:7- 67 - 8679 - 600 - 978
وضعیت فهرست نویسی: فیبا
عنوان دیگر: زندگی و کارنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه،استاد محمد فولادگر.
موضوع: فولادگر، محمد، 1304-
موضوع:معلمان -- ایران -- اصفهان -- سرگذشت نامه
موضوع:teachers- iran - Esfahan - biography
موضوع:مفسران شیعه -- قرن 14 -- سرگذشت نامه
موضوع:2th contury - biography - commentators,shiiee
رده بندی کنگره: LB2832/4
رده بندی دیویی 371/100955
شماره کتابشناسی ملی: 5836393
حکمت و جدید
زندگی و که برنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه،استاد محمد فولادگر.
محمود فروزبخش
تیراژ: 1000 نسخه/ نوبت چاپ اول/ 1398
شابک:7- 67 - 8679 - 600 - 978
35000 تومان
به نام خدای بخشاینده مهربان
خط بنایی / اصفهان / مسجد حکیم
ویرایش. گروه ویراستاری خط سمیه سادات حسینی
طراحی و صفحه آرایی : گروه فرهنگی هنری مسک/ مجتبی مجلسی
www.nashrcama.com
09133200945
031-32351709
1398، نشر ارما
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم مرضیه محمدی سر پیری
ص: 1
ص: 2
ص: 3
حکمت و حدید
زندگی و کارنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه؛ استاد محمد فولادگر
محمود فروزبخش
ص: 4
سرشناسه: فروزبخش، محمود، 1363 - ، گرداورنده
عنوان و نام پدیدآور: حکمت و حدید :زندگی و کارنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه؛ استاد محمد فولادگر /محمود فروزبخش
مشخصات نشر: تهران: ارما، 1398.
مشخصات ظاهری: 192 ص: مصور: جدول.
شابک:7- 67 - 8679 - 600 - 978
وضعیت فهرست نویسی: فیبا
عنوان دیگر: زندگی و کارنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه،استاد محمد فولادگر.
موضوع: فولادگر، محمد، 1304-
موضوع:معلمان -- ایران -- اصفهان -- سرگذشت نامه
موضوع:teachers- iran - Esfahan - biography
موضوع:مفسران شیعه -- قرن 14 -- سرگذشت نامه
موضوع:2th contury - biography - commentators,shiiee
رده بندی کنگره: LB2832/4
رده بندی دیویی 371/100955
شماره کتابشناسی ملی: 5836393
حکمت و جدید
زندگی و که برنامه معلم اخلاق و مفسر نهج البلاغه،استاد محمد فولادگر.
محمود فروزبخش
تیراژ: 1000 نسخه/ نوبت چاپ اول/ 1398
شابک:7- 67 - 8679 - 600 - 978
35000 تومان
ویرایش. گروه ویراستاری خط سمیه سادات حسینی
طراحی و صفحه آرایی : گروه فرهنگی هنری مسک/ مجتبی مجلسی
www.nashrcama.com
09133200945
031-32351709
1398، نشر ارما
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم مرضیه محمدی سر پیری
ص: 5
﴿أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَائِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ أَقْوَی وَ قُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً﴾
درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سخت تر بود، و سبزه های خوش نما را پوست نازک تر، و رستنی های صحرایی را آتش افروخته تر و خاموشی آن دیرتر.
نهج البلاغه نامه 45
ص: 6
مقدمه ... 9
روزگار نوجوانی ... 15
پاهایم در کارگاه قلبم در مدرسه ... 17
انجمنی برای تبلیغ دین خدا ... 21
در جدال با جهل ... 25
انجمن در افول ... 27
خاطره ای خوش از انجمن ... 31
آن گاه سرباز شدم ... 33
انتخابات، اولین تجربه در سیاست ... 37
یک اتفاق خوب برای همیشه ... 43
روزگار بعد از کودتا ... 47
بار دیگر نهج البلاغه ... 51
چراغ فروزان نهج البلاغه در اصفهان ...57
با آیت الله طیب ... 67
ص: 7
انجمن خالی از حجت ... 71
در کار فولاد ... 73
سلام بر دانشگاه ... 77
حصار بالابلند اعتقادات ... 81
فعالیت های میدانی انجمن ... 87
ابا بصير ... 89
اسامی هیئت مؤسس ابا بصير ... 93
مواجهه با علامه طباطبایی ... 95
المیزان در میزان نقد ... 97
در تعقیب انقلاب اسلامی ... 101
مرداد داغ انقلاب ... 105
سبقت گرفتن دانشگاه از کارگاه ... 109
کار های سنگین در اتحادیه وسایط سنگین ... 113
مزۀ چشیدن یک انتخابات حقیقی ... 115
دوباره انتخابات ... 117
انتخابات مجلس دوم شورای اسلامی ... 119
دمی با نفس رزمندگان ... 123
به سمت تولید گام های خودکفایی ... 127
عضو ارشد کلاس کارشناسی ارشد ... 131
دانشکده معارف ایستگاه تخصص ... 135
حرف های این کتاب تمام نمی شود ... 139
توصیه هایی دربارۀ نهج البلاغه خوانی ... 145
بچه ها بزرگ شدند ... 147
این روز های من ... 151
کتاب ها ... 155
زندگی در یک نگاه ... 167
تصاویر ... 171
ص: 8
حکمت و حدید، داستان زندگی مردی ست که در عمر پربرکت نزدیک به یک قرن خویش، منشأ خدمات علمی، فرهنگی و اجتماعی بسیاری در سطح شهر و گاه کشور شده است. مردی که در پرتو تربیت خانوادگی، از دوران کودکی و نوجوانی، همزمان با تحصیل در مکتب خانه و دبستان، امرار معاش از طریق کسب و کار حلال را به عنوان «سبک زندگی» برگزید و تا مادامی که توان ایستادن داشت، به فعالیت فنی خویش در آهنگری، فلزکاری و فولادگری که شغل پدری و اجدادی اش بود، و بعداً تراشکاری و ماشینکاری ادامه داد.
وی در دوران جوانی با حضور در مجامع مذهبی و تشکل های انقلابی نظیر انجمن تبلیغات دینی، در عرصه های فرهنگی اجتماعی و امربه معروف و نهی از منکر، فعالیتی تأثیرگذار داشت. ایشان همچنین در عرصه های سیاسی و انتخابات و برگزاری جلسات پرشور و سخنرانی های مذهبی سیاسی وقت، در دروان فعالیت های آیت الله کاشانی و نهضت ملی، و دعوت از چهره های کشوری و شهری، حضوری چشمگیر داشت. ایشان پس از حضور و فعالیت در دوران شکل گیری انقلاب اسلامی، امام خمینی قدس سرة را به مرجعیت برگزید و در دوران اختناق، فعالیت های فرهنگی و علمی خویش را بدین شکل ادامه داد: برگزاری جلسات عقیدتی و تفسیر قرآن و نهج البلاغه؛ ارتباط با مؤسسه های «در راه حق» و «اصول
ص: 9
دین» قم؛ پاسخ به سؤال های مذهبی مردم تشکیل انجمن های مبارزه با مسیونری (مسیحیت تبشیری) و تربیت شاگردانی که هر کدام در دوران پیروزی انقلاب، مصدر امور اجرایی یا آموزشی و فرهنگی شدند.
این معلم عرصهٔ دین و معرفت و این تلاشگر عرصه فن و صنعت، در عین تحصیلات حوزوی، تحصیل دانشگاهی را نیز پی گرفت و کارشناسی ادبیات فارسی را در دهه چهارم و کارشناسی ارشد ادبیات عرب را در دههٔ هفتم زندگی اش، اخذ نمود.
ایشان در دوران مبارزات، با مرحوم آیت الله خادمی و مبارزینی همچون مرحوم استاد پرورش در اصفهان همکاری می کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هم زمان با اشتغال فنی خویش و ریاست اتحادیه صنفی، تدریس در دانشگاه ها و مراکز تربیت معلم استان را برگزید و سال ها به عنوان مدیر مرکز معارف اسلامی دانشگاه صنعتی اصفهان، انجام وظیفه کرد.
وی به عنوان عضو هیئت علمی در تأسیس دانشگاه معارف قرآن، مؤثر بود و با همراهی بعضی از همکاران، نقشی جدی در تأسیس رشته تخصصی نهج البلاغه، ایفا کرد. ایشان طی سه دوره تدریس نهج البلاغه در دوران قبل از انقلاب، اوایل انقلاب و دو دهه اخیر، پانزده جلد کتاب در موضوعات اخلاقی، اعتقادی و تربیتی نهج البلاغه، تألیف نمود.
کتاب حکمت حدید به قلم آقای محمود فروزبخش و با همت خانم ثمینه فولادگر و آقای محمد علی فولادگر و همکاری تعدادی دیگر از علاقه مندان و خانواده ایشان، به رشته تحریر درآمده است. این کتاب نوعی تاریخ نویسی شهر اصفهان و نیز انطباق برخی رفتار های زندگی محمد فولادگر بر آموزه های حکیمانه نهج البلاغه است که البته به قلم مؤلف و نه خود ایشان انتخاب شده است.
لازم به ذکر است بسیاری از جزئیات زندگی استاد که در طی مصاحبه با حدود بیست نفر از همراهان و اطرافیان ایشان در دهه های مختلف زندگی، به دست آمد، در کتاب پیش رو، به دلیل ضرورت در ایجازگویی، انعکاس نیافت باشد که در فرصت های دیگری این جزئیات نیز به سمع و نظر علاقه مندان برسد.
امید است زندگی این بزرگ مرد و بزرگ مردان دیگر این سرزمین، الگویی برای نسل جوان باشد.
حمیدرضا فولادگر
ص: 10
دوران کودکی ام در زمان های به سر شد که رضا شاه بر اسب قدرت سوار بود و به سمت غرب گرایی می تاخت و در این مسیر آن قدر با قدرت می رفت که کسی مانعش نبود. در آن سال ها ایران هر روز به اصطلاح آن ها مدرن تر می شد. چهره شهر در حال دگرگونی بود. این دگرگونی در آمدن نهاد های جدید تا تغییر وضعیت برخی از خیابان ها دیده می شد. پهلوی می خواست ایران را غربی ببیند و در این راه مانعی بزرگتر از اسلام در برابرش نبود.
نوجوان بودم که کشف حجاب اجباری شد و حالا دیگر خانم ها هم باید با شمایل جدید به خیابان ها می آمدند. شمایلی که موجب رضایت مردم و خدای مردم نبود؛ اما حکومت و حامیان غربی اش را راضی می کرد. حالا دیگر قرار بود از فرق سر تا نوک پا فرنگی بشویم. این بود که لباس پوشیدن مان نیز عوض شد و دستار و عمامه، جای خود را به کلاه شاپو و کلاه پهلوی داد. لباس های سنتی ایرانی یکی یکی از بین رفتند و جای شان را به کت و شلوار دادند.
درست همان سالی که من به دنیا آمدم، رضا شاه سربازی را اجباری کرد. عده ای از مردم شاکی شدند. همان ایام بود که حاج آقا نورالله در اصفهان از این فرصت استفاده کرد و طرح قیامی را درافکند. وی به همراه علما تصمیم گرفتند که برای مخالفت با سیاست های
ص: 11
حکومت به قم بروند و در آن جا تحصن کنند. حکومتی ها بعد ها این قیام را با حیله خنثی کردند و رهبر اصفهانی آن را با تزریق سم به شهادت رساندند. بعد از آن فضای سیاسی شهر راکد شد و چندان خبری از مخالفت علنی با حکومت نبود.
من در چنین روزگاری به دنیا آمدم؛ سال یک هزار و سیصد و چهار هجری شمسی.
پدر و اجداد بنده، آهنگر و علامت ساز بودند؛ علامت های فولادی که نماد عَلَم حضرت عباس بود. به یاد دارم پدرم وقتی مشغول به کار بود این دو بیت را مرتب می خواند:
و فردا برآید بلند آفتاب *** من و گرز و میدان و افراسیاب
نانش بکوبم به گرز گران *** چو فولاد کوبند آهنگران
مهم ترین اثر پدربزرگ بنده، حاج عباس فولاد ساز (علامت ساز)، مشارکت جدی و مؤثر در ساخت بقعهٔ فولادی برای قبرستان بقیع بود. بقعه ای که بعداً توسط وهابیت، تخریب شد.
ساخت و حمل و نصب این ضریح، ماجرا ها و سختی های فراوانی داشته است. جد بنده نیز مدتی طولانی در این سختی ها همراه و مشغول بوده است. هزینه ساخت این ضریح را بازاریان اصفهان و بعضی از علمای نجف تقبل کرده بودند و هماهنگی با دولت عثمانی را حکومت قاجار انجام داده بود. اخیراً یکی از پژوهشگران عکسی از یک بقعه فولادی و چند نفر که احتمالاً سازندگان آن بوده اند به ما داد که پشت آن نوشته بود پنجره ای از فولاد برای مدینه به نظر می آید این عکس همان بقعه باشد. (1)
از دوران کودکی ام چندان چیزی به خاطر ندارم. فقط می دانم که پدر و مادرم علاقه ای وافر به من داشته اند؛ زیرا آن دوران علاقه پدران و مادران به فرزند پسر بیشتر از دختر بود. این را اضافه کنید به این که من بعد از دو دختر و قبل از سه دختر به دنیا آمده بودم؛ تا جایی که من را «شاه پسران» صدا می زدند.
برادر بزرگترم که نامش احمد بود علاقه ویژه ای به تعلیم و تربیت من داشت.احمد که تحصیل کرده علوم قدیمه بود محرک و مشوّق اصلی من برای تحصیل دانش بود.
محل سكونت ما در دوران کودکی، ناحیه شیش، محلهٔ بیدآباد شهر اصفهان بود؛
ص: 12
محله ای که هر گوشه آن یادگاری از مقاطع تاریخی اصفهان دارد. بیدآباد، مسجد سید را به یادگار از سید شفتی و زمانهٔ قاجار دارد. مدرسه میرزا حسین را از صفویان به ارث برده است و بقعه شیخ ابو مسعود را از پیش از صفویه؛ یعنی زمانی که مردمان شهر من هنوز شیعه هم نبودند. درست بیش از هزار سال پیش ابومسعود رازی به محلهٔ ما آمد و مردم را با محبت علی علیه السلام آشنا کرد و درست از همان زمان به بعد بود که در آن ناحیه مسجد، حمام، مدرسه، بازارچه، زورخانه و خانقاه، یکی پس از دیگری ساخته شد و زمانی تمامی این ها به من رسید که پهلوی ها می خواستند ارتباط این قطعات شخصیتی را برای همیشه از ما جدا کنند و از آن محله فقط برایمان نهر آبی باقی بگذارند. بعد ها حوادثی در زندگانی من رخ داد که ماجرا را طور دیگری رقم زد.
آن سال ها فقط چند دبستان و دبیرستان در اصفهان وجود داشت؛ اما هنوز مکتب خانه ها در محله ها پابرجا بودند و کسانی که طالب آموختن سواد بودند غالباً به آن ها مراجعه می کردند. معمولاً این مکتب ها مکان های محقری در گوشهٔ خاصی از مساجد یا مدارس حوزوی بودند و عموماً امکانات تحصیلی نداشتند. دبستان و دبیرستانی در ناحیه دو اصفهان به مدیریت محمد حسین مشکوة با نه کلاس وجود داشت که من به آن جا رفتم و در اولین کلاس ابتدایی آن شرکت کردم که امروز آن را آمادگی می نامند. در همان سال بود که به خاطر حادثه ای قسمتی از پایم مجروح شد و نتوانستم به مدرسه بروم و متجاوز از دو ماه در خانه بودم و این سبب شد که درس مدرسه را ادامه ندهم برادرم که این اوضاع را دید من را بلند کرد تا به مکتب خانه برساند او در میانه راه خسته شد و من را به مکتب خانه ای که همان نزدیکی بود سپرد. آن مکتب خانه گوشه مسجد میرزا باقر بود در آن جا حدود یک سال به خواندن و نوشتن زبان مادری مشغول شدم آن مکتب خانه اوضاع مناسبی نداشت؛ به همین خاطر خانواده ام تصمیم گرفتند من را برای ادامه تحصیل به مکتب دیگری ببرند.
مکتب خانه جدید در خیابان آیت الله طالقانی فعلی بود؛ خیابانی که آن زمان خیابان شاه نام داشت مکان دقیق مکتب در خلوتی در کنج مسجد مرحوم آیت الله آمیرزا محمد هاشم چهارسوقی بود نام معلم آن مکتب خانه میرزا حسن بود دروس مکتب خانه زبان فارسی تعلیم قرآن و کمی ریاضی بود در آن جا کتابی به نام تاریخ المعجم فى آثار ملوك العجم خواندم که امروز در دانشگاه ها هم تدریس نمی شود. این کتاب تاریخی به بیان وقایع
ص: 13
تاریخ قبل از اسلام می پرداخت که از حیث سند و مدرک اکثراً بی اعتبار بود؛ اما در خلال درس هایش از آیات قرآن و پند و اندرز ها استفاده کرده بود.
یک سال و اندی هم در آن مکتب بودم تا بالاخره باز به دبستان اقدسیه راه یافتم و امتحان کلاس چهارم را دادم و به کلاس پنجم راه یافتم تا پایان کلاس ششم در آن جا بودم و در نهایت موفق شدم تصدیق ابتدایی را دریافت کنم. در آن زمان چهارده سال داشتم.
ص: 14
دوره تحصیلی ابتدایی من یعنی از سال های 1314 تا 1318 ،مقارن با نیمه دوم سلطنت رضا شاه بود که در مدارس از ارائه شعائر دینی جلوگیری می شد. هر روز صبح قبل از شروع کلاس ها دانش آموزان به صف می شدند و سرود شاهنشاهی را می خواندند. بچه ها این سرود را به اجبار از حفظ می خواندند تا به تنها مصرع حسابی آن برسند که می گفت:«همواره یزدان بود او را نگهبان» و واقعاً فقط خداوند نگهبان این آب و خاک بوده و هست.
به یاد دارم هر هفته استواری از ارتش می آمد و به ما موسیقی تعلیم می داد یعنی بچه دبستانی ها به جای تلاوت و ترتیل، دُ رِ می فا سو لا سی یاد می گرفتند. در آن زمان درس دیگری به نام تعلیمات پیشاهنگی نیز معمول بود در آن کلاس دانش آموزان لباسی نظیر لباس سربازی می پوشیدند و در پادگان ها یا جا های دیگر تعلیمات ابتدایی برای پرورش نیروی بدنی می دیدند و اطلاعات مقدماتی را برای آماده شدن جهت اعزام به دوره سربازی یاد می گرفتند به یاد دارم یک روز قرار بود از اداره فرهنگ بازرسی به مدرسه ما بیاید قرآنی در طاقچه کلاس بود ناظم مدرسه وقتی آمد و قرآن را دید گفت فوراً پنهانش کنید که اگر بازرس آن را ببیند واویلاست. در این میان بساط ترکه همیشه به راه بود؛ ترکه انار و ترکه آلبالو. میوه های خوش رنگی که ترکه هایشان پوست را هم خوش رنگ می کردند. اگر دانش آموز بیچاره
ص: 15
دستش را تکان نمی داد و ثابت نگه می داشت ترکه مأموریتش را به درستی انجام می داد و سر جایش فرود می آمد سپس صدای ناله طفل معصوم به آسمان بلند می شد و همه چیز تمام می شد اما اگر دانش آموز زرنگ بازی در می آورد و دستش را جاخالی می داد تازه چند ضربه اضافه هم نوش جان می کرد ترکه ها را صبح زود کنار حوض مدرسه خیس می کردند و مبصر کلاس موظف بود که برای هر معلمی ترکه خودش را بیاورد.
البته استعداد من برای فراگیری دروس مدرسه خوب بود و برای همین ضربات چندانی از آن ترکه ها نصیبم نشد یک جزوه کوچک یادگاری من بود که برای آن مدرسه باقی ماند. ماجرای آن جزوه از این قرار بود کتاب جغرافیای کلاس چهارم و پنجم کتاب بسیار سختی بود که حفظ مطالب آن واقعاً مشکل بود من آن را خلاصه کردم که حفظ آن آسان شود.تا چندین سال بعد آن جزوه دست به دست می شد و دانش آموزان دبستان اقدسیه آن را می خواندند مدیر مدرسه هم یک روز صبح در مراسم صبحگاه مدرسه من را صدا زد و در پیش تمام هم مدرسه ای ها تشویقم کرد و جایزه ام داد. جایزه مدیر یک عدد مداد بود!
در آن مدرسه هم کلاسی خوبی به نام محمد کلباسی داشتم. من و ایشان همواره در کلاس رقیب یکدیگر بودیم؛ به طوری که در کلاس یا او مبصر بود یا من. او نیز متولد 1304 بود و دوستی ما تا سال های سال ادامه داشت. محمد حافظه عجیبی حافظه عجیبی داشت؛ تا جایی که تا همین چند سال پیش هم که یکدیگر را می دیدیم حوادث دوران ابتدایی را ریز به ریز تعریف می کرد اهالی شهر محمد کلباسی را بعد ها با نام آیت الله محمد کلباسی شناختند. محمد سال ها پیش چهره در خاک کشید.
چنان که یاد شد مدیر این مدرسه شخصی به نام محمد حسین مشکوة بود که از تحصیل کرده های مدارس حوزوی بود و دو فرزند وی نیز آموزگار همان مدرسه بودند.
معلم دیگری هم به نام محمد حسین ادیب داشتیم که معلم املا و ریاضی بود او من را در فراگیری دروس بسیار تشویق می کرد ادیب پس از این که گواهی ششم ابتدایی ام را گرفتم هرگاه من را می دید می گفت:«حیف از استعداد توست که تحصیل را رها کردی.»
حرف های او هنوز هم در گوشم می پیچد.نهیب های آقا معلم را نمی شد نشنیده گرفت. آن زمان درس خواندن رسم نبود و ادامه تحصیل حتماً انگیزه و دلیل مشخصی می خواست. من هم بعد از پایان دوره ابتدایی مدتی درس خواندن را رها کردم و مسیر دیگری را در پیش گرفتم.
ص: 16
خانواده من به مدارس متوسطه آن روزگار خوشبین نبودند و از انحراف ما هراس داشتند؛ به همین خاطر از فرستادن من به کلاس های متوسطه خودداری کردند. پس به ناچار باید به دنبال شغلی می رفتم. مدتی برای انتخاب شغل در تردید بودم تا این که بالاخره پیش پسر عمه ام حاج حسن خان فولادگر رفتم. حاج حسن، گاراژی در محل فعلی شهرداری اصفهان داشت و ماشین های سواری را تعمیر می کرد. بیشتر از دو سال آن جا کار کردم تا آن که جنگ جهانی دوم آغاز شد.
در آن جنگ ایران اعلام بی طرفی کرد؛ اما این بی طرفی چندان برای قدرت های بزرگ معنا نداشت. متفقین که شامل سه کشور انگلیس آمریکا و شوروی بودند خاک ایران را اشغال کردند و رضا شاه را وادار به استعفا کردند و پسر رضا شاه محمدرضا را بر تخت سلطنت نشاندند. به خوبی به یاد دارم که از همین دروازه دولت و از مقابل گاراژ محل کارمان سپاه متفقین عبور کردند و من و دوستانم به تماشای آن ها رفتیم. وطنمان اشغال شده بود؛ اما
ص: 17
کسی هم از سقوط دولت رضا شاه ناراحت نبود. شب ها همگی در کافه معروفی در خیابان چهارباغ، کافه علی انجیری جمع می شدیم و در میان دود و قُل قُل قلیان ها اخبار جنگ را می شنیدیم و به سرنوشت نامعلوم جهان فکر می کردیم.
متفقین از ایران پل ساختند و اسم آن را پیروزی گذاشتند.از طریق ایران برای شوروی تجهیزات برده می شد راه آهنی که قرار بود روزی برای ایران و ایرانی کار کند حالا اسباب حمل تجهیزات نظامی اجنبی بود اشغالگران همه وسایل ارتباطی مملکت را قبضه کرده بودند و به وسیلهٔ آن ها برای سربازان خود آذوقه می بردند به خاطر حضور گسترده قوای نظامی متفقین در ایران قحطی بخش هایی از ایران را فرا گرفت اصفهان نیز بی نصیب از این قحطی نبود گاهی اوقات پیدا کردن یک کیسه گندم و حتی یک قرص نان هم دشوار می شد عده زیادی از همشهریان ما در آن ایام بر اثر گرسنگی و بیماری از دنیا رفتند جنازه های روی هم انباشته شده یادگار دوران اشغال متفقین بود.
من در آن ایام سخت مشغول کار بودم و البته صبح های زود و شب ها به تحصیل زبان عربی می پرداختم فراگیری زبان عربی آغاز تحصیلات حوزوی من به صورت غیررسمی بود.بخشی از کتاب جامع المقدمات را نزد احمد آقا اخوی بزرگ ترم آموختم و بقیه آن را نزد شخصی به نام ملا محمد باقر فرا گرفتم جامع المقدمات کتابی است که بخش عمده آن شامل آموزش صرف و نحو است و هر طلبه ای در بدو ورود به حوزه آن را می خواند ملا محمد باقر در تدریس کتاب های مقدماتی مهارت داشت؛ در حالی که شغل اصلی اش بزازی بود. سیوطی و حاشیه ملاعبدالله در منطق را نیز پیش ایشان خواندم سیوطی کتاب مفصلی در نحو است که طلبه را در این زمینه غنی می کند. منطق هم از مقدمات دروس حوزوی است که بعد ها در فراگیری علم اصول و همچنین نظم یافتن ذهن طلبه به کار می آید.
بعد از آن بخشی از مغنی اللبیب را نزد استاد احمد مقدس خواندم که الحق در ادبیات عرب استاد بود مغنى اللبيب كتاب اصلی حوزه های علمیه برای فراگیری ادبیات عرب و نحو است که به شیوه خاص خود به آیات قرآن و اشعار عرب اشاره می کند.
در آن زمان بخشی از مطول در علوم معانی و بیان را هم نزد حاج آقا صدر کلباسی گذراندم در تمام این مدت به شغل تعمیرکاری هم مشغول بودم. مدتی هم محل کارم را تغییر دادم و نزد اخوی ام آقا محمود مشغول به کار شدم یک سالی هم با برادرم بودم تا آن که به کارگاه تراشکاری اسماعیل خان رفتم چون اسماعیل خان را فرد مناسبی ندیدم
ص: 18
آن جا را ترک کردم و به کارگاه تراشکاری نصرالله شمشیری رفتم و تا زمان اعزام به خدمت سربازی در همان کارگاه ماندم.
در تمام مدت کارگری دست از تحصیل علوم حوزوی برنداشتم و صبح های زود و آخر شب ها به درس و بحث مشغول بودم کار روزانه تنم را رنجور و خسته می کرد؛ اما به خاطر شوق آموختن تمامی خستگی ها را فراموش می کردم و از دقایقم نهایت استفاده را می کردم چون فرصت ها چون :«ابر می گذرند پس فرصت های خوب را غنیمت بشمار»(حکمت 21).
در دههٔ بیست در مسجد سید حجره ای گرفتم حضورم در مسجد سبب خیر شد که در مواقع فراغت با دوستان به مذاکره و مباحثه بپردازیم.
مسجد سید شاهکار معماری عصر قاجار در اصفهان است که به همت سید محمد باقر شفتی ساخته شده است و در ساخت آن از مساعدت هیچ حکومتی کمک گرفته نشده است.
این مسجد و مسجد امام و مسجد جمعه و مسجد حکیم، چهار مسجد جامع اصفهان هستند که البته مسجد سید از آن ها جدیدتر است و برای همین در ساخت آن از رنگ های متنوع بیشتری استفاده شده است . این مسجد نیمه کاره دو شبستان سه ایوان و چهل و پنج حجره دارد. برخی از حجره های این مسجد به طلاب علوم دینی اختصاص دارد که عمدتاً طلاب مجرد در آن ها شب و روزشان را با کتاب و درس می گذرانند.
در مباحثات مسجد سید دوستی داشتم به نام آقای علاء مدرس که مدت ها باهم همدرس بودیم بعد ها او امام جماعت مسجد رحیم خان مسجد الرحیم فعلی شد خدا رحمتش کند خوب هم درس و خوب دوستی بود. گاهی اوقات دوستان خوب باعث می شوند که انسان مراحل رشد را به سرعت و به قوت طی نماید.
پس از مدتی حجره من و علاء از زیر ساعت مسجد سید به قسمت جنوب شرقی آن منتقل شد در آن جا مدت ها مشغول تدریس مغنی اللبیب و مذاکره درباره مطالب نهج البلاغه بودیم.
حکایت ساعت مسجد سید هم حکایت غریبی است. در قدیم مساجد ساعت نداشتند.
اما مسجد سید مسجد دوران قاجار بود. در آن زمان مناسبات و رفت و آمد های ما با غربی ها آهسته آهسته افزایش یافته بود و ما از آن ها چیز هایی را گرفته بودیم و وارد زندگی هایمان کرده بودیم یکی از آن ها همین ساعت مسجد سید بود که اصل فکرش از فرنگستان وارد ذهن سازندگان و معماران افتاده بود؛ گرچه ایده و ساخت اولین ساعت از مسلمانان بوده
ص: 19
است. در مسجد سید برای اولین بار تدریس را تجربه کردم به واسطه اساتید خوب و همتی که در دوران تحصیل داشتم عربی را به خوبی آموخته بودم و این توانایی را در خودم دیدم که آن را به طلبه های مبتدی آموزش دهم دروازه ورود به معارف قرآن و اهل بیت زبان عربی است و برای همین طلبه باید در ابتدا بر این زبان کاملاً مسلط و به آن مجهز شود.
روزگار حجره نشینی در مسجد سید یادگار شیرین دیگری هم داشت؛ یادگاری که تا آخر عمر آن را با خود حمل کردم و هر بار بر کوله آن توشه ای اندوختم مباحثات نهج البلاغه. آری نهج البلاغه. آن زمان فرصت خوبی برای آشنایی دقیق تر و آموختن معارف نهج البلاغه بود.
نهج البلاغه کتاب مهجور روزگاران شیعه کتابی از سخنان امام امیر المؤمنین با گزینش سید رضی مشتمل بر خطبه ها نامه ها و کلمات قصار.
نام نهج البلاغه را بار ها شنیده بودم؛ اما هنگامی که آن را گشودم در آن درخششی یافتم که هیچ گاه مرا رها نکرد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ﴾؛ ستایش مخصوص خداوندی است که ستایشگران از مدحش عاجزند.
مباحثه با دوستان جویای معرفت و طلاب پاک و بی آلایش حوزه علمیه اصفهان، شیرینی این کتاب را در نزد من دو چندان کرد نهج البلاغه من را به تکاپوی بیشتر برای آموختن وامی داشت.﴿أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ﴾؛ سرآغاز دین معرفت خداست. در این راستا تحصیل علم من را بیشتر به عمق دریای نهج البلاغه می کشاند.
فرد عامی که به سراغ این کتاب می رود بهره ای می برد و آن کس که به زبان عربی مجهز است از اعجاز جملاتش بیشتر اظهار شگفتی می کند ﴿كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَیءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیرُ كُلِّ شَیءٍ لَا بِمُزَایلَةٍ،﴾؛ همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده و وجودی است که سابقه عدم برای او نیست با همه چیز هست اما نه این که قرین آن باشد و مغایر با همه چیز است اما نه این که از آن بیگانه و جدا باشد.
ص: 20
پس از تبعید رضاشاه به جزیره موریس و روی کار آمدن محمدرضا شاه متفقین بنا را بر آن گذاشتند که آزادی نسبی مذهبی در ایران برقرار سازند. در این راستا سخت گیری های دوران رضاشاه درباره شعائر مذهبی و مجالس وعظ و خطابه و سوگواری و همچنین مسئله حجاب زنان منتفی شد. از این رو تبلیغات دینی تا حدودی رواج گرفت و روزنامه هایی مانند پرچم اسلام و دنیای اسلام و مجله هایی چون آیین اسلام و مکتب اسلام رواج یافت. همچنین روزنامه ها و مجلات سیاسی مانند مرد امروز و ... هم رونق گرفت. مرد امروز روزنامه مستقلی بود که به همت محمد مسعود اداره می شد و مطالبی انتقادی درباره حکومت وقت و دخالت بیگانگان در امور مملکتی می نوشت که همین آزادی بیان در مقایسه با دوران اختناق رضاخانی فاصله زیادی داشت.
مدارس حوزوی هم رونقی دوباره گرفت و طلاب زیر نظر علمای بزرگی مانند آیت الله ثقة الاسلام، آیت الله خادمی، آیت الله طیب، آیت الله حاج آقا رحیم ارباب و ... کسب علم
ص: 21
می کردند. همچنین وعاظ معروفی چون حسام الواعظین، مرحوم دهکردی، حاج میرزاعلی حصه ای، حاج آقا جمال صهری، ظهیر الاسلام و... به تبلیغ و خطابه پرداختند و با بخش وسیعی از مردم ارتباط برقرار کردند.
من در این مدت در عین این که به کار اشتغال داشتم و راه درآمدم از این طریق بود دروس حوزوی را هم می خواندم و از تحصیل علوم دینی هرگز غافل نبودم.
در همین سال ها یعنی از سال 1324 در اصفهان انجمنی دینی به نام انجمن تبلیغات دینی به مسئولیت مرحوم حاج آقا ضیاء الدین علامه و به نظارت آیت الله حسین خادمی تشکیل شد. اوایل این انجمن صبح های جمعه جلساتی را در مدرسه میرزا مهدی سرجوقی بیدآباد که امروز به مدرسه المهدی معروف است برگزار می کرد. در این جلسات در آغاز قرائت قرآن تعلیم داده می شد و سپس آقای حاج آقا جمال الدین صهری از وعاظ معروف آن زمان سخنرانی می کرد و مسائل روز و مبتلابه جوانان را مطرح می کرد به خاطر دارم ایشان روش امر به معروف و هدایت افراد را هم مطرح می کرد همۀ این ها از برکات فضای نسبتاً آزادی بود که در آن سال ها به وجود آمده بود.
تأسیس انجمن تبلیغات دینی داستان جالبی دارد. در آن سال وضع اصفهان بسیار خراب بود. شب ها در چهار باغ غوغایی بود عرق خوری و چاقوکشی و عربده کشی به صورت معمول درآمده بود و شبی نبود که چند چاقوکش به جان هم نیفتند بدتر از همه وضعیت زنان لهستانی بود؛ همان زنانی که در جنگ جهانی دوم آواره شده بودند و حالا از اروپا مهمان ایران شده بودند تعدادی از آن ها در اصفهان در مرکز خریدی به نام سلطانی اقامت داشتند این ها به دو دسته تقسیم شده بودند یک طرف ساختمان دختران لهستانی بودند و یک طرف هم زنان لهستانی عصر ها سربازان هندی عده ای سوار بر ماشین هایی که آن زمان به آن ها کاماکار می گفتند و عده ای هم پیاده می آمدند و در خیابان رژه می رفتند بعد زنان و دختران به صف وارد خیابان می شدند و جوانان و افراد فاسد هم می آمدند و آن ها را به هم نشان می دادند و بعضاً انتخاب شان می کردند سپس زنان وارد ساختمان خودشان و دختران وارد ساختمان خودشان می شدند و بعد آن جوان ها یک یا دو تومان می دادند و وارد ساختمان می شدند.
آن زمان تیفوس در اصفهان زیاد شده بود می گفتند که آواره ها مرض مسری دارند و هر کس وارد ساختمان آن ها بشود تیفوس را با خودش بیرون می آورد. وضع در اصفهان آن
ص: 22
روز تا این حد خراب بود جنگ جهانی تمام شده بود؛ اما ایران هنوز در اشغال بود. مردم از لحاظ امنیتی هم در امان نبودند نیرو های نظامی و امنیتی هیچ نقشی در امنیت شهر نداشتند و اصلا حرفشان خریدار نداشت. کسی هم به آن ها توجهی نمی کرد چند روز قبل از ماه مبارک رمضان امنیه برای آن که خودی نشان بدهد اعلامیه ای صادر کرد و گفت تظاهر به روزه خواری در کوچه و خیابان در ماه مبارک رمضان ممنوع است و همچنین همه اغذیه فروشی ها و مشروب فروشی ها باید بسته شود.
شب جمعه همان هفته آیت الله خادمی جایی منبر رفت و در ضمن حرف هایش گریزی به اوضاع شهر زد و خطاب به پامنبری ها گفت شما که مردم متدینی هستید کاری بکنید و به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر عمل نمایید معنی ندارد که در چنین شهری فردا ماه رمضان بیاید و مشروب فروشی ها باز باشد. سپس رو به جمع پرسید نمی خواهید کاری بکنید؟
وقتی آقا از منبر پایین آمد من به همراه چند جوان دیگر به ایشان گفتیم که امنیه مقرر کرده است مشروب فروشی ها در این ماه بسته باشند که آقا از سر تأسف سری تکان داد و گفت این ها خودشان اصل فساد هستند.
یعنی این که مطمئن باشید این جماعت برای ما هیچ کاری نمی کنند یکی از دوستان گفت پس ما خودمان اقدام می کنیم و خودمان مشروب فروشی ها را می بندیم.
آیت الله خادمی حرف آن جوان را نه نفی کرد و نه تأیید و فقط سرش را تکان داد و رفت.
فردای آن روز در مسجد درب کوشک عده ای از جوانان مؤمن با هم جلسه ای گذاشتند و از واقعه دیشب نتیجه گرفتند که باید خودشان مشروب فروشی ها را ببندند ایمان با دل شناختن با زبان اقرار کردن و با اعضا عمل کردن است(حکمت 227).
من به اتفاق دوستان جمعی هفت نفره تشکیل دادیم ابتدا به دروازه دولت رفتیم و هر کدام به طرفی رفتیم از ابتدای خیابان راه می افتادیم و تمام مغازه ها را می بستیم. در واقع تا صدایمان را بلند می کردیم صاحبان مشروب فروشی ها می ترسیدند و کرکره را پایین می کشیدند. دراصل اعلامیه امنیه حسابی کار خودش را کرده بود.
مأموریت مان را که به خوبی انجام دادیم به خیابان شمس آبادی برگشتیم آن جا مغازه بزرگتری بود که مشتری بیشتری هم داشت. یکی از دوستان جلو رفت و به آن ها گفت بنا بد اعلامیه امنیه باید مغازه را ببندید.
آن ها چند نفر بودند و جواب دادند که به شما ربطی ندارد و کار به مشاجره کشید.
ص: 23
سروصدا که بلند شد مردم جمع شدند و از ما حمایت کردند. آن ها هم از این وضعیت خسته شده بودند و منتظر حرکتی بودند و حالا که می دیدند چند جوان آستین همت را بالا زده اند کمک کردند. حقیقتاً بدون همراهی مردم این کار شدنی نبود. سرانجام آن مغازه هم کرکره اش پایین کشیده شد.
هنگام برگشتن متوجه شدیم که مشروب فروشی واقع در دروازه دولت دوباره باز شده است آقای لاوی که مسئولیت بستن آن مغازه را داشت یک سیلی نثار مشروب فروش کرد و از همان جا زد و خورد آغاز شد. مشروب فروش بلافاصله خودش را به کلانتری که در مکان کتاب فروشی فعلی آقای سپاهانی بود رساند و ماجرا را تعریف کرد مغازه دار خیلی سریع با چند آژان برگشت آژان ها همه ما را گرفتند و به کلانتری بردند.
در آن روز دوستان توافق کردند که من سخنگوی آن ها باشم و از طرف همه آن ها حرف بزنم و بگویم که این اقدامات در راستای اعلامیه ای است که خود امنیه صادر کرده است.
از طرف دیگر آیت الله خادمی که از ماجرا ها باخبر شده بود پیاده از منزلش به خانه میرزا حسن چهارسوقی شیرازی رفته بود و جریان را برای ایشان تعریف کرده بود و گفته بود که همین حالا باید چوب را به زمین زد بعد آن دو بزرگوار به امنیه آمده بودند و گفته بودند اگر این افراد را آزاد نکنید بازار را می بندیم تمام اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون قطره ای است در مقابل دریایی پهناور (حکمت 374).
بدین ترتیب ما تا قبل از غروب آزاد شدیم. این ماجرا نقل همه محافل آن سال ماه مبارک رمضان بود و حسابی اثر گذاشت.
بعد از ماه رمضان صبح های جمعه آقای خادمی در منزل آقای اطمینان جلسه تفسیر قرآن داشت. ما هم با دوستان خدمت آقای خادمی رفتیم و گفتیم که دیدید به فضل الهی حرکتی کوچک چقدر تأثیر داشت.
آقا فرمود:«من که می دانم شما اگر همت کنید خیلی کار ها می شود کرد.»
هفته بعد آقای علامه هم به همان جلسه آمد. او هم جوان و البته بزرگ تر از ما بود بیان و قلم خوبی هم داشت. در همان جلسه تصمیم بر آن شد که انجمنی با نام «انجمن تبلیغات دینی» تشکیل دهیم. همچنین قرار شد که من از افرادی که داوطلب هستند نام نویسی کنم من و آقای ساعد مسئول امور حسابداری انجمن بودیم شب های جمعه در مسجد سید به حساب کتاب انجمن رسیدگی می کردیم و کار ها را برای فردا صبح آماده می کردیم.
ص: 24
بعد از سال های سیاه رضا شاه و پس از آزادی نسبی ایجاد شده عطش مردم و به خصوص نسل جوان برای یادگیری و آشنایی با معارف اسلامی افزایش یافت. به همین خاطر به نتیجه رسیدیم که برای گسترده تر کردن فعالیت هایمان باید نشریه ای تولید کنیم در آن زمان روزنامه ای در اصفهان به نام عرفان منتشر می شد آقای علامه با مدیر آن روزنامه توافق کرد که ضمیم های به نام «ندای اسلام» منتشر شود و هر هفته در آن مطالبی که مردم به دانستن آن ها نیاز دارند چاپ شود.ولی چاپ این ضمیمه به خاطر مخالفت های دولت و بعضی از روضه خوان ها دوامی نیافت جالب بود که موانع این کار خیر دو گروه با ظاهر متفاوت بودند یکی دولت پهلوی که اساساً علاقه ای به گسترش مسائل دینی نداشت و دوم انسان های تنگ نظر مذهبی که کاسه داغ تر از آش شده بودند ما آن روز درست از کسانی که انتظارش را نداشتیم لطمه خوردیم.
توضیح این که آیت الله ثقة الاسلام که در مسجد رحیم خان نماز می خواند در یکی از ماه های مبارک رمضان پس از اقامه نماز ظهر و عصر منبر خود را به بیان تحریفاتی در دین اختصاص داد که توسط روضه خوان ها و منبری های بی اطلاع به وجود آمده بود. ایشان از علمای جلیل القدر و روشنفکر شهر ما بود و مردم به ایشان بسیار علاقه داشتند و حوزه علمیه و اعاظم به
ص: 25
ایشان احترام بسیار می گذاشتند. من محتوای منبر ایشان را با رعایت امانت نوشتم و همان را خلاصه کردم و برای چاپ در اختیار روزنامه عرفان گذاشتم پس از چاپ مقاله طبیعی بود که چنین صحبت هایی با مذاق برخی از روضه خوان های بیسواد جور در نیاید. آنان علم مخالفت را بلند کردند و به منزل ثقة الاسلام رفتند و گفتند:«تو می خواهی روزی ما را قطع کنی!»
به همین خاطر مرحوم علامه با مشورت با دوستان تصمیم گرفت که در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان آن سال جلسه ای عمومی در مسجد سید تشکیل شود قرار بر آن شد که وعاظ بزرگ و معتمد مردم بر منبر بروند و بیانات ثقة الاسلام را برای همگان تشریح و تأیید کنند.
در پی قطعی شدن این تصمیم با توافق شهربانی اعلامیه ای چاپ شد و مردم برای شنیدن گفتار واعظان مشهور به مسجد سید دعوت شدند.
البته مخالفان هم بیکار ننشستند و بسیار تلاش کردند که این جلسه تشکیل نشود یا در برگزاری آن اخلال ایجاد شود؛ اما با پیش بینی های لازم و اقدامات شهربانی تیر آن ها به سنگ خورد و جلسه به خوبی برگزار شد.
به یاد دارم برای آن که صدای واعظ به همه برسد نیاز به بلندگو بود و آن موقع بلندگو در هیچ کجا به جز در تماشاخانه نبود.چون روز بیست و یکم ماه رمضان تماشاخانه تعطیل بود بلندگوی آن جا را به امانت گرفتیم و آن را در بالای سردر مقبره سید شفتی نصب کردیم.
در آن روز جلسه بسیار باشکوهی برگزار شد. حیاط مسجد سید مملو از جمعیت بود. مرحوم حجت الاسلام واعظ شهیر حاج شیخ اسماعیل کلباسی سخنرانی کرد و آن چه را لازم بود به افراد حاضر در جلسه گوشزد کرد ایشان به خوبی هدف از انتقاد به برخی از روضه خوان ها را توضیح داد و در پایان منبر این دو بیت را خواندند:
رفتند کیان و دین پرستان *** دادند جهان به زیردستان
آن قوم کیان و دین کیانند *** هر جای کیان ببین کیانند
پس از آن جلسه با توافق اداره اوقاف سالن کتابخانه مدرسه چهارباغ در اختیار انجمن تبلیغات دینی قرار گرفت که عصر های جمعه وعاظ بزرگ در آن جا سخنرانی کنند. در آن جا گاهی نیز واعظ معروف میرزا علی حصه ای یا حاج آقا جمال صهری یا حاج آقا ضیاء علامه سخنرانی می کردند. در ادامه انجمن بلندگویی تهیه کرد که آن را در بالای کتابخانه مشرف به خیابان چهار باغ نصب کردیم تا صدای سخنرانان در خیابان چهارباغ هم پخش شود.
ص: 26
دو واقعه سبب تعطیلی جلسه کتابخانه مدرسه چهارباغ شد. در دوران سلطنت محمدرضا شاه چنان که می دانید مغازه های مشروب فروشی در سطح شهر به ویژه در خیابان چهارباغ خیابان شاه و به طور کلی در مرکز شهر فراوان بود مقابل در مدرسه چهارباغ مغازه ای مشروب فروشی به نام مینا فروشی نور بود که معمولاً به خاطر حضور میگساران شلوغ بود و روز های جمعه هم باز بود از آن طرف عصر های جمعه در کتابخانه مدرسه چهارباغ که مقابل آن مغازه بود به همت انجمن تبلیغات دینی سخنرانی برگزار می شد.
یکی از روز ها که حاج آقا ضیاء الدین علامه برای سخنرانی به سالن کتابخانه آمد این منظره را دید و بسیار ناراحت شد حاج آقا علامه وقتی پشت تریبون رفت مقدماتی در رابطه با لزوم جلوگیری از فحشا و منکرات مطابق با قانون اساسی و مقررات کشور ذکر کرد و گفت:«متأسفانه در شهر ما مقابل مدرسهٔ علمیهٔ چهارباغ مغازه مشروب فروشی باز می شود به نام مینا فروشی نور و علناً در روز روشن عده ای متظاهر به فسق میگساری می کنند و کسی معترض آنان نمی شود تازه نام یک چنین مرکز گناهی را نور می گذارند!»سپس
با حال دگرگون شده و بغض گرفته ادامه داد:«نور نام خدای تبارک و تعالی است. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الأَرْضِ﴾ نور نام قرآن کریم است.﴿لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ نُورًا مُّبِينًا﴾ نور مصداق
ص: 27
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم است ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَوهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ﴾. نور از القاب ائمه طاهرین است؛﴿خَلَقَکُمُ اللّهُ أنْوارا﴾. ولی در شهر ما نور نام می فروشی آن هم مقابل مدرسۀ علمی و دینی چهارباغ است.»
سخنان ایشان باعث شد تا در پایان سخنرانی عده ای از جوانان به مغازه مینا فروشی نور بروند و شیشه های مغازه را بشکنند و بطری های مشروب را خورد کنند. مغازه زیرورو شد.مشروبات روی پیاده رو پخش شد و بوی تند آن ها همه جا را گرفت. البته پلیس هم بیکار ننشست و تعدادی از جوانان را بازداشت کرد که بعد با واسطه گری مرحوم حاج میرزا حسن روضاتی آزاد شدند.
وقایع آن روز نام انجمن را بیش از پیش بر سر زبان ها انداخت و ثابت کرد که در این جمع چه نیروی نهفته ای پنهان است.
دومین حادثه ای که در سرنوشت انجمن دخیل بود مربوط به سال 1325 بود؛ یعنی زمانی که آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی وفات کرد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی که به مدیسه ای هم شهرت داشت از علمای ساکن نجف بود که پس از فوت شیخ عبدالکریم حائری یزدی در قم و میرزای نائینی در نجف به نوعی مرجعیت کل جهان تشیع را برعهده داشت شرایط زمانی مرجعیت ایشان فرصتی بی نظیر بود؛ زیرا به جرئت می توان گفت که پس از فوت میرزای شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو) هیچ مرجعی چنین جایگاهی نیافته بود و مرجعیت دچار تکثر شده بود و در هر زمانی چندین مرجع شاخص وجود داشت. پس از فوت سید ابوالحسن اصفهانی باز هم مرجعیت دچار تکثر شد؛ زیرا مرجعی به درجه و اعتبار سید ابوالحسن نبود به همین خاطر در میان خبرگان دربارهٔ جانشینی ایشان اختلاف نظر پدید آمد. البته در اصفهان این اختلاف نظر کمتر به چشم می آمد؛ زیرا اکثر علما بر مرجعیت آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی اتفاق نظر داشتند به همین دلیل من در تعطیلات نوروز به همراه حاج آقا ضیاء علامه و عده ای از اعضای انجمن دینی، جمعی حدود سیزده نفر تشکیل دادیم و به قم رفتیم در قم اتاق محقری را اجاره کردیم که به سختی در آن جا شدیم. به یاد دارم مرحوم گلبیدی روی طاقچه خوابید به نحوی که دستانش آویزان بود فردای آن روز محضر حضرت آیت الله بروجردی رسیدیم و آقای علامه در محضر ایشان در ضمن سخنرانی مختصر و جالبی اظهار کرد که از اصفهان آمده ایم تا علاقه مردم و علمای اصفهان را به شما ابلاغ کنیم در آن جلسه واعظ مشهور آقای اشراقی پدر داماد
ص: 28
امام خمینی هم حضور داشت. ایشان تحت تأثیر سخنان آقای علامه قرار گرفت و ما را به منزل خودش دعوت کرد و ما دقایقی در حضور ایشان بودیم آقای علامه از آقای اشراقی دعوت کرد که به اصفهان بیاید.
آقای اشراقی تعریف کرد که در ابتدا همگی خدمت آیت الله محمد تقی خوانساری رسیده اند و راجع به مسائل و مشکلات و لزوم تعیین مرجع صحبت کرده اند و همگی آقای خوانساری را برای این مهم تعیین کرده اند آقای خوانساری هم به این شرط پذیرفته بودند که هر چه بگویند بقیه قبول کنند سپس گفته بودند: «شما با من بیعت کردید به این شرط که من هر چه بگویم بپذیرید. من علم مرجعیت را به دست آقای بروجردی سپردم.»
ناگهان عده ای اعتراض کرده بودند؛ اما آقا به صراحت گفته بودند: «همه خصوصیاتی را که در من سراغ دارید من در ایشان سراغ دارم به علاوه که ایشان صحت بدنی دارد و من ندارم و مرجعیت نیاز به تنی سالم دارد سپس آقای اشراقی ما را نصیحت کرد که هر کاری می خواهید بکنید اول به علمای خودتان ارجاع دهید؛ زیرا شما جوان هستید و ممکن است از سر احساسات اشتباه کنید اگر کار را به بزرگان دین بگویید هم مطمئن می شوید و هم ایشان شما را یاری می کنند.
در قم که بودیم با جمعی از دوستان به همراه آقای علامه با آیت الله بروجردی عکسی گرفتیم که وقتی به اصفهان آمدیم آن عکس در روزنامه ای چاپ شد که ذیل آن نوشته شده بود اعضای انجمن تبلیغات دینی با آیت الله بروجردی که به تازگی مرجعیت شان اعلام شده است، بیعت کردند.
پس از بازگشت به اصفهان اعلامیه ای چاپ کردیم و مردم را برای روز سیزدهم عید نوروز به حضور در مسجد مصلای اصفهان دعوت کردیم مسجد مصلا مسجدی تاریخی و شناخته شده برای مردم اصفهان در گوشه ای از تخت فولاد بود که در آن زمان خارج از شهر بود قصد ما این بود که پس از اجتماع مردم متدین در آن مکان پیام علمای قم را درباره مرجعیت آیت الله بروجردی اعلام کنیم اما نکته ای ظریف را فراموش کرده بودیم اکثر مردم اصفهان با مرجعیت آیت الله العظمی بروجردی مخالفتی نداشتند؛ اما اعلام این خبر مهم را توسط حاج آقا ضیاء علامه توهین تلقی می کردند.
این مسئله موجب کدورت بزرگان حوزه علمیه اصفهان شد. در واقع عده ای می خواستند که فردی که جایگاه والاتری در حوزه اصفهان دارد این وظیفه را بر عهده بگیرد. آیت الله
ص: 29
خادمی از این که بدون اجازه و هماهنگی با ایشان چنین کار هایی صورت گرفته است ناراحت شد و از آن پس از انجمن حمایت نکرد که همین امر سبب ایجاد دو دستگی در انجمن شد.
دو دستگی در انجمن باعث بروز درگیری هایی شد که نتیجه اش تضعیف انجمن بود. این شد مشکل اول که از جمله مشکلات پیش بینی نشده بود.
اما مشکل دوم مشکلی بود که کم و بیش رخ می داد و آن ممانعت شهربانی بود این طور شد که شهربانی به راحتی از برگزاری این جلسه جلوگیری کرد و به دنبال آن از فرصت استفاده کرد و داغ کهنه تخریب آن مشروب فروشی را زنده کرد. در آخر شهربانی اعلام کرد که از این پس کسی حق ندارد عصر های جمعه در کتابخانه مدرسه چهارباغ سخنرانی کند. این ممانعت به نوعی به معنای پایان کار انجمن تبلیغات دینی بود؛ انجمنی که مشعلی در آن تاریکی بود چراغی که روشن شد مدتی روشنایی بخشید و بعد به سبب بدخواهان حکومت پهلوی خاموش شد تا کی و چه زمان دیگری دوباره فروزان شود.
در فروردین 1327 من هم به خدمت اجباری سربازی رفتم و ارتباطم با انجمن به حداقل ممکن رسید؛ اما دورادور خبردار شدم که فعالیت های دیگر انجمن هم رو به افول رفته است و مساعدت و پشتیبانی آیت الله خادمی از انجمن رنگ باخته است. این بود که انجمن با سابقه برگزاری جلسات متعدد مذهبی آن هم در فضای آشفته دهه بیست و پس از رهایی از اختناق رضا شاهی به تدریج پرونده اش بسته شد و برای ما از آن عبرت هایی به جا ماند برای آینده ای که می آمد پسای بندگان خدا از عبرت های سودبخش پند پذیرید (خطبه 85).
ص: 30
از جمله خاطرات جالب آن ایام ماجرای استفاده از بلندگو بود در آن زمان بلندگو هنوز وارد اجتماعات مذهبی مانند مسجد نشده بود و پدیده ای جدید بود. در این میان عده ای هم استفاده از بلندگو را حرام می دانستند به خاطر دارم که در بدو ورود گرامافون نیز برخی از افراد داشتن گرامافون را حرام می دانستند؛ در حالی که برخی از علما معتقد بودند که گرامافون استفاده های گوناگون دارد و اگر از آن استفاده درستی بشود داشتنش اشکال ندارد. شبیه این دعوا برای بلندگو هم رخ داد.
در آن زمان از بلندگو استفاده های ناشایست می شد و مرسوم بود که بلندگو ها در مراکز گناه باشد. بر این اساس شاید عده ای فکر می کردند که استفاده از این وسیله در شأن مکان های مقدس نیست و استفاده از آن را حرام می دانستند.اما ما معتقد بودیم که برای برگزاری جلسات سخنرانی با جمعیت زیاد به چنین وسیله ای نیاز داریم این بود که از آیت الله العظمی بروجردی استفتا کردیم و از محضر ایشان پرسیدیم که استفاده از بلندگو برای مجامع مذهبی چه حکمی دارد که جواب دادند بلامانع است.
بعد از فروپاشی انجمن، آقای میر محمد صادقی یک هیئت عامله تشکیل داد.اعضای این هیئت عبارت بودند از: آقای خادمی، آقای ثقة الاسلام، حصه ای، محمد حسین
ص: 31
جرقویه ای، خراسانی، صهری و حاج آقا رحیم ارباب. تقریباً تمام اعضای هیئت می خواستند که انجمن به کارش ادامه دهد و در نهایت قرار شد که بدون نظر آن ها کسی کاری انجام ندهد با هم زمانی عید نوروز و مبعث قرار شد که انجمن جشن بزرگی برگزار کند. بنابراین در منزل یکی از دوستان جمع شدیم تا برای روز جشن برنامه ریزی کنیم آن روز آقای علامه پیشنهاد دادند دفترچه هایی درست کنیم که جدول هایی برای نوشتن کار های خوب و اشتباهات داشته باشد و مردم ثبت نام کنند و از این دفترچه ها دریافت کنند.
آقایان خوششان آمد؛ اما گفتند که بودجه این کار را نداریم و این کار نیاز به زمان بیشتری دارد و به عید مبعث نمی رسد.
اما آقای علامه اصرار کرد و سریع با یکی از دوستانش که چاپخانه داشت تماس گرفت. دوست آقای علامه هم موافقت کرد که دفترچه ها را چاپ کند و پولش را بعداً بگیرد.
خلاصه در عرض چهار روز دفترچه ها آماده شد. اما در روز مراسم هماهنگی لازم صورت نگرفت و کسی برای چگونگی توزیع دفترچه ها توجیه نبود. نتیجه آن که مردم برای دریافت دفترچه ها هجوم بردند و در آن گیرودار دفترچه ها پاره شد و بسیاری از آن ها از بین رفت. حتی نزدیک بود آقای ثقة الاسلام هم در میان جمعیت تلف شود.
کار ها همه خراب شد و زحمات به نتیجه نرسید. بعد از مراسم آقای میرمحمد صادقی که کار های اصلی هیئت عامله را دنبال می کرد این هیئت را منحل کرد و همه چیز از هم پاشید پیش از این جلسه یک بار آقای بهشتی را که به اصفهان آمده بود برای سخنرانی به مدرسه چهارباغ دعوت کردیم در آن جا آقای بهشتی خیلی تأکید کرد که برای پیشبرد امور نیاز به نیروسازی دارید جمعیت مهم نیست اگر یک فرد را بسازید او می تواند هزاران نفر را جمع کند این که مردم جمع شوند و هورا بکشند کاری از پیش نمی رود. مهم این است که چند نفر آدم پاکار و درست باشند که به اسلام و مسلمین خدمت کنند. در روز جشن کلام آقای بهشتی را به خوبی درک کردم شهید بهشتی از همان ایام راه و مرام خود را بر این گذاشته بود که نیروسازی کند. بعد ها آقایان علی اکبر اژه ای و سید علی اکبر پرورش منظور او را خوب گیرا شدند.
کاری که جواب می دهد، تربیت است. هدایت یک نفس مانند هدایت کل بشر است.
ص: 32
در همان زمان ها بود که مسئله رفتن به سربازی جدی شد و می بایست به سربازی می رفتم. مادرم با رفتنم به سربازی مخالف بود برای همین به فکر چاره افتادم ابتدا خواستم از طریق کفالت اقدام کنم که شرایط آن را نداشتم. خلاصه به بهانه هایی رفتنم به سربازی یک سال به تأخیر افتاد.
همچنین سعی کردم از طریق معافیت تحصیلی طلبگی معاف شوم که موفق نشدم؛ زیرا حوزه اصرار داشت که کسانی در سطح من حتماً معمم شوند و لباس روحانیت بپوشند. بدین معنا فقط در صورتی معافیت سربازی برایم صادر می شد که معمم می شدم. در این جا با دو راهی بزرگی رو به رو شدم از طرفی به دروس حوزوی عشق داشتم و از طرف دیگر دوست داشتم امرار معاشم از راه کسب و کارم باشد. نمی خواستم به هیچ وجه شغلم را رها کنم دوست داشتم راه معاشم از همین کارگاه و کارگری باشد نه از راه دین.
این اعتقاد آن روز من بود و سر آن ایستادم. وقتی تصمیمم این شد دیگر ملبس شدن به لباس روحانیت چندان موضوعیتی نداشت؛ زیرا نمی شد هم لباس روحانیت پوشید و اقتضائات آن را رعایت کرد و هم به شغل کارگری و فنی در کارگاه پرداخت این شد که علی رغم احترام بی نهایتم به روحانیون از خیر لباس روحانیت گذشتم و به ناچار برای
ص: 33
سربازی آماده شدم. قبل از اعزامم به سربازی مادرم بدرود حیات گفت و من که از دعای مستجابش محروم شده بودم راهی بهتر از این نداشتم که دست هایم را به سوی آسمان بگیرم و دعا کنم:﴿رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّیانی صغیرا﴾ پروردگارا همانگونه که آن ها مرا در کوچکی تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده (اسرا 24).
با توکل بر خدا در ماه آغازین سال 1327 پس از غیبتی طولانی به سربازی اعزام شدم و تا پایان فروردین 1329 زیر پرچم خدمت کردم.
سربازی در نظام شاهنشاهی واقعاً معضلی فرهنگی بود پادگان ها محیط ناسالمی داشت و اکثر فرماندهان به خصوص گروهبانان و استواران انسان های ناخلفی بودند؛ هرچند در میان ایشان افراد پاک و شایسته نیز پیدا می شد گروهبانان و استواران که مسئول تعلیمات ابتدایی سربازان بودند معمولاً افراد تند و خشنی بودند که بعضی از رفتار های شان حکایت از خالی کردن عقده های شان داشت.
چهار ماه اول خدمت به تعلیمات رزمی اختصاص داشت و در یکی از گروهان های هنگ 25 به تعلیم رزمی مشغول شدم کسانی که سواد داشتند پس از این چهار ماه معمولاً به دفاتر گروهان یا هنگ ها منتقل می شدند. من هم بعد از آن چهار ماه به دفتر گروهان رفتم و بعد از دو ماه کار به دفتر هنگ اعزام شدم یکی از دلایل ارتقایم در این سمت ها دستخط خوبم بود؛ زیرا مسئولان نظامی برای انجام کار های دفتری از افراد خوش خط استقبال می کردند.
در آن زمان مسئول ما سروانی بود که برای ارتقای درجه اش می بایست مدرک دیپلم می گرفت او در درس عربی ضعیف بود و وقتی متوجه شد که من تحصیلات عربی دارم از من خواست تا با او عربی کار کنم. همین امر سبب شد که در سربازی من ارفاق هایی صورت بگیرد و آن دوران با دشواری کمتری طی شود.
در سال دوم سربازیام مسئول تنظیم دفترچه های پایان خدمت سربازان هنگ بودم و به این خاطر بعد از ظهر ها به دفتر منطقه در شهر می رفتم و شب را در منزل می خوابیدم و صبح به پادگان بر می گشتم در دوران سربازی ام دو اتفاق ویژه افتاد که ذکر آن ها برایم خاطره انگیز و جذاب است:
در آن زمان بخشنامه ای وجود داشت مبنی بر آن که روزه خواری در ماه رمضان در پادگان ها ممنوع است و برای همین در آن ماه کافه ها هم در محیط نظامی باید تعطیل
ص: 34
می شدند. با این حال در پادگان ما این گونه نبود؛ کافه باز بود و سربازان به روزه خواری مشغول بودند. ما از این بابت ناراحت بودیم.
مرحوم آقای گلبیدی که هم دوره سربازی ام بود به من گفت نامه ای به سرتیپ مقبلی بنویسم و جریان را برایش توضیح بدهم سرتیپ مقبلی فرمانده لشکر اصفهان بود و می دانستیم که خودش آدم اهل نماز و روزه است. خلاصه عزمم را جزم کردم و نامه ای نوشتم که اولش تعریف و تمجید از او بود و سپس اوضاع محل خدمت مان را شرح دادم و از ایشان استمداد کردم.
آقای گلبیدی از طریقی که خودش می دانست نامه را به مقبلی رساند. فردای آن روز مقبلی با عصبانیت به پادگان ما آمد و مسئول را صدا زد و گفت مگر شما بخشنامه را نمی دانید چرا عده ای علناً روزه خواری می کنند بعد هم همه کسانی را که در کافه بودند با تازیانه بیرون انداخت.
اگر آن روز من و دوستانم آن کار را نمی کردیم باید در تمام طول ماه مبارک شاهد روزه خواری افراد بی قید بودیم.آن روز معنای این کلام را فهمیدیم که «امربه معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند»(خطبه 34).
و اما اتفاق دیگر: در دههٔ بیست حزب توده فعالیت زیادی در زمینه تبلیغ مسائل فرهنگی داشت و چون در آن زمان فقر اطلاعات حاکم بود و اطلاعات مذهبی مردم سطحی بود توده ای ها توانستند روی برخی جوانان نفوذ پیدا کنند و آن ها را از لحاظ فکری با خودشان هماهنگ کنند. این نفوذ در سربازخانه ما هم کم و بیش وجود داشت در دفتر هنگ جوانکی بود که تحصیلات دبیرستانی داشت. او نه تنها توده ای بود بلکه منکر خدا هم بود. او با سرباز ها دوست می شد و عقایدش را تبلیغ می کرد. من و دوستانم هم با او دوست شدیم و زمینه را برای بحث های عقیدتی با او فراهم کردیم. بحث ها در آن محیط نظامی بالا گرفت و بعضاً سایر سرباز ها هم به نظاره می نشستند.
یک روز قرار گذاشتیم که آن شخص را به دیدار یکی از علمای شهر ببریم تا او از نزدیک نظرات خودش را برای یک عالم اسلامی مطرح کند او قبول کرد و ما تصمیم گرفتیم وی را نزد آیت الله محمد باقر زند کرمانی ببریم. آیت الله کرمانی از علمای روشنفکر شهر بود و با جوانان تحصیل کرده ارتباط خوبی برقرار می کرد.
یک روز همگی ساعت سه نزد آقای زند کرمانی رفتیم و به بحث نشستیم. در آن
ص: 35
گفتگوی چند ساعته که تا غروب طول کشید آقای زند کرمانی همه سؤال های آن جوان بی خدا را با استدلال جواب داد. آن جوان در برابر استدلال های آقای کرمانی به جای آن که قانع شود مدام از این شاخه به آن شاخه می پرید و بحث را عوض می کرد؛ اما آقای زند کرمانی با حوصله و متانت سعی کرد جواب تمام شبهات او را بدهد در نهایت به عقیده همه ،حضار آن توده ای هیچ حرفی برای گفتن نداشت. آن جوان بعد از آن
روز دیگر برای بحث به سراغ ما نیامد تا جایی که به خاطر دارم از عقایدش هم برنگشت.
ص: 36
پس از تبعید رضا شاه از ایران انتخابات رنگ و بوی دیگری گرفت.مجلس چهاردهم اولین مجلس پس از سقوط رضا شاه و اشغال ایران توسط متفقین بود و عملکردش نقش مؤثری در سرنوشت ایران داشت.انتخابات مجلس چهاردهم در سال 1322 برگزار شد؛ اما از دخالت و دسیسه بازی افراد و جناح های مختلف محروم نماند و فقط عده ای معدود آن هم از شهرستان های بزرگ و شهر تهران به طور واقعی از سوی مردم برگزیده شدند. از میان برگزیدگان مردم مصدق و کاشانی از چهره های سرشناس و مستقل راه یافته به مجلس بودند؛ اما انگلیسی ها دخالت کردند و کاشانی را به دلیل سوابق ضد انگلیسی اش بازداشت کردند و نگذاشتند پای این روحانی سرشناس به مجلس چهاردهم باز شود.
در آن دوران روزی به همراه آقای گلبیدی به دیدار آیت الله کاشانی رفتیم ما که از مشاهده برخی اتفاقات در اصفهان دلمان خون بود قصد داشتیم در آن دیدار جزئیات وقایع را به سمع آقای کاشانی برسانیم در آن دیدار آقای گلبیدی اسناد و مدارک فراوانی را
ص: 37
به آیت الله کاشانی ارائه داد که مطابق با آن ها اثبات می شد که رژیم پهلوی چگونه بسیاری از موقوفات اصفهان را از بین می برد.
آیت الله کاشانی آهی کشید و گفت:«آن چیزی که شما امروز برای من تعریف کردید در مقابل آن مفاسد مالی که من از آن خبر دارم هیچ است.»
حرف آقای کاشانی آب سردی بود که به یک باره بر سرمان ریخته شد. ما با حرارت تمام اطلاعات مان را دربارهٔ نابود شدن موقوفات به آقای کاشانی گفتیم و انتظار یاری یا اقدامی از ایشان داشتیم؛ در حالی که آقای کاشانی خود کوه درد بود آن روز فهمیدیم آن چه ما از اوضاع می دانیم در مقابل فسادی که در مملکت بیداد می کند عددی نیست.
میان مجلس چهاردهم و پانزدهم فترتی دو ساله بود و مجلس پانزدهم در سال 1326 شروع به کار کرد. در انتخابات این مجلس برخی از روشنفکران که مخالف استعمار انگلستان بودند مانند مظفر بقایی، حسین مکی، الله یار صالح، ابوالحسن حائری زاده و ... درباره ملی شدن نفت مطالبی را مطرح کردند. این گفتگو ها در روزنامه هایی مانند روزنامه شاهد که از طرف داران دکتر بقایی بود نیز چاپ می شد.
نفت ایران سال های متمادی توسط دولت انگلستان به یغما برده می شد انگلیسی ها با قراردادی ظالمانه نفت ایران را استخراج می کردند و به تاراج می بردند و در ازایش مبلغ ناچیزی به دستگاه حکومتی ایران می دادند. مردم آرام آرام متوجه این غارتگری شدند و آهسته آهسته مسئله نفت، نُقل هر مجلس شد.
مقاله هایی در این زمینه نوشته شد و اذهان مردم به تدریج در این باره روشن شد. در آن زمان آزادی نسبی در مطبوعات حاکم شده بود این آزادی در سال های پس از رضا شاه باعث می شد که قلم به دستان از فرصت استفاده کنند و درزمینهٔ مسائل سیاسی روشنگری کنند.
بحث ملی شدن صنعت نفت در مجلس پانزدهم ادامه یافت. در این میان عده ای دست نشانده با ملی شدن نفت مخالفت می کردند. بدین صورت مجلس پانزدهم خاتمه یافت و انتخابات مجلس شانزدهم آغاز شد. در این انتخابات مردم تهران موفق شدند همان افراد ضد استعمار را به اضافهٔ دکتر محمد مصدق و آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی برای مجلس شانزدهم در سال 1328 انتخاب کنند انتخابات شانزدهم به خاطر مشخص شدن وضعیت قرارداد گس گلشائیان از اهمیت بسزایی برخوردار بود. اهمیت این موضوع منجر شد تا
ص: 38
نیرو های دکتر مصدق، آیت الله کاشانی و نواب صفوی جبهه مخالفی تشکیل دهند. البته ریشه شکلگیری این جریان را باید در تلاش های افرادی مانند حائری زاده و مکی در مجلس قبلی جستجو کرد که سعی کردند با پیوند دو جبهه ملی و مذهبی سدی قوی در مقابل استعمار خارجی و استبداد داخلی به وجود آورند. دکتر محمد مصدق، چهره شاخص ملی بود و آیت الله کاشانی نماد شاخص مبارزه در مقابل استعمار خارجی در بین نیرو های مذهبی.
در این همکاری مشترک توافق شد که جبهه مذهبی ها از ملیونی مثل دکتر مصدق، حائری زاده، مکی، دکتر بقایی و عبدالقدیر آزاد حمایت کنند و در عوض ملیون هم در انتخابات از آیت الله کاشانی پشتیبانی کنند از سوی دیگر در برابر این تلاش ها برای تشکیل جبه های متحد علیه استبداد و استعمار خارجی و به خصوص ممانعت از تصویب قرارداد گس گلشائیان حکومت پهلوی دست به اقدامات گسترده برای جلوگیری از ورود آن ها به مجلس زد آن ها در نظر داشتند با تأثیرگذاری بر انتخابات مجلس آینده را چنان شکل دهند که تصویب لایحۀ نفت به سادگی امکان پذیر شود.
حجم مداخلات غیرقانونی در روند انتخابات به حدی بود که در برخی نقاط، انجمن های نظارت بر انتخابات استعفا دادند برای مثال در تبریز انجمن نظارت، حکم به ابطال انتخابات داد؛ ولی همان وکلای قلابی تبریز با حمایت دولت وارد مجلس شدند.
دولت با کمک اراذل و اوباشی نظیر شعبان بی مخ و با گسیل کردن افراد ناآگاه روستا ها به شهر های بزرگ و دادن ورقه رأی پرشده به دست آنان و نیز تقلب در شمارش آرا انتخابات را از مسیر عادی خود منحرف کرده بود انتشار لیست افراد مدنظر دولت و اجبار کسبه و کارگران به نوشتن اسامی مندرج در لیست به عنوان منتخبان خود به علاوه اجازه دادن رأی با شناسنامه های فاقد عکس و نیز کارت کارگری، کارت تجارت و کارت دانشجویی، از جمله تقلب های حکومت بود یکی از شهر های دیگر که انتخابات در آن به بیراهه رفت اصفهان بود.در آن سال مسئله انتخابات برای برخی از متدینان شهر داغ شده بود و علما و روشنفکرانی مانند مرحوم سید عبدالله ثقة الاسلام و آیت الله خادمی و واعظ معروف حاج آقا جمال صهری اعلامیه هایی داده بودند و ضمن آن کاندیدا های منتخب خود را معرفی کرده بودند علمای روشنفکر اصفهان حاج آقا جمال صهری، حاج آقا ضياء علامه، آیت الله محمد باقر زند کرمانی و آقای شهشهانی را به عنوان منتخبان خود معرفی کرده بودند.
ص: 39
اما متأسفانه دربار پهلوی با پخش پول آرای مردم را به کسانی از حوزه اصفهان جلب کرد که خودش می خواست.
من در آن زمان و در سن بیست و پنج سالگی اولین تجربه جدی سیاسی ام را تجربه می کردم و برای منتخبان علما بسیار تبلیغ کردم. در شب انتخابات با آقای علامه به مسجدی در سده (خمینی شهر امروزی) رفتیم بعد از نماز نزد امام جماعت مسجد رفتیم و گفتیم که از طرف هیئت علمیه اصفهان آمده ایم و می خواهیم درباره انتخابات صحبت کنیم.آقای علامه سخنرانی بسیار جذابی کرد و مردم را تحریک به رأی دادن به علما کرد اسامی نامزد ها را روی کاغذ نوشته بودیم و بین مردم پخش کردیم. در آن حال افراد حکومتی که احساس خطر کردند که مردم به علما رأی دهند صندوق ها را عوض کردند و همه زحمات ما بی نتیجه ماند.
بعد از آن مقاله ای در مجله ندای دین نوشتیم با این مضمون که مسئولان صرف خوبی دارند و اسامی کاندیدا ها را با قواعد صرف مانند قلب و اعلال تغییر داده اند.
البته کار به همین جا ختم نشد و در تهران اعتراض هایی صورت گرفت و در نهایت انتخابات تهران باطل شد و در انتخاباتی دوباره مصدق و کاشانی به مجلس راه یافتند در این مجلس، مصدق به عنوان رهبر اقلیت ملی مجلس دولت را به خاطر مسئله نفت استیضاح کرد. روز سوم اسفند 1329 پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت ایران به مجلس داده شد و پس از تصویب مجلس در 24 اسفند 1329 در 29 اسفند به تصویب مجلس سنا رسید. در همین دوره با تمایل نمایندگان مجلس دکتر مصدق در اردیبهشت 1330 به نخست وزیری انتخاب گردید و آیت الله کاشانی نیز ریاست مجلس شورای ملی را برعهده گرفت.
البته کارشکنی های دولت انگلیس توقف نداشت و در ایران مبارزۀ مردم و نماینده های مردمی با دست نشانده های آنان پیوسته برقرار بود تا نوبت به انتخابات مجلس هفدهم در سال 1331 رسید.
در آن سال روحانیت روشنفکر اصفهان به محوریت آیت الله خادمی و حاج آقا صهری، برای شرکت در انتخابات آماده بودند. این ایام با شکایت انگلیس علیه ایران در دادگاه لاهه مقارن شده بود انگلستان به خاطر ملی شدن نفت ایران و ادعایی که درباره قراردادش داشت از ایران به دادگاه بین المللی شکایت کرد و مصدق به عنوان نخست وزیر ایران به ژنو رفت به خاطر رفتن مصدق به خارج از کشور و مسائل پیش آمده انتخابات در همه
ص: 40
شهر های ایران برگزار نشد؛ تا جایی که از 136 کرسی نمایندگان فقط برای 79 کرسی آن نماینده انتخاب شد. در اصفهان نیز انتخاباتی برگزار نشد. این در حالی بود که بعد از تجربه انتخابات قبل احتمال می دادیم که این بار بتوانیم افراد مدنظرمان را با رأی مردم وارد مجلس کنیم پس از مذاکرات ژنو مصدق پیروز و سربلند به ایران بازگشت؛ اما باز هم انتخاباتی برگزار نشد.
در 30 تیر همان سال شاه مصدق را از نخست وزیری برکنار کرد و قوام السلطنه کهنه کار را برای نخست وزیری فراخواند آیت الله کاشانی که این وضعیت را دید با تمام قوا به حمایت از مصدق برخواست و به قوام پیغام داد که اگر استعفا ندهد، خودش شخصاً كفن می پوشد و به خیابان می آید.
واکنش آقای کاشانی به عنوان رهبری مذهبی ایران باعث شد که مردم به خیابان ها بیایند. در اصفهان هم کار به درگیری و شلیک گلوله رسید و چند نفری شهید شدند. آقای حسن حداد از کسانی بود که موج اعتراض های اصفهان را هدایت می کرد.در آن دوران مصدق به دلیل ملی کردن نفت در بین مردم محبوبیتی فراوان داشت بود؛ اما متأسفانه نتوانست از این فرصت استفاده کند و دچار اشتباهاتی شد.
یکی از اشتباهات مصدق این بود که به توده ای ها آزادی داد. توده ای ها لامذهب بودند و کار هایی می کردند که باعث می شد مذهبی ها به مصدق و دولتش بدبین شوند. در واقع، توده ای ها در اختلاف افکنی و از بین بردن اعتماد میان مذهبی ها و دولت مصدق نقش داشتند.
دیگر این که مصدق قول داده بود که مسببان جنایت 30 تیر در اصفهان و تهران و شهر های دیگر را به سزای اعمال شان برساند که این طور نشد.
از طرف دیگر مسائلی در زمینه آزادی مطبوعات و سایر مقوله های فرهنگی پدید آمد که به این اختلاف ها دامن زد مصدق نتوانست آتش این اختلاف ها را مهار کند و کار به جایی رسید که رهبران مذهبی از او دلسرد شدند؛ تا جایی که در زمان کودتا، مصدق از حمایت مردمی چندانی برخوردار نبود اشتباه مسلم دیگر مصدق این بود که مجلس را منحل کرد به دنبال درگیری مصدق با مخالفان مصدق در 12 مرداد 1332 طی رفراندومی دوره هفدهم مجلس شورای ملی را منحل کرد و شروع انتخابات دوره هجدهم را به اصلاح قانون انتخابات موکول کرد. در این میان شاه از فرصت انحلال مجلس استفاده کرد و مصدق را
ص: 41
عزل کرد و زاهدی را به نخست وزیری گماشت.زاهدی، فردی نظامی بود و به کمک قوای نظامی، دلار های وارداتی، حضور اراذل و اوباشو طبق نقش های انگلیسی آمریکایی، مصدق و حامیانش را به راحتی سرکوب کرد و دولت کودتا را تشکیل داد.
آن چیز که جالب است سکوت مردم اصفهان در روز 28 مرداد بود. از اوایل صبح آن روز عده ای در اصفهان علیه شاه شعار می دادند که با اعلام خبر کود تا از رادیو همه شاه دوست شدند آن روز در اصفهان بدون شلیک حتی یک گلوله شهر از طرفداران مصدق خالی شد نیرو های مذهبی نیز به دلیل این که مصدق راهش را از کاشانی جدا کرده بود دست از حمایت مصدق برداشتند. گفتنی است که در روز 27 مرداد کاشانی نامه ای به مصدق نوشته بود و وقوع کودتا را به او تذکر داده بود در این میان توده ای ها هم به کمک مصدق نیامدند گویا نیرو های آنان در اصفهان فقط تا کنار رودخانه آمده بودند و وارد شهر نشدند. در واقع ارباب شان شوروی، اجازه دخالت را به آن ها نداده بود. بدین صورت، مصدق تنها ماند و شاه به مقصودش رسید پس از آن دورۀ اختناق و سرکوب در ایران شروع شد و فضای سیاسی بسیار راکد شد و فعالیت فرهنگی هم رو به سردی گرایید.
مصدق مقابل انگلیسی ها خیلی خوب مقاومت کرد؛ گرچه به آمریکایی ها خوش بین بود و نتیجه بدی هم در پی داشت. بعد ها ملی ها که خود را در امتداد راه مصدق می دانستند می گفتند شاه نباشد؛ ولی قانون و دمکراسی باشد و با آمریکایی ها هم باید سازش کرد تا به اهدافمان برسیم. بعد از انقلاب هم بعضی جریان ها و گروه ها همین نظر را دنبال کردند. ولی امام خمینی قدس سرة هیچ گاه این نظر را نپذیرفت و معقتد بود که آمریکایی ها به خاطر روحیه سلطه طلبی شان هیچگاه استقلال ملت ها را برنمی تابند صریح قرآن هم هست که اگر قصد قتال و تجاوز ندارند با آن ها کنار بیایید و بسازید؛ وگرنه حق ندارید با کسانی که با شما سر جنگ دارند و تجاوز گرند سازش کنید. دو آیه از سوره ممتحنه به صراحت این وظیفه را برای بلاد اسلامی مشخص می کند.
ص: 42
بعد از پایان دوره سربازی ام دو سال دیگر برای استاد شمشیری کار کردم پس از آن، در گاراژ ایران واقع در خیابان شاهپور قدیم کارگاه تراش فلزات به راه انداختم و در عین حال در آموزشگاه فروغ طی دو سال کلاس هفتم و هشتم و نهم را خواندم در آن دوران در امتحانات متوسطه اول رتبه نخست را کسب کردم و آموزشگاه فروغ کتاب شهسوار اسلام نوشته فردی مسیحی به نام گابریل دانکیری را به من جایزه داد.
در حال خواندن دیپلم عمومی بودم که خانواده ام پیشنهاد دادند ازدواج کنم خواهر هایم پیشنهاد دادند با مهری خانم دختر خاله ام ازدواج کنم. ما با خاله ام رفت و آمد زیادی داشتیم و یکی از خواهر هایم هم عروس خاله ام بود.خاله ام هم مرا خیلی دوست می داشت. به خواستگاری مهری خانم رفتیم و در همان جلسه اول صیغه را خواندیم؛ حتی کله قند و کاسه نبات هم همراه خودمان برده بودیم.
در آن موقع وضع معیشتی مان چندان رو به راه نبود و درآمدمان کم بود؛ تا جایی که اگر
ص: 43
یک روز ده تومان درآمد داشتیم خیلی خوشحال می شدیم و اگر هر روز همین ده تومان را داشتیم زندگیمان به خوبی می گذشت؛ اما درآمد ده تومانی همیشگی نبود.
در آن زمان رسم نبود که عروس و داماد در فاصله بین عقد تا عروسی همدیگر را ببینند؛ مگر این که بخت به آن ها رو می کرد و در مهمانی ها همدیگر را می دیدند ما عروسی مان را در پنج دری خانه بزرگی برگزار کردیم که برای عمو و پدرم به صورت مشترک بود عروس را از محلهٔ حمام خان تا محلهٔ شیش که خانه ما بود آوردند. رسم بود که عروس تا وسط راه بیاید و بعد داماد به استقبالش برود سپس داماد باید انگشت شصت پایش را روی انگشت پای عروس می گذاشت و این نشانه آغاز ارتباط بود این رسم بسیار مهم و حیاتی بود!
روز قبل عروسی هم عده ای مطابق با رسوم آن زمان سینی بر سر (یا طبق کش) جهیزیه عروس را می آوردند.
بدین ترتیب من و مهری خانم در سال 1331 هجری شمسی زندگی مشترک مان را زیر یک سقف آغاز کردیم.
در تمامی این سال ها مهری خانم مدیریت خانه را به خوبی در اختیار داشتند و حسابی آبروداری کردند و با کم و زیاد زندگی بنده ساختند. البته بعد از ازدواج وضعیت مالی مان سامان یافت و خداوند در رزق و روزی را به روی ما گشود و الحمدلله در هیچ برهه ای از زمان درمانده نشدیم.
البته من همیشه در زندگی جانب اقتصاد را رعایت کردم اقتصاد در اصل به معنای میانه روی است. ما در زندگی مان نه زیاده روی و اسراف کردیم و نه بخل ورزیدیم کسی که میانه روی پیشه کند فقیر نمی شود(حکمت 140).همیشه مثل مردم عادی و متوسط شهر اصفهان زندگی کردم.
همیشه سعی کرده ام مخارج عمده زندگی ام در یک ماه را در سررسیدی که متعلق به آن سال است یادداشت کنم تا همیشه از روی حساب خرج کنم تا دخل و خرجم با هم متناسب باشد.اما در مجموع آن کسی که همیشه هنرمندانه این تعادل را برقرار می کرده و در همه شرایط هوای من را داشته است، حاج خانم بوده اند.
در مهمان داری حاج خانم همین بس که سال های سال جلساتی را که در منزل ما برقرار می شد مشتاقانه همراهی کردند؛ در حالی که سوادشان فقط در حد خواندن و نوشتن است و
ص: 44
چندان مطالعاتی در مباحث نهج البلاغه و امثال آن ندارند؛ اما همیشه اسباب جلسات را فراهم کردند. ایشان همین برخورد را با خواهر ها و فامیل من دارند و به اصطلاح آدم شوهرداری می کنند؛ منش و اخلاقی که اگر امروزه الگوی زنان متأهل بشود بسیار راهگشاست.
از این ها گذشته اوج شاهکار و فداکاری همسر من در سال های پایانی حیات پدرم بود. پدرم در سال 1348 به رحمت خدا رفت. ایشان به خاطر سکته مغزی، پنج سال آخر عمر شان را زمین گیر بود و اکثر کار هایشان را خانم من انجام می دادند در یک کلام تمام صحبت هایی را که من در این سال ها برای مردم می گفتم ایشان اجرا می کردند و عامل آن سخنان بودند البته ناگفته نماند که خواهرم نیز در امر خیر و طاقت فرسای پرستاری پدر یاری می رساندند.
به اخلاق حاج خانم غبطه می خورم. فکر می کنم بچه ها هم که اخلاق خوبی پیدا کرده اند به حاج خانم رفته اند. حاج خانم در حیات عزیزشان چهار اولاد تربیت کردند البته تربیت اصلی دست خداست و مقام ربوبیت فقط از آن اوست و ما در این راه خیر و صلاح کامل را نمی دانیم من رشد و هدایت نور چشمانم را به اهل بیت واگذار کردم تا آنان را به جایی که صلاح می دانند رهنمون سازند البته در این میان انجام وظیفه هم از ما سلب نمی شود و ما هم باید تلاش خودمان را برای آموزش و شکل گیری شخصیت فرزندانمان انجام دهیم و همواره از خدا بخواهیم که ما را در این راه یاری رساند.
چهار فرزند ما موجب افتخار من و حاج خانم هستند.اولین آن ها طاهره خانم درست یک سال بعد از عروسیمان به دنیا آمد.
نامش را از القاب خانم فاطمه زهرا برگزیدم.طاهره خانم در پنجم ذی الحجه 1372 هجری قمری (25 مرداد 1332) به دنیا آمد. مرداد سال 1332 روزگار خوبی نبود؛ اما طاهره خانم با آمدنش دنیا را برای من و مادرش شیرین کرد.
دو سال بعد مریم خانم به دنیا آمد . 13 ذی القعده 1374 بود که اولین بار صورت ماهش را دیدم. من تاریخ تولد فرزندانم را روی صفحه اول قرآنی نوشته ام که یادگار پدرم است.در آن قرآن نوشته ام در 14 شهریور 1334 صاحب دو دختر شدم و حالا دیگر گویی بهشت برایم تضمین شده است. دختر اول در رحمت الهی را می گشاید و دومین آن بهشت را بشارت می دهد دختر دومم همنام سوره ای از سوره های قرآن شد؛ مریم که برترین زنان روزگار خود بود.
ص: 45
ششم رمضان 1379 صدای گریه فرزند سوم را شنیدم روز های پایانی (13 اسفند) سال 1338 بود نامش را حمیدرضا گذاشتیم نامی از نام های خداوند که نام رسول خدا در کنارش می آید:«یا حمید به حق محمد».اولین پسر بود و چند سالی که گذشت بار تربیتی آن بیش از گذشته به دوش من افتاد اصرار داشتم که حمید با دین و فضا های مذهبی آشنا شود و تلاش کردم که در تربیت او کاستی نکنم.
با فاصله زیادی در اول رجب 1388 محمد وحید آخرین فرزندم چشم هایش را باز کرد و به من و مادرش لبخند زد. محمد وحید متولد دومین روز ماه مهر سال 1347 است. تمامی این ها را دقیق بر روی آن قرآن نوشته ام. روز هایی که طعم آن ها را فراموش نمی کنم؛ اما عدد روز هایش را نگاشتم تا برای همیشه بماند.
ص: 46
در روزگار پس از کودتا اوقات من چند بخش عمده داشت.
یک قسمت آن رسیدگی به مسائل خانه و خانواده بود؛ زیرا در سال 1332 صاحب فرزند شده بودم و نسبت به رتق و فتق مایحتاج خانواده ام مسئولیت داشتم. من همیشه اعتقاد داشتم که مرد باید در کار های گوناگون به همسرش کمک کند و هیچ اشکالی ندارد که قسمتی از وقت خود را برای کمک به خانمش در انجام کار های منزل اختصاص بدهد.
آن روز ها قسمت اصلی وقت من به کارکردن در کارگاه تراشکاری می گذشت؛ در رشته ای فنی که از نوجوانی برای فراگیری آن همت کرده بودم و روز به روز در آن خبره تر می شدم.
قسمت دیگری از اوقات من به مطالعه و درس اختصاص داشت. اصل اطلاعات من از تفسیر المیزان به همان زمان مربوط می شود المیزان در همان زمان به تازگی منتشر شده بود و من هر جلدی را پس از چاپ تهیه می کردم و مشغول مطالعه و تفکر در آن می شدم چاپ الميزان تا سال 1350 ادامه یافت و من این دورۀ حدوداً بیست ساله را با علامه طباطبایی و کتاب ارزشمندش زندگی کردم.
قسمتی دیگر از وقتم به رفقایم اختصاص پیدا می کرد. من از سال 1325 و همزمان با تأسيس انجمن تبلیغات دینی دوستان خوبی پیدا کردم. رفقایی که علاوه بر شور و نشاط
ص: 47
دوران جوانی دغدغه های دینی و مذهبی نیز داشتند؛ اما در آن زمانه نمی دانستند که چه باید بکنند و منتظر فرصتی برای انجام کار های نیکو بودند. بعد از فروپاشی انجمن تبلیغات دینی، دیگر خبری از جلسات مذهبی نبود و آن جلسات جای خود را به تفریحات و گعده های دوستی داده بود. تعطیلی انجمن تلخ بود؛ ولی دوستانی پاک و ماندگار را برایمان به غنیمت گذاشت یکی از رفقا ماشین جیپی داشت که صبح جمعه ها با آن دنبال مان می آمد و همه به کنار رودخانه در مکانی بالاتر از منارجنبان می رفتیم و خودمان را به دامان طبیعت می سپردیم آن فضای سرسبز بهترین مکان برای رفع خستگی یک هفته کار پرزحمت بود. برنامه همیشگی روز های جمعه ما یکی تهیه ناهار بود و دیگری خواندن المیزان. من برای دوستان از المیزان می گفتم و دیگران سراپا گوش می شدند المیزان کتاب بسیار معرکه ای است؛ تفسیر قرآن به قرآن از زبان فیلسوفی اسلام شناس با بیانی تحقیقی و عقلی کتابی که خواندنش شور بود و از قرآن می گفت؛ منبعی که در آن هیچ خطایی نیست شفا و رحمت برای مؤمنین است. بهترین کلامی که می شود از آن صحبت کرد و ماندگارترین چیزی که برای شنونده می ماند.
آقای صاعد، آقای فاضل، آقای دوانی، آقای گلبیدی و آقای نیلفروش زاده همیشه پایه ثابت روز های جمعه بودند و دیگر دوستان از جمله آقای تابش آقای ممتازپور، آقای صالحی و آقای کازرونی هم کم و بیش می آمدند. برنامه جمعه ها تا سال 1341 یا 1342 ادامه داشت. دوستانی که به زبان عربی مسلط بودند سبب می شدند تا در همان فضای تفریح بحثی هم صورت بگیرد و گردش و تفریح به مباحثه علمی تبدیل شود. همین تفریح هفتگی و حضور دوستانی که گاه تعداد شان به تعداد انگشتان دست هم نمی رسید باعث شد که من برای مطالعه تفسیر وقت بگذارم و به مرور زمان بر مفاهیم قرآن مسلط شوم. همچنین کم کم این احساس در من به وجود آمد که می توانم برای کسانی که جویای دانش و معرفت هستند مباحثی را ارائه دهم این چیزی بود که کسی آن را به من تحمیل نکرده بود و راهی بود که خودم پسندیده بودم و دوست داشتم آن را دنبال کنم.
خدا را به خاطر داشتن این دوستان خوب شکر می کنم قرار گرفتن آن ها سر راه زندگی ام لطفی از الطاف خداوند بود. البته من هم در انتخاب دوست دقت می کردم و با هر کسی طرح رفاقت نمی ریختم.«در انتخاب ناتوان ترین مردم کسی است که نتواند برای خود
ص: 48
دوستانی فراهم کند و ناتوان تر از او کسی است که دوستی را که به دست آورده است از دست بدهد»(حکمت 12).رفاقت ما با برخی از این دوستان تا سال ها و حتی با کسانی همچون آقای گلبیدی تا لحظه مرگ شان ادامه داشت.
قسمت دیگر اوقات من در آن سال ها به زمان هایی اختصاص داشت که بسیار شیرین و پرفایده بود و آن اوقاتی بود که با علمای دین و بزرگان حوزه می گذراندم. ارتباطم با علما تا ده ها سال بعد هم ادامه داشت و منجر به برکاتی در زندگی من شد.
ص: 49
ص: 50
بخشی از علاقه من به نهج البلاغه به واسطهٔ آقای غروی بود.غروی بسیار باسواد بود و حافظه خوبی داشت. شخصیت او جذابیت های خاصی داشت که در کلاس نهج البلاغه دو چندان می شد او می توانست یک خطبه را بدون توقف از حفظ بخواند برای کسی مثل من که ادبیات عرب می دانستم این کار جلوه زیادی داشت به نظر من عمده توانایی ایشان هم در همین مبحث ادبیات عرب بود.
سید محمد جواد غروی دربارهٔ ولایت و امامت نظراتی داشت که به کلی غلط بود. البته او نظرات دیگری هم داشت که چه درست و چه غلط اصلاً لزومی نداشت که آن ها را مطرح کند که من در این جایگاه به آن ها اشاره ای نمی کنم گاهی بعضی گفتنی ها هست که اثبات درستی و غلطی آن ها دردی را دوا نمی کند و اصلاً نباید آن ها را پیگیری کرد؛ اما گاهی عمق یک خطا جدی است و باید نسبت به آن واکنش نشان داد گاهی شده است که از برخی حرف ها یا نوشته های غلط او عصبانی شده ام و واکنشی نشان داده ام.
برای مثال او اعتقاد چندانی نداشت که در روز غدیر حاکمیت اسلامی به حضرت علی علیه السلام واگذار شده باشد. او معتقد بود که در روز غدیر فقط شئون امامت به امام علی علیه السلام منتقل شده است به نظر او حکومت چیزی است که به واسطه انتخاب مردم و بیعت شان با
ص: 51
امام علی علیه السلام، برای آن حضرت مشروع می شود. من می دانستم که نظر او غلط است و در آینده ممکن است عده ای از این عقیده او برداشت ها و استفاده های خطرناکی بکنند. در نزد شیعه از مسلمات است که حکومت با تمامی جوانب حق خداوند است و خداوند این حق را به ولی زمانش می دهد برای شیعیان مسلم است که مشروعیت قانونگذاری از آن خداوند و نماینده اوست و مردم در جایگاهی نیستند که حاکمی را بر حق یا باطل بدانند و این گونه نیست که مشروعیت امام علی علیه السلام در روز غدیر یا در روز بیعت پس از قتل عثمان توسط مردم تأیید شده باشد بلکه ایشان در تمامی سال ها حقانیت حکومت را به همراه تمامی شئونش به واسطه تأیید الهی دارا بودند.
اشتباه غروی آن بود که می خواست همه شئون اسلام را با عقل خودش ثابت کند گویی او عقل را حجت اول و آخر می دانست و این گونه می اندیشید که اگر چیزی به عقل انسان راه نداشته باشد باید آن را کنار گذاشت. این نگاه غلط باعث می شود که به فلسفه هم ضربه وارد شود؛ زیرا برای عده ای این طور فرض شده است که فقه و احکام را هم باید با نگاه فلسفی استنباط کرد.
به خاطر دارم که پای منبر غروی فردی نشسته بود که اهل منبر بود؛ اما اهل تحقیق نبود من به او مسئله ای بدیهی در عبادات را گفتم و او نپذیرفت. به او گفتم چرا این را قبول نداری؟
جواب داد چون ملاصدرا این حرف را تأیید نکرده است ما چیزی را می پذیریم که مطابق با فلسفه صدرا باشد.
این نشانه اوج جهل او بود؛ چون فلسفه ارتباطی با احکام عبادی ندارد غروی از این دست پامنبری های تندرو و بیسواد زیاد داشت. البته این آدم ها همه جا پیدا می شوند؛ کسانی که خودشان مطالعه نمی کنند و به دنبال حقیقت نمی روند و فقط گوش شان را به صحبت های شخص خاصی می سپارند و به عبارتی مرید او می شوند من هیچ گاه مرید غروی نشدم؛ نشانه اش هم همین فاصله ای که همیشه بین من و افکار او بود البته این که من می خواستم از علم او از نهج البلاغه استفاده کنم حرف دیگری است؛ زیرا خود حضرت در نهج البلاغه تأکید کرده اند: «حکمت را هر جا باشد فراگیر؛ زیرا حکمت گاه در سینهٔ منافق باشد پس در آن جا به جنبش در آید تا بیرون آید و در کنار یارانش در سینه مؤمن آرام و قرار یابد»(حکمت 79).
ص: 52
از کسان دیگری که همین طریق را در پیش می گرفتند دوست عزیزم مرحوم آقای پرورش بود پرورش هم سال ها همراه با من پای منبر و درس های غروی می نشست. پرورش آدم اهل فضلی بود و بدون تحقیق حرفی را نمی پذیرفت؛ به همین خاطر عادی بود که وسط بحث آقای غروی، ایراد بگیرد یا سؤالی اساسی مطرح کند در آن زمان این گونه بحث ها عادی بود و هنوز قضیه آقای غروی خیلی حاد نشده بود.
حتى من و آقای پرورش برای تقریب دو گروهی که به خاطر مسائل ولایت با هم درگیر بودند تلاش هایی هم کردیم به خاطر دارم که جلسه ای میان آقای غروی و حاج آقا حسن امامی ترتیب داده شد.آیت الله سید حسن فقیه امامی و برادر بزرگترش آیت الله سید احمد فقیه امامی دو تن از روحانی های سرشناس و مردمی اصفهان بودند که بر روی اعتقادات اصلی شیعه تأکید فراوانی داشتند و در این زمینه حساسیت های ویژه ای داشتند. بر این اساس طبیعی بود که سید حسن فقیه امامی و برادرش در جبهه مقابل آقای غروی قرار بگیرند؛ در حالی که مرحوم حاج آقا حسن حدود سی سال از غروی کوچک تر و البته ده سالی هم از من کوچک تر بود بنده در آن جدال قصد آتش افروزی نداشتم و نمی خواستم جانب یکی از دو گروه را بگیرم؛ هر چند که درباره این موضوع طبیعتاً از نظرات غروی دور بودم و به نظراتش انتقاد های جدی داشتم به خاطر دارم که بحث آن جلسه در خصوص معراج جسمانی حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم بود آقای غروی معراج را به صورت معروف و مشهورش قبول نداشت و عقاید خاص خودش را داشت.
گاهی پیش می آمد در جلسه ای به خاطر تذکرات اعرابی (در خواندن متن عربی) آقای غروی به فلان عالم طرفداران ایشان راه بیفتند و همه جا را پر کنند که فلانی که نمی تواند به درستی از روی یک متن بخواند چطور می خواهد درست و غلط را برای ما بگوید؟ البته بنده هم پیوسته این انتقاد را به طلاب دارم که چرا کوتاهی می کنند و صرف و نحو خود را تکمیل نمی کنند این خیلی بد است که یک روحانی نتواند از روی یک متن بخواند این ها جزو شرایط اولیه است که طلبه باید در ابتدا ادبیات خود را کامل کند تا هم سوادش بیشتر بشود و هم خدای ناکرده بهانه به دست این و آن ندهد زیرا گاهی نقطه ضعفی کوچک به ملعبه ای بزرگ برای فرصت طلبان تبدیل می شود تا افرادی را که بر اساس ظاهر قضاوت می کنند گمراه کنند. آیت الله غروی ملای دانشمندی بود گویا اجازه روایت یا اجازه اجتهاد هم از آیت الله شیخ محمدرضا نجفی استاد امام خمینی در قم داشت. البته امام خمینی در
ص: 53
مقابل برخی از نظرات غروی سکوت نکردند و در سال 1349 هنگامی که عقاید غروی در بین برخی از مردم استان رواج گرفت پیامی را با این مضمون صادر کردند:
«با صحت مطالب فوق، چنین شخصی منحرف از مذهب اهل بیت است و لازم است مؤمنین از او احتراز کنند و حضور در جماعت و منبر این شخص حرام و در معرض گمراهی است. خداوند مسلمین را از شر این عناصر فاسده حفظ فرماید. و السلام على من اتبع الهدى».
بحث های غروی درباره شفاعت و عزاداری یکی از عواملی بود که سبب شد امام چنین فتوایی دربارۀ او بدهند. نظرات غروی درباره شفاعت و عزاداری شباهت زیادی به نظرات وهابی ها داشت. نظرات این چنینی غروی خط جدایی من و آقای پرورش با او بود البته آقای پرورش همیشه برای مقام معلم جایگاه ویژه ای قائل بود و هنگامی که غروی در سال 1384 فوت کرد از من خواست که در مراسم ترحیم او شرکت کنم؛ در حالی که آن زمان نهضت آزادی غروی را به واسطهٔ پسرش به طور کامل مصادره کرده بود و گویی مرجع دینی آنان بود در آن روز ها دیگر هیچ نسبتی میان ما و غروی نبود.
بیان شد که یکی از اشتباه های غروی میدان دادن بیش از حدش به فلسفه در سایر حوزه های دیگر بود. البته آن طور که خودش یا طرف دارانش استدلال می کردند او در فلسفه صدرایی بسیار توانمند بود من وجود ذهنی منظومه ملاهادی سبزواری را نزد غروی خواندم منظومۀ ملاهادی سبزواری یک دوره آموزش فلسفه است که چون به لسان منظوم است فهمیدن آن احتیاج به کمک استاد دارد.
من پیش تر قسمتی از اصول فلسفه و روش رئالیسم را نزد آیت الله شیخ عباسعلی ادیب خوانده بودم این کتاب یک دوره آموزش مقدماتی فلسفه اسلامی است که در پنج جلد نگاشته شده است و استاد مطهری حاشیه معروفی به آن اضافه کرده است.
درواقع، شروع مطالعات من به صورت جدی در وادی فلسفه اسلامی با آقای ادیب بود. ایشان مرد بسیار بزرگی بود تا پیش از آن به صورت تفننی درباره فلسفه اسلامی مطالعه می کردم اما تأکید می کنم که خوانش فلسفه نیازمند آموزش استادی است که اهل فن باشد هنگامی که خواندن فلسفه را شروع کردم نزدیک به چهل سال سن داشتم و هیچ گاه به خودم نگفتم که دیگر دیر شده است؛ بلکه برای فهم این مسائل همواره آماده و مشتاق بودم و برای کسب دانش از هیچ استاد و فرصتی دریغ نمی کردم.«دو گرسنه اند که سیر نمی شوند جوینده دانش و جوینده دنیا»(حکمت 457)
ص: 54
شیخ عباسعلی ادیب کسی بود که بعد ها درس خارجش از مشهورترین درس های اصفهان شد.ایشان پس از آیت الله محمد باقر زند کرمانی سنت خواندن نماز عید فطر را ادامه داد. این سنت که در پیش از انقلاب اسلامی رو به فراموشی بود در اصفهان توسط بزرگانی چون آیت الله زند کرمانی و آیت الله ادیب پابرجا نگه داشته شد در آن زمان نمازگزاران در روز عید فطر به همراه آقای ادیب مسافت زیادی را تا مصلی در تخت فولاد پیاده می پیمودند و به امامت ایشان نماز را به جا می آوردند.
ص: 55
ص: 56
در این قسمت بهتر است به ریشه های تدریس نهج البلاغه در اصفهان اشاره کنم در قدیم چنین تصور می شد که نهج البلاغه کتابی بحث پذیر و تدریس پذیر نیست. شاید بتوان گفت برای اولین بار در حوزه های علمیه شیعه این حرکت در اصفهان آغاز شد و به نوعی نقش بنده و تدریسم در حوزه نهج البلاغه در امتداد همین جریان است.
در دوران معاصر اولین کسی که اهتمام به تدریس نهج البلاغه به صورت جدی کرد جهانگیرخان قشقایی بود به فرموده حاج آقا رحیم ارباب:«درس نهج البلاغه جهانگیرخان درس فلسفه بود که در کمال اتقان بیان می شد و مسائل اخلاقی و حکمی نهج البلاغه با موضوعات فلسفی، تجزیه و تحلیل می گردید چون خود خان تجسمی از نهج البلاغه بود بهتر از هر کس نهج البلاغه را تفسیر می نمود.»
مرحوم آیت الله ارباب که در اصل روحانی بود اما مانند استادش، جهانگیرخان، کلاه پوستی سرش می گذاشت، بسیاری از خطبه های نهج البلاغه را از حفظ بود و به نهج البلاغه
ص: 57
مسلط بود. آیت الله ارباب نماز جمعه را واجب می دانست و خودش امامت جمعه را بر عهده می گرفت و ده ها سال نماز جمعه را در اصفهان برگزار کرد ایشان از این حیث نیز شهرت داشت به علاوه ایشان سال های فراوانی شاگردان زیادی تربیت کرد و از آخرین ذخایر حکمت اسلامی در اصفهان بود.
یکی دیگر از شاگردان حکمت و فلسفهٔ جهانگیرخان قشقایی،شهید سید حسن مدرس بود. اصل لقب «مدرس» به خاطر این بود که او در حوزه اصفهان، مدرس بود و تدریس می کرد. مدرس تا قبل از آن که به تهران برود و آن وقایع و مخالفت ها با رضا خان پدید آید پنج شنبه ها درس نهج البلاغه می داد. در واقع مدرس پایه گذار تدریس رسمی نهج البلاغه در حوزه ها بود مدرس همان مرد فقیر و ساده زیستی که شاه مملکت از او می ترسید سیاست را از نهج البلاغه آموخته بود. جالب توجه است که امام خمینی هم روش سیاسی مدرس را بسیار دوست داشت و همواره به اقدام های سیاسی او اشاره می کرد.
شاید بتوان گفت که میرزا علی آقای شیرازی هم از شاگردی همین درس ها با نهج البلاغه آشنا شد میرزا علی آقای شیرازی کسی است که شهید مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه از او یاد می کند و می گوید:
دریغ است از آن بزرگمردی که مرا اولین بار با نهج البلاغه آشنا ساخت و درک محضر او را همواره یکی از «ذخایر» گران بهای عمر خودم که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم می شمارم و شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد یادی نکنم و نامی نبرم و ذکر خیری ننمایم.
به خود جرئت می دهم و می گویم او به حقیقت یک عالم ربانی بود؛ اما چنین جرئتی ندارم که بگویم من ﴿مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ﴾ بودم. یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدی در ذهنم جان می گرفت
عابد و زاهد و صوفی همه طفلان رهند *** مرد اگر هست به جز «عالم ربانی» نیست
او، هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبيب. فقه و فلسفه و ادبیات عربی و فارسی و طب قدیم را کاملا می شناخت و در برخی متخصص درجه اول به شمار می رفت قانون بوعلی را که اکنون مدرس ندارد او به خوبی تدریس می کرد و فضلا در حوزه درسش شرکت می کردند. اما هرگز نمی شد او را در بند یک تدریس
ص: 58
مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسی که با علاقه می نشست نهج البلاغه بود نهج البلاغه به او حال می داد و روی بال و پر خود می نشاند و در عوالمی که ما نمی توانستیم درست درک کنیم سیر می داد. او با نهج البلاغه می زیست با نهج البلاغه تنفس می کرد. روحش با این کتاب همدم بود نبضش با این کتاب می زد و قلبش با این کتاب می تپید جمله های این کتاب ورد زبانش بود و به آن ها استشهاد می نمود. غالباً جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش همراه بود. برای ما
درگیری او با نهج البلاغه که از ما و هرچه در اطرافش بود می برید و غافل می شد منظره ای تماشایی و لذت بخش و آموزنده بود سخن دل را از صاحبدلی شنیدن تأثیر و جاذبه و کشش دیگری دارد. او نمونه ای عینی از سلف صالح بود. سخن علی درباره اش صادق می نمود
﴿و لَوْلَا الأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْن، شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ، و خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ﴾
شهید مطهری در جای دیگر می گوید:
ادیب محقق، حکیم متاله، فقیه بزرگوار طبیب عالی قدر، عالم ربانی، مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی (قدّس الله سرّه) راستی مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودی رسته و به حق پیوسته بود با همه مقامات علمی و شخصیت اجتماعی، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام موجب شده بود که منبر برود و موعظه کند. مواعظ و اندرز هایش چون از جان برون می آمد لاجرم بر دل می نشست هر وقت به قم می آمد علمای طراز اول قم با اصرار از او می خواستند که منبر برود و موعظه نماید. منبرش بیش از آن که «قال» باشد «حال» بود.
از امامت جماعت پرهیز داشت سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت کند با این که مرتب نمی آمد و قید منظم آمدن سر ساعت معین را تحمل نمی کرد جمعیت بی سابقه ای برای اقتدا شرکت می کردند. شنیدم که جماعت های اطراف خلوت شد او هم دیگر ادامه نداد.
ص: 59
تا آن جا که من اطلاع دارم مردم اصفهان عموماً او را می شناختند و به او ارادت می ورزیدند؛ همچنان که حوزه علمیه قم به او ارادت می ورزید. هنگام ورودش به قم علمای قم با اشتیاق به زیارتش می شتافتند. ولی او از قید «مریدی» و «مرادی» مانند قیود دیگر آزاد بود. رحمة الله علیه رحمة واسعة و حشره الله مع اوليائه.
با همه این ها من ادعا نمی کنم که او در همه دنیا های نهج البلاغه وارد بود و همه سرزمین های نهج البلاغه را فتح کرده بود. او متخصص برخی از دنیا های نهج البلاغه بود و در آن چه متخصص بود خود بدان «متحقق» بود؛ یعنی آن قسمت از نهج البلاغه در او عینیت خارجی یافته بود نهج البلاغه چندین دنیا دارد: دنیای زهد و تقوا، دنیای عبادت و عرفان، دنیای حکمت و فلسفه، دنیای پند و موعظه، دنیای ملاحم و مغیبات، دنیای سیاست و مسئولیت های اجتماعی، دنیای حماسه و شجاعت ... این همه از یک فرد دور از انتظار است. او توانسته بود بخشی از این اقیانوس عظیم را بپیماید و بر قسمت هایی از آن احاطه یابد.
استاد مطهری همچنین آشنایی اش با نهج البلاغه را از اصفهان و از همین جریان می داند:
در تابستان سال بیست و سال بیست و یک من از قم به اصفهان رفتم و برای اولین بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده کردم. البته این آشنایی بعد تبدیل به ارادت شدید از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد؛ به طوری که بعد ها ایشان به قم آمدند و در حجره ما بودند و آقایان علمای بزرگ حوزه علمیه که همه به ایشان ارادت می ورزیدند در آن جا از ایشان دیدن می کردند.
در سال بیست که برای اولین بار به اصفهان رفتم هم مباحثه گرامی ام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام باهم هم مباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزه علمیه قم است به من پیشنهاد کرد که در مدرسه صدر عالم بزرگی است که نهج البلاغه تدریس می کند بیا برویم به درس او این پیشنهاد برای من سنگین بود؛ طلبه ای که کفایة الاصول می خواند چه حاجت دارد که به
پای تدریس نهج البلاغه برود؟! نهج البلاغه را خودش مطالعه می کند و با نیروی اصل برائت و استصحاب مشکلاتش را حل می نماید!
چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثه ام بود
ص: 60
پذیرفتم رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پی بردم. دانستم که نهج البلاغه را من نمی شناخته ام و نه تنها نیازمندم به فراگرفتن از استاد بلکه باید اعتراف کنم که نهج البلاغه استاد درست و حسابی ندارد به علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت رو به رو هستم که به قول ما طلّاب ممّن ينبغی ان یشدّ اليه الرّحال؛ از کسانی است که شایسته است از راه های دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم.او خودش یک نهج البلاغه «مجسّم» بود. مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود برای من محسوس بود که روح این مرد با روح امیر المؤمنین علیه السلام پیوند خورده و متصل شده است. راستی من هر وقت حساب می کنم بزرگترین ذخیره روحی خودم را درک صحبت این مرد بزرگ می دانم؛ رضوان الله تعالی علیه و حشره مع اوليائه الطاهرين و الائمة الطيبين.
از پای درس میرزا علی آقای شیرازی کسانی بلند شدند که بعد ها قدم در راه تدریس نهج البلاغه گذاشتند و راه را به قدر وسع خود ادامه دادند مرحوم دکتر سید محمد باقر کتابی استاد دانشگاه صنعتی و دانشگاه اصفهان از شاگردان میرزا علی آقا شیرازی و همچنین از شاگردان حاج آقا رحیم ارباب بود که فعالیت های ارزشمندی در زمینه نهج البلاغه و بیان آن انجام داد همچنین مرحوم حسین شفیعی نیز از شاگردان آقای ارباب و میرزا علی آقای شیرازی بود که شرح ایشان بر برخی قسمت های نهج البلاغه در کتابی با عنوان سخن آشنا چاپ شده است.
پس می توان گفت جریان نهج البلاغه خوانی و توجه به آن از جهانگیرخان قشقایی شروع و توسط شاگردان او یعنی حاج آقا رحیم ارباب و سید حسن مدرس دنبال شده است و با میرزا علی آقای شیرازی به اوج خود رسیده است و بر اشخاص عالمی مانند شهید مطهری نیز تأثیر گذاشته است.
در این میان هم همیشه کسانی بوده اند که نهج البلاغه را وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود قرار داده اند و اگرچه فراوان نهج البلاغه می خوانده اند یا از آن دم می زدند مقصود آنان رسیدن به منظور های شخصی مدنظرشان بوده است.برای مثال، گروه هایی که اسلام را با آموزه های مارکسیستی مخلوط کردند و مکتبی التقاطی از خود ساختند و قرآن و نهج البلاغه را بازیچه خود ساختند و برای تأیید حرف های خودشان از نهج البلاغه هم کمک گرفتند و کلام امیر المؤمنین را با خود تطبیق دادند به جای آن که خود را با کلام
ص: 61
امیر المؤمنین تطبیق دهند همیشه چنین فرصت طلبی ها در تاریخ وجود داشته است و نه تنها نهج البلاغه، بلکه قرآن نیز گاه از دست چنین افرادی مصون نبوده است. چنین نیست که هر کس گرد نهج البلاغه بیاید سعادتمند شود؛ حال آن که قرآن نیز چنین است و هدایت فقط مخصوص متقین است به هر حال بوده اند کسانی که خود را اهل پژوهش و تحقیق در نهج البلاغه نشان داده اند اما بعد ها مشخص شده است که آن ها کلام علی علیه السلام را ابزار دست خود قرار داده اند تا به منظور خودشان برسند.
زمانی آقای غروی در مسجدی در خیابان شاهپور (شهید بهشتی فعلی) سخنرانی می کرد. در آن زمان آقای غروی دو اشتباه بزرگ داشت یکی آن که بعضاً حرف هایی می زد که در حد فهم مخاطب عام نبود و همین موجب انحراف عده ای می شد دوم این که ایشان سعی عجیبی داشت تا هر چیزی را که جنبهٔ خرق عادت و معنوی دارد تنزل دهد و برایش دلیل مادی بگوید و به نوعی با روش خودش توجیه کند برای مثال او بالای منبر گفته بود که هدهدی که در قرآن نامش آمده است و برای سلیمان خبر می آورد و با او صحبت می کرد پرنده نیست بلکه نام یکی از سرداران سپاه است که اصل نامش هم «هدد» است و این مطلب در تورات آمده است.
من این صحبت های غروی را بدون تحقیق قبول نمی کردم خودم تورات داشتم و به آن مراجعه کردم دیدم هدد نام فردی بوده است که اولاً در زمان داوود بوده است و ثانیاً فردی مخالف و از دشمنان حضرت داوود بوده است و با حضرت داوود می جنگیده است. این مطلب را به آقای غروی گفتم و گوشزد کردم چیزی را که شما برای مردم می گویید هیچ زبان دانی در زبان عربی به آن اشاره هم نکرده است. غروی در نهایت گفت:«خُب این هم یک نظر است و من هم تفسیری دارم.»
آقای غروی در محله سرچشمه نیز جلسه ای داشت که من و آقای پرورش به طور مستمر در آن شرکت می کردیم. غروی در آن جا تفسیر قرآن می گفت و تفسیر را از سوره بقره شروع کرد. هنگامی که به آیات مربوط به شیطان رسید گفت این «ابلیس» همان نفس اماره است و اصلاً چیز خارجی به نام شیطان وجود ندارد و بعد هم حرف خودش را به ملاصدرا نسبت داد و گفت این برداشت از ملاصدراست گویا ایشان اصلاً اعتقادی به وجود جن به نحو متداول هم نداشت.
آقای پرورش پرسید پس این که گفته می شود شیطان قبل از خلقت انسان هزاران سال
ص: 62
عبادت کرده است، چه وضعیتی پیدا می کند؟ مگر می شود نفس اماره قبل از خود خلقت انسان وجود داشته باشد؟
و جوابی عجیب شنیدیم که شاید ذراتی که نفس های اماره را تشکیل می دادند به صورت ابلیس موجود بوده اند!
بحث بالا گرفت و غروی گفت مگر می شود خداوند چیزی را که شر محض باشد خلق کند و شیطان چیزی جز درون خود ما نیست و مریدان هم آقا را تأیید کردند! آقای غروی معتقد بود که نماز جمعه واجب است. بعد از انقلاب هم نماز جمعه را در مکانی در خیابان امام خمینی می خواند همین کارش با اعتراض هایی رو به رو شد؛ چون در اصفهان نماز جمعه به صورت عمومی برگزار می شد و کار غروی عجیب بود انحراف مریدان آقای غروی بعضاً شدیدتر هم می شد و آن ها در مسائلی مانند امام زمان هم عقاید گمراه کننده ای داشتند. در کل هرچه پیش می رفت کلیت نظرات آن ها به وهابی ها متمایل تر می شد یکی از دلایل چنین انحراف هایی این بود که مریدان غروی در کل به علما نظر بدی داشتند و سایر روحانی ها را قبول نداشتند؛ تا جایی که به مساجد دیگر نمی رفتند و پشت سر آقایان دیگر نماز نمی خواندند.
ناگفته نماند که اوضاع به این شکل که پیش رفت من هم پشت سر غروی اقتدا نکردم از سخنرانی های او استفاده می کردم اما واقعاً قبولش نداشتم. معتقد بودم اگر انسان قوه استنباط داشته باشد و اهل تحلیل باشد می تواند از لابه لای حرف های او چیز های خوب هم استخراج کند؛ اما نگران بودم که صحبت های او بر روی عموم تأثیر منفی بگذارد. نظر شیخ محمد حسن نجف آبادی را درباره غروی پرسیدند او جواب داد:«می گویند مردم را بیدار کنید نه این که زا به راهشان کنید.»
کلام شیخ بسیار سزاوار احوال غروی بود؛ زیرا غروی به جای آن که مردم را آگاه کند بیشتر آن ها را متحیر می کرد و در نهایت عقاید آن ها را آشفته می ساخت.
به واسطه افکار غروی در میان روحانی های اصفهان اختلاف هایی پدید آمد برای مثال آقای طیب به جد با افکار غروی مخالف بود برای ایشان عجیب بود که چرا غروی و طرفدارانش این قدر برای عایشه احترام قائل هستند و به همین خاطر در کلم الطيب،بخشی را به عایشه اختصاص داد و آزار و اذیت های او به اهل بیت علیهم السلام را بیان کرد. در رأس علمای مخالف آقای غروی، آیت الله سید ابوالحسن شمس آبادی بود. برخی معتقدند که
ص: 63
جریان مهدی هاشمی و باند او به خاطر همین اختلاف ها به وجود آمده است که در نهایت آقای شمس آبادی را به شهادت رساندند.
در جریان رفت و آمد های آیت الله غروی به منطقه لنجان و شهر قهدریجان، برخی از جوانان به شدت تحت تأثیر او و عقایدش قرار می گیرند که در رأس آن ها سید مهدی هاشمی بوده است. سید مهدی در پی آن بوده است که یک روحانی را پیدا کند که با کلیت علمای زمانه سر ستیز داشته باشد. سید مهدی هاشمی با روحانیت و جریان علما مشکل داشت؛ به همین منظور روی چنین کسی دست گذاشت و از حضور آقای غروی در منطقه خود حمایت کرد هاشمی در پی این بود که شاگردانی تربیت کند که خودشان دست به استنباط و استخراج احکام از قرآن بزنند و در این راه صلاح می دید که شخصی مانند غروی استادی آن ها را عهده دار شود.
در این راستا علما و به خصوص آقای شمس آبادی به صحبت های غروی و رفت و آمد هایش به آن مناطق اعتراض کردند این اعتراض ها باعث شد که تخم کینه از آقای شمس آبادی در دل گروه سید مهدی هاشمی کاشته شد. در ادامه آن ها گفتند که چنین روحانی های مرتجعی را باید از سر راه برداشت؛ زیرا آنان افیون مردم هستند و افکار آنان موجب خمودگی مردم می شود و انقلاب را به عقب می اندازد پس با عقاید منحط خود این طور برای باندشان ترسیم کردند که شمس آبادی نمادی از روحانیت سنتی است که مظهر تزویر است و برای پیشبرد اهداف انقلابی باید از سر راه برداشته شود. سید مهدی هاشمی، شمس آبادی را مظهر سکون معرفی می کرد و این طور جلوه می داد که او مخالف نهضت امام خمینی است. در حالی که آیت الله شمس آبادی اگرچه نماینده آیت الله خویی در اصفهان بود پیوسته نسبت به برخورد با روحانی های انقلابی واکنش نشان می داد و بعد از دستگیری امام نیز بیانیه صادر کرد سید مهدی هاشمی و یارانش که دوری از روحانیت اصیل را نزد استادشان تئوریزه کرده بودند به تعبیر خودشان ارتجاع سیاه را در مقابل انقلاب سرخ می دیدند و تصمیم شان را عملی کردند و در سال 1355 آیت الله شمس آبادی را ربودند و به طرز فجیعی به شهادت رساندند و جنازه اش را رها کردند.
در آن دوران ما شاهد بودیم که عده ای از طرف داران غروی به سید مهدی هاشمی پیوستند حتی در برهه ای از زمان عده ای از اعضای انجمن حجتیه جذب افکار غروی شدند و از انجمن جدا شدند.بعد از انقلاب هم گروه نهضت آزادی، روابطی با آقای غروی
ص: 64
پیدا کرد. در واقع می توان گفت غروی اگرچه سیدی باسواد و عالم بود در حول او جریان ها و گروه های سیاسی بسیاری خودنمایی کردند و اتفاق های زیادی را در حول او رقم زدند و عقایدش را دست مایه خودشان قرار دادند.
در طرف مقابل روحانی های سنتی می توان آیت الله حاج آقا رحیم ارباب را نام برد که از دیرباز قرابت ها و رفاقت های صمیمی با آقای غروی داشت حاج آقا ارباب به غروی خوش بین بود و حتی در جلسه ای او را تأیید کرد البته به نظر من این تأیید به معنای تأیید عقاید او نبود بلکه ایشان گفتند که غروی آدم خوبی است. با این حال از همین حرف هم سوء استفاده شد. درواقع چنین نبود که میان آقای ارباب و علمای اصفهان اختلاف و دودستگی ایجاد شده باشد بلکه این اطرافیان بودند که این دودستگی را ایجاد کردند و قصد دامن زدن به اختلاف ها را داشتند؛ والا به هیچ وجه نمی توان گفت میان خود این آقایان مشکلی بود.
بنده هم در میان این اختلاف ها طرف هیچ گروهی را نمی گرفتم و سعی می کردم فاصله ام را حفظ کنم و به این آتش دامن نزنم به قول سعدی:
میان دو کس جنگ چون آتش است *** سخن چین بدبخت هیزم کش است
هنگام رویارویی با فتنه همچون شتر بچه باش که نه پشتی دارد که بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند (حکمت 1).
این احوال در ماجرای کتاب شهید جاوید هم تکرار شد و باز عده ای قصد داشتند که به واسطه یک کتاب میان حوزه ها دو دستگی ایجاد کنند صالحی نجف آبادی کتابی به نام شهید جاوید نوشته بود مشکل این کتاب این بود که اصلاً علم امام را در نظر نگرفته بود و تحلیلش نسبت به ماجرای عاشورا به اهل تسنن شباهت داشت. صالحی نجف آبادی بر این اعتقاد بود که هدف از قیام امام حسین علیه السلام تشکیل حکومت بوده است و در این زمینه راه افراط را در پیش گرفته بود. صالحی می خواست همه چیز از جمله تمام رفتار ها و تصمیم های سیدالشهدا را بر مبنای مسائل دنیوی و مادی تحلیل کند.
عده ای از علما با این کتاب مخالفت کردند و عده ای هم مانند آقایان منتظری و مشکینی در تأیید این کتاب برای آن مقدمه ای نوشتند که بعد ها تأیید خود را پس گرفتند تأیید ها از یک سو و مخالفت ها از سوی دیگر باعث شد که در اصفهان اختلاف هایی پدید آید. ما باز هم
ص: 65
در این جریان ها به صورت مستقیم مداخله نکردیم و صبر کردیم که این دعوا ها تمام شود. به طور کلی بیشترین ارتباط من با سید محمد جواد غروی در دههٔ سی و اوایل دهه چهل بود. وقتی غروی آن کتاب ها را نوشت دیگر به جلساتش نرفتم اشکالاتی به کتاب هایش داشتم که بعضاً منتقل می کردم اما او آن ها را نمی پذیرفت این شد که دیگر ارتباطم را با او قطع کردم؛ در حالی که ایشان پیغام فرستاده بود که بروم و باهم صحبت کنیم تا مسائل حل شود؛ اما تجربه تذکرات قبلی نشان می داد که این کار بی فایده است. بعد از انقلاب هم اختلاف نظر هایمان بسیار جدی تر شد تا این اواخر که پسرش عقاید پدرش را در روزنامه بهار نوشت که توهین به مقام امامت و ولایت بود در این راستا آقای زهتاب مصرانه از من خواست که جواب دکتر غروی را بدهم و من هم مقاله ای در جواب مقاله او نوشتم.
ص: 66
از میان علمای شهر اصفهان من بیش از همه با مرحوم آیت الله طیب رابطهٔ علمی داشتم این رابطه تا جایی پیش رفت که همکار ایشان در تألیف کتابهایشان شدم و وظیفهٔ تصحیح آن ها را برعهده گرفتم ارتباط من با ایشان از حضورم در جلسات ارزشمندشان شروع شد جلسات ایشان در مسجدی در نزدیکی منزل ما برگزار می شد و من برای حضور در جلساتشان بسیار مشتاق بودم. سپس ایشان به مسجد کازرونی رفت و شام جمعه های هر هفته جلساتشان برقرار بود اکثراً جوانان در آن جلسات شرکت می کردند و افراد اهل فکر و جویای حقیقت همدیگر را در آن جا پیدا می کردند
آیت الله طيب مرد فرهیخته ای در درس و بحث حوزوی بود حوزه قم بسیار تلاش کرده بود تا ایشان را در قم نگه دارند؛ اما خودشان گفته بود دیدم که قم به اندازه کافی مدرس دارد؛ اما در اصفهان کمبود هست و تصمیم گرفتم که قم را ترک کنم علی رغم اصرار های زیاد حوزه قم ، آیت الله طیب به حوزه اصفهان آمد و در مدرسه صدر به تدریس پرداخت آیت الله طیب از همان ابتدا تلاش می کرد تا شکاف میان حوزه و جامعه را از میان بردارد. بنابراین بعد از مباحثه و نماز ظهر در مدرسه صدر سخنرانی هایی را آغاز کرد تا این شکاف را از میان ببرد ایشان با تلاش بسیار توانست منبر رفتن و سخن گفتن برای
ص: 67
مردم را که تا آن زمان به این صورت مرسوم نبود نهادینه کند. به موازات این به تشکیل حوزه های درسی برای مردم پرداخت که این مسئله قبل از شروع مسئلهٔ کشف حجاب بود و تا سال 1362 نیز بدون وقفه به مدت 50 سال ادامه داشت.
هنگامی که کلیسای حضرت لوقا در اصفهان، حدود سال 1328 برنامه تبلیغی را برای جذب جوانان آغاز کرد آیت الله طیب خطر را احساس کرد و در مسجد کازرونی که مقابل همان کلیسا بود درس کلام را شروع کرد دانشجویان و دانش آموزان بسیاری از آن جلسات استقبال کردند؛ به طوری که در هر جلسه حدود دو هزار نفر حضور داشتند. آن جلسات که تا سال 1353 ادامه داشت باعث شد که دستگاه تبلیغاتی کلیسای لوقا برچیده شود. در آن دوران معمولاً رسم نبود که کسی در حد و اندازه های علمی آقای طیب این قدر منبر برود و به اصطلاح با جوان ها قاطی بشود؛ ولی ایشان این روش را انتخاب کرد و ما روزبه روز به ایشان نزدیک تر شدیم؛ تا جایی که من صوت ضبط شده جلسات عقاید ایشان را به صورت نوشتار درآوردم و آن ها را ویراستاری کردم تا برای چاپ آماده شود. حاصل این تلاش ها چاپ سه جلد کتاب كلم الطيب في العقائد بود که آیت الله طیب در مقدمه کتاب لطف کرد و اسم حقیر را ذکر کرد.
پس از آن به سراغ مباحث تفسیر قرآن رفتم و مشغول تصحیح تفسیر اطیب البیان ایشان شدم تصحیح این کتاب کار بسیار دشواری بود که دو سال زمان برد. این در حالی بود که بنده کار تراشکاری را هم بدون کم و کاست ادامه می دادم و در نهایت جلد اول کتاب اطيب البیان منتشر شد.
هنگامی که به اتفاق آقای طیب تصمیم گرفتم که تصحیح جلد دوم را شروع کنم در دانشگاه در مقطع لیسانس قبول شدم و عزمم را جزم کردم که تحصیلات دانشگاهی را شروع کنم به همین دلیل به ایشان پیغام دادم که کار تفسیر را متوقف می کنم و دیگر ادامه نمی دهم آیت الله طیب با شنیدن این پیام خودشان به گاراژ آمد و علت را جویا شد. آقای طیب با این کارشان بنده را خیلی شرمنده کرد و من اصلاً راضی نبودم که ایشان برای شنیدن توضیحات من خودشان به گاراژ بیاید. ایشان ابتدا تصور کرده بود که من به خاطر این که به جلسات درس غروی می روم با ایشان قطع رابطه کرده ام. در ماجرای اختلاف آقای غروی و حضرات علما آقای طیب هم به نوعی درگیر بود و فکر می کرد که من به خاطر این درگیری ها جانب غروی را گرفته ام و به همین دلیل از ادامه کار منصرف شده ام.
ص: 68
من هم برای ایشان توضیح دادم که اصلاً این طور نیست و علت این قطع همکاری فقط و فقط به خاطر مشغله زیادم است که حالا درس دانشگاه هم به آن اضافه شده است. ایشان از قطع این همکاری خیلی ناراحت شد؛ اما دیگر چاره ای نبود و باید واقعیت را می پذیرفتیم.
اطیب البیان بدون من کارش را ادامه داد و در چهارده جلد چاپ شد. تألیف و چاپ این چهارده جلد از سال 1341 تا سال 1358 تلاش بی وقفه برد تا آن که تفسیری به زبان فارسی منتشر شود. از این تفسیر بسیار استقبال شد؛ تا جایی که برخی از جلد های آن چندین بار تجدید چاپ شد. آیت الله طیب انگیزه خود را در تألیف تفسیر اطیب البیان به دلیل خوابی که دیده بود عنوان می کرد. ایشان در خواب دیده بود که امام زمان عجل الله تعالب فرجة الشریف و دستور نوشتن چنین کتابی را به ایشان داده اند.
مفسر، در شروع تفسیر مباحثی در قالب ده گفتار درباره علوم قرآنی بیان می کند:
گفتار اول: در بیان فضیلت قرآن و وجوب تمسک به آن؛ گفتار دوم : در بیان نبود تحریف در قرآن و توجیه اخبار تحریف؛ گفتار سوم: در تفسیر قرآن و روش مفسرین و کتب تفسیری؛ گفتار چهارم: در اختلاف قرائت قرآن و تحقیق کلام در سیاهی قرآن؛ گفتار پنجم: در فضیلت قرائت قرآن و حفظ و تعلیم و تعلم آن؛ گفتار ششم: در بیان اعجاز قرآنو وجوه اعجاز آن؛ گفتار هفتم: در وجوب احترام به قرآن و حرمت هتک آن؛ گفتار هشتم: در بیان شفاعت و خصومت قرآن و بحث مختصری درباره شفاعت؛ گفتار نهم: در کیفیت نزول قرآن و مراتب نزول؛ گفتار دهم: در بیان استعاذه و حقیقت آن و بحثی درباره مستعيذ و مستعاذبه و مستعاذ منه. متن ساده و روان از مهم ترین ویژگی های اطیب البیان است که با ترجمه ای دقیق همراه شده است. اطیب البیان در عین این که به حکایت، شعر، شرح حال رجال و قصص اشاره می کند، کتابی استدلالی است و گاهی از لسان فلسفی هم برای تبیین کلامش بهره می برد. نگاه کلی این تفسیر قرآن به قرآن است و در کنار آن از احادیث اهل بیت علیهم السلام نیز استفاده شده است.
با وجود تمام مشغله هایم همچنان در جلسه های آیت الله طیب حاضر می شدم حتی در سال های بعد پسر بزرگترم حمید را روی دوچرخه می نشاندم و با خودم به جلسات می بردم خودم در خانه معمولاً از دین و مذهب برای بچه ها می گفتم؛ اما اعتقاد داشتم که بچه ها باید در فضای دینی حضور داشته باشند و با گوش خودشان حرف های عالم را بشنوند یادم است یکبار با حمید راه افتادیم تا به منبر آقای طیب برویم. حمید که آن
ص: 69
روز حسابی بازیگوشی کرده بود و خسته شده بود همان طور جلوی دوچرخه خوابش برد و نزدیک بود که از روی دوچرخه به زمین بیفتد من که متوجه چشم های خواب آلود او شدم تعادلش را حفظ کردم و با هر زحمتی که بود او را به خانه برگرداندم تا بخوابد و خودم دوباره سوار بر دوچرخه برای شنیدن منبر آقای طیب از خانه بیرون آمدم.
ص: 70
زمانی که استاد پرورش به انجمن حجتیه می رفت و در آن جا حضور فعال داشت من هم به آن جا می رفتم و در جلسات شرکت می کردم آقای پرورش در آن زمان گاهی برای انجمنی ها سخنرانی می کرد در آن ایام در انجمن حرف خلافی زده نمی شد و مسائل اعتقادی گفته می شد در زمان اختناق رژیم طاغوت که امکان کسب معارف دینی برای عموم مردم وجود نداشت کارکرد انجمن در این راستا بسیار کارساز بود و بسیاری از مردم حرف دین و اصول اولیه را از همین جلسات می آموختند جلسات انجمن معمولاً عمومی بود و جمعه ها برگزار می شد و جمعیت زیادی در آن شرکت می کرد در مجموع علما و بعضی از مراجع هم انجمن را تأیید کرده بودند؛ ولی بعد که ماهیت اصلی آن آشکار شد بسیاری از علما دست از حمایت و تأیید انجمن کشیدند بعد ها مطلع شدیم که عده ای برای زمین زدن آقای پروش در عالم سیاست، بهانه کردند که پرورش در حجتیه بوده است. حال آن که پرورش از همان زمان که آقای حلبی با امام خمینی اختلاف پیدا کرد از انجمن جدا شد و ما هم به دنبال ایشان از این جمع بیرون آمدیم. اصل اختلاف مرحوم پرورش با اعضای انجمن بر سر مبارزه با رژیم پهلوی بود انجمن حجتیه معتقد بود که دین از سیاست جداست و اعضای آن می بایست از فعالیت سیاسی پرهیز کنند و اصلاً قائل به مبارزه با رژیم شاه نبودند. در حالی که آقای
ص: 71
پرورش معتقد به مبارزه با ظلم تحت امر ولی فقیه زمان بود پرورش تابع امام خمینی بود و چون مقلد ایشان بود به کار سیاسی و مبارزۀ همه جانبه اعتقاد داشت. به همین دلیل مشی او کاملاً از انجمن جدا بود و خودش را خیلی زود از صف آن ها جدا کرد. آن کس که از برادرش اطمینان و استقامت در دین و راستی راه و رسم را سراغ دارد باید به گفته مردم درباره او گوش ندهد (خطبه 141).
آقای قرائتی درباره کسانی که این تهمت ها را به آقای پرورش زده بودند گفته بود که آن ها مثل خوک می مانند که می گردند تا کثافت پیدا کنند.
مشی کلی من هم با مسلک اعضای انجمن حجتیه از زمین تا آسمان تفاوت داشت. محتوای جلسات آن ها که بیشتر پیرامون امام زمان عجل الله تعالی فرجة الشریف را این بود غالباً فاقد جهت گیری استدلالی عقلی بود؛ در حالی که شاکله ذهنی من استدلالی و عقلایی بود به هر حال ما به تدریج از انجمن حجتیه فاصله گرفتیم و دیگر به جلسات آن ها نرفتیم آقای حداد که از مبارزان سرشناس اصفهان بود درباره انجمن گفته بود که به یقین حکومت پهلوی هم از بهاییت و هم از انجمن حجتیه حمایت می کرد؛ زیرا پهلوی ها می خواستند که دعوای بین دو گروه داغ شود و مذهبی ها سرگرم این گونه بحث ها شوند و دیگر به جهاد و مبارزه فکر نکنند حمایت پهلوی از بهاییت توجیه پذیر بود اما حمایتش از انجمن برای این که نقشه های دراز مدت خود را به پیش ببرد واقعاً جای عبرت داشت.
در یک کلام هرچند انجمن حجتیه در آغاز به خاطر مبارزه با بهاییت و نقد افکار آنان و نیز توسعه فرهنگ مهدویت و برگزاری جلسات مذهبی در خفقان قبل از انقلاب خدماتی داشت نتوانست خودش را با حرکت انقلاب اسلامی هماهنگ کند و به بیراهه رفت. البته برخی از اعضای آن راهشان را جدا کردند و برخی شان هم به انقلاب پیوستند و حتی در جبهه به شهادت رسیدند یا در نظام عهده دار مسئولیت شدند ولی بسیاری از افراد به خصوص اعضای قدیمی تر و سران آن ها از مسیر انقلاب جدا یا منزوی شدند یا جلسات مستمری را در نقد حرکت امام و انقلاب برگزار کردند امام خمینی در منشور روحانیت نقد های تندی به این قشر از اعضای انجمن وارد کرده است.
ص: 72
شغلی که من از آن امرار معاش می کردم ادامه شغل آبا و اجدادی ام بود و همین طور که از نام ما پیداست ما در کار آهن و فولاد بودیم من هم از سنین نوجوانی فعالیتم را در حیطه فلزکاری، آهنگری و تراشکاری آغاز کردم و همان را ادامه دادم تا آن که خودم صاحب مغازه شدم.
حقیقتاً کار با فلزات برای وسایل سنگین کار دشواری است و در آن زمان کمتر کسی در شغل ما استاد بود؛ به همین خاطر شغل ما اهمیتی دو چندان پیدا می کرد تا زمانی که هنوز ماشین های پیشرفته تراشکاری تولید نشده بود ما باید بیشتر کار ها را با دست انجام می دادیم برای مثال برای آن که یک قطعه را شکل بدهیم باید ساعت ها دو زانو بر زمین می نشستیم و قطعه آهن را با سوهان و سمباده سایش می دادیم تا به شکل مدنظر در بیاید. انجام این کار ها در کارگاه خودش بزرگترین تمرین صبر بود. بعد ها ماشین تراش آمد و خیلی از کار های دستی ماشینی شد.
این صبر، بعد ها و در مراحل مختلف زندگی به کار آمد. کارکردن دائم در کارگاه به من آموخت که می توانم با صرف وقت و استقامت در دراز مدت به اهدافم برسم. انسان شکیبا سرانجام به مقصود برسد هرچند زمانی در از بگذرد(حکمت 153).
ص: 73
زندگی من در کارگاه به ظاهر ربطی به فعالیت های علمی ام نداشت؛ اما این دو از هم جدا نبود و سخت کوشی ام در کارگاه به من روحیه ای می داد که در مراحل آتی زندگی راهگشایم بود. گویی کار با سمباده و سوهان برای شکل دادن به یک قطعه به نوعی شکل دادن به روح و جان آدمی بود حال آن که شکل دادن به روح اساساً سخت تر از شکل بخشی به فلزات است؛ زیرا فلزات شکل می گیرند و دیگر تغییر نمی کنند؛ اما جان آدمی پیوسته در حال تغییر است لیکن آدمی مدام باید با خود در مصاف باشد و اگر بردبار نباشد باید بردباری را بر خود تحمیل کند؛ زیرا کمتر اتفاق می افتد که کسی خود را شبیه قومی کند و یکی از ایشان نشود(حکمت 207).
جزء جدایی ناپذیر دیگر کارگاه که همیشه برپا بود کوره بود کوره به خاطر حرارت زیادش فضای کارگاه را جهنم می کرد و اگر در کنار آن کار می کردیم عرق از سر و رویمان جاری می شد کوره و چکش لوازم کار فولادگر است و شکل دادن به سخت ترین اشیاء عالم هنری است که ما به واسطه آن امرار معاش می کنیم این کار برای من عبادت بود حتی کوره آهنگری هم می تواند انسان را به یاد خدا بیندازد وقتی که ناتوانی پوست انسان را در برابر گرمای آتش دوزخ به یاد می آورد پرداختن به مسئله معاش و کار هر روزه در کارگاه من را از پرداختن به بعضی از امور فرهنگی و مذهبی بازداشت؛ لیکن من راه درست را در همین می دیدم هرچند ممکن است در دید اهل ظاهر حقیر به نظر آید. من معتقد بودم هر کس به کار های گوناگون بپردازد تدبیر ها کار او را سامان ندهد (حکمت 403). پس یک خط مشخص را برای گذران زندگی ام انتخاب کرم و بر آن ثابت قدم ماندم و باز بر آن تکیه داشتم که هرگاه مستحبات به واجبات آسیب برساند باید مستحبات را کنار گذاشت (حکمت 279). در آن زمان واجب برای من کسب روزی حلال برای اهل و عیالم بود.
سال 1346 تازه دستگاه تراش به بازار آمد و کار را ما آسان تر کرد کار های آهنگری را هم بعد ها به برادرم واگذار کردم و بدین ترتیب با طی شدن روزگار جوانی سختی کار را کمتر کردم مغازه من در مجموع سه متر در هفت یا هشت متر بود مغازه ام در خیابان شهید بهشتی فعلی یا همان خیابان شاهپور قدیم بود که بعد ها در ابتدای دهه هفتاد همه مشاغل صنعتی به شاهپور جدید منتقل شد و من مغازه ام را به یکی از شاگردانم واگذار کردم واگذاری مغازه به شاگردم که منجر به رشد و شکوفایی او می شد باعث تعجب اطرافیان شد؛ با این حال من این فرصت را به راحتی در اختیار جوانان گذاشتم و بدون چشم داشتی
ص: 74
بابت سابقۀ کار پنجاه ساله ام آن مغازه را با وسایل و ماشین آلاتش واگذار کردم. سبک بار شوید تا برسید (خطبه 21).
در روزگار کار با آهن و فولاد هر روز با دوچرخه به مغازه می رفتم. روز ها از حدود ساعت هشت صبح تا دوازده ظهر کار می کردم متعهد بودم که کار را برای نماز تعطیل کنم غالباً نماز را به جماعت می خواندم و سپس برای ناهار به خانه می رفتم و عصرها دوباره به مغازه می رفتم و تا غروب کار می کردم برایم مهم نبود که درآمد در این کار چقدر است آن چیز که برایم ارزش داشت برکتی بود که کار فولاد به زندگی ام می داد. من این برکت را در زندگی ام احساس می کردم و متوجه می شدم که فضای خانوادگی من به واسطه این نان حلال گرم و پُر محبت است و بچه ها در سایه همین گرماست که بزرگ می شوند و می توان به آینده آن ها امید داشت. به فکر سرمایه گذاری های بزرگ در کارم نبودم و به همین کسب و کار قناعت داشتم و باور داشتم که قناعت ثروتی است که تمام نمی شود (حکمت 57).
بار ها پیش آمده بود که شخصی برای یکی از ارگان های دولتی به من رجوع کند و سفارش کار دهد و در پایان کار بخواهد در فاکتور رقمی بیشتر از رقم دریافتی ام بنویسم که من به شدت با آن ها مخالفت می کردم طبیعی بود که آن اشخاص ناراحت شوند و حتی کار های بعدی شان را دیگر برای من نیاورند؛ اما اعتقاد من به کسب رزق حلال باعث می شد که اخم و تلخی آن مشتری ها را پذیرا باشم و از نوشتن فاکتور تقلبی پرهیز کنم چند سالی نیز در خیابان امیرکبیر به کار تراشکاری ادامه دادم و بعد از حادثه زمین خوردن که در سال 1372 برایم رخ داد دیگر قادر به ادامه کار نبودم. مدتی هم به صورت مشارکتی کار کردم و در نهایت ماشین آلاتم را واگذار کردم و کارگاه را اجاره دادم و از همین طریق امرار معاش کردم.
من بیش از نیم قرن در کار فولاد بودم کار تراشکاری و مشغولیت به درس دین به ظاهر کاملاً از هم جدا بودند؛ اما در ارتباط این دو همین کلام از حضرت مولی الموحدین بس که:﴿درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سخت تر بود و سبزه های خوش نما را پوست نازکتر، و رستنی های صحرایی را آتش افروخته تر و خاموشی آن دیرتر﴾(نهج البلاغه، نامه 45).
ص: 75
ص: 76
سال 1347 و درست در زمانی که صاحب چهار فرزند بودم مشغول تحصیل در رشته ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان شدم. دیپلمم را در رشته ادبیات پس از سال ها وقفه در سال 1342 گرفته بودم هنگامی که در کنکور دانشگاه اصفهان شرکت کردم رتبه اول شدم و از پرداخت شهریه معاف شدم تحصیل در رشته ادبیات فارسی از مهر سال 1347 آغاز شد و تا سال 1352 به طول انجامید.
در آن سال ها بنایم بر آن بود که صبح ها به دانشگاه و عصر ها به گاراژ بروم. در آغاز برای ورود به دانشگاه و تحصیل تردید داشتم؛ زیرا تحصیلات دانشگاهی چهار سال طول می کشید و باید نیمی از روز های هفته را به کلاس می رفتم هرگاه از چیزی ترسیدی خود را درون آن افکن؛ زیرا سختی پرهیز از آن چیزی است که از آن می ترسی(حکمت 175).
با توکل بر خدا قدم به دانشگاه اصفهان نهادم کلاس های دانشگاه که شروع شد با برخی اساتید صحبت کردم و قرار شد سر بعضی از کلاس ها حاضر نشوم. برای مثال در اولین جلسه درس عربی استاد چند سؤال از من پرسید و بعد با شگفت زدگی پرسید که این ها را کجا خوانده ای؟
من هم برایش توضیح دادم که مغنی اللبیب و ... را خوانده ام. در پایان کلاس استاد
ص: 77
موافقت که من آن درس را غیر حضوری بگذرانم. همین ارفاق باعث شد که به کارم در مغازه لطمه کمتری وارد بشود گاهی اوقات سر کلاس ها اظهار نظر می کردم و همین باعث احترام اساتید به من می شد.
سال دوم دانشگاه بیشتر اساتید با من آشنا بودند و با صحبت خودم و وساطت دوستان به من ارفاق بیشتری دادند و دیگر وقت بیشتری داشتم که به امور کارگاه برسم یکی از دوستان می گفت:«حضور تو در کلاس مؤثر است وقتی تو نیستی برخی اساتید حرف های نامربوط زیادی می زنند؛ اما وقتی تو هستی و اشکال می کنی حواس شان را جمع می کنند و با احتیاط سخن می گویند.»
در سال دوم به طور کامل توانستم بین کار و درس تعادل ایجاد کنم و برنامه ام منظم شد. با وجود غیبت هایی که داشتم همیشه شاگرد ممتاز بودم و لذا سه سال از پرداخت شهریه دانشگاه معاف شدم.
در آن زمان وضعیت پوشش خانم ها در دانشگاه بسیار نامناسب بود و به خصوص اساتید خانم با پوشش بدی در کلاس ها ظاهر می شدند به یاد دارم استادی از کشور عراق داشتیم که ترجمه عربی درس می داد او هر وقت به دانشگاه می آمد همسرش را هم با خودش می آورد. همسرش وضع پوشش بسیار بدی داشت و حداقل پوشش را به تن می کرد اصلاً وضع خانم او در دانشگاه معروف بود در کلاس ما خانمی بود که حجاب مناسبی داشت و درسش هم بسیار خوب بود یک بار در کلاس استاد عراقی بحث خوبی را مطرح کرد و صحبت های علمی خوبی ارائه داد که موجب شد استاد از او بسیار تعریف کند و به او گفت تو که وضع حجاب و پوشیدگی خوبی داری و درس را هم خوب متوجه می شوی، پیداست که بسیار با شخصیتی ... .
همین صحبت استاد دستمایه بحث میان همکلاسی ها شد که حتی فردی که چنین زنی دارد بازهم به صورت فطری حجاب را می پسندد و پوشش این چنینی زنان را نشانه شخصیت می داند.
به همین منوال روزگار سخت صبح های کلاس درس و عصر های کار و مغازه یکی یکی طی می شد. گاهی در کلاس های درس میان من و استاد در زمینه یک مبحث علمی بحث در می گرفت و اغلب استاد ها کوتاه می آمدند یا به نوعی صحبت هایشان را توجیه می کردند در سال چهارم برای پایان نامه ام موضوع «قرآن و کلمات معصومین در اندیشه و بیان
ص: 78
سعدی» را انتخاب کردم. این پایان نامه ابتدا چهار واحد داشت و من هم برای انجام آن شوق بسیاری داشتم؛ زیرا سعدی در متون ادبی خود فراوان از قرآن و نهج البلاغه استفاده کرده است کارم را با علاقه تمام شروع کردم و مطالب زیادی هم نوشتم که ناگهان دانشگاه اعلام کرد که دیگر در دوره کارشناسی ارائه پایان نامه الزامی نیست. من هم با این تصمیم دانشگاه بسیار دلسرد شدم و نوشتن را کنار گذاشتم. حالا بعد از این همه سال که به آن روز فکر می کنم با خود می گویم که ای کاش کار نوشتن آن پایان نامه را به اتمام می رساندم.
ص: 79
ص: 80
یکی از راه های استعمار برای نفوذ در کشور های اسلامی فرستادن مبلغان مسیحی بود. آن ها با جذب جوانان مسلمان در کلیسا ها و تبلیغ دین مسیحیت اعتقادات دینی آن ها را کرده و از آنان افرادی بی تفاوت می ساختند تا به اهداف استعماری خودشان برسند. در آن زمان عده ای از افراد آگاه و متعهد برای مقابله با این شیوه استعمارگران دست به تشکیل جلساتی زدند در این جلسات افراد آموزش می دیدند تا در مراکز تبلیغی مسیحیت شرکت کنند و بدون این که تحت تأثیر تبلیغات آن ها قرار گیرند، جوانان راه یافته به این مراکز را از گمراهی نجات داده و هدایت کنند. من نیز چنین جلساتی را تشکیل دادم و نام آن را انجمن مقابله با مسیحیت گذاشتم. برگزاری جلسات هفتگی آموزشی کار اصلی این انجمن بود که خودم آن را اداره می کردم و درزمینه عقاید مسیحیان و مسائلی که اعضای انجمن به دانستن آن نیاز داشتند بحث می کردم کار آموزشی من در این جلسات شامل چند بخش می شد:
1) آموزش اصول اعتقادات اسلامی
آموزش این اعتقادات با کتب خداشناسی و توحید و بحث از صفات خدا شروع می شد و در
ص: 81
فصل عدل، الهى ضمن اثبات عدل خدا، به پرسش هایی درباره عدالت خدا پاسخ داده می شد و همچنین بحث هایی درباره هدف آفرینش و مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار مطالعه و بررسی می شد.
مباحث نبوت، از بحث های مهم دیگر بود که در آن لزوم بعثت انبیا و اثبات پیامبری پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و وصفات انبیا به ویژه صفات پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم بحث می شد و معجزه حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم قرآن کریم بررسی می شد. همچنین اثبات خاتمیت آن حضرت بخش دیگری بود که در قسمت نبوت آموزش داده می شد.
در فصل امامت مطالبی از قبیل نیاز امت به امام و لزوم نصب امام، شرایط امام، اثبات امامت ائمه اثنی عشر و همچنین حیات و غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجة الشریف مطالعه می شد.
در فصل معاد، ضمن اثبات معاد، مسائلی از قبیل مرگ از دیدگاه اسلام، معاد روحانی و جسمانی، برزخ، حساب، میزان، صراط و بالاخره بهشت و دوزخ بحث و بررسی می شد.
مطالب اصول اعتقادی در ضمن آن که شامل استدلال های قوی عقلی بود دوره ای شامل آموزش اعتقادات اسلامی از دیدگاه قرآن و روایات بود در واقع شامل مطالبی بود که یک مسلمان باید با آن آشنا و به آن اعتقاد داشته باشد؛ درست به همان صورت که حضرت عبدالعظیم حسنی اعتقادات خود را بر امام وقت یعنی امام هادی علیه السلام عرضه داشت.
آشنایی با این اعتقادات برای جوانان مسلمان در زمان طاغوت بسیار مفید بود و پشتوانه فکری و اعتقادی آنان بود.
2) پاسخ به شبهات مسیحیت
مسیحیان که پاسخ قانع کننده ای برای اشکالات دانشمندان اسلامی نداشتند، درصدد برآمدند که مقابله به مثل کنند مهمترین کتابی که آن ها در این زمینه منتشر کردند کتاب سنجش حقیقت به قلم کشیش فندر آلمانی بود.
من در این باره جزوه ای نگاشتم و در طی جلسات متعددی شبهات این کتاب را پاسخ دادم برخی از این شبهات و پاسخ ها بدین شرح بود:
شبهه اول: گردانندگان کلیسا می گویند که آیین اسلام به زور شمشیر پیشروی کرده است و مردم به اکراه مجبور به پذیرش این دین شده اند.
پاسخ آن که پیامبر اعظم صلی الله علیه و اله و سلم در دوران بیست و سه ساله پیامبری شان سیزده سال آن
ص: 82
را در مکه و ده سال آن را در مدینه گذراندند. ایشان در مکه مردم را به یکتاپرستی دعوت و از پرستش بت ها منع می کردند. در این مدت عده ای از روی میل و با اختیار خود دعوت آن حضرت را پذیرفتند و ایمان آوردند. روز به روز به تعداد ایمان آورندگان افزوده می شد؛ در حالی که کفار قریش به شدت آزار آن ها می افزودند؛ تاجایی که عده ای از آن ها مجبور شدند به حبشه مهاجرت کنند. پیغمبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم آشکارا به دعوت خود ادامه دادند تا آن که مردم مدينه از ایشان دعوت کردند و مسلمانان به مدینه هجرت کردند در این حال کفار قریش و طایفه یهود که نمی خواستند اسلام ریشه بگیرد کمر به نابودی این دین بستند. لذا خداوند پیغمبر و اصحاب او را برای دفاع از دین خود موظف کرد.
با بررسی دقیق جنگ های پیامبر اکرم با کفار قریش و یهود، معلوم می شود که این جنگ ها جنبهٔ تجاوز یا انتقام جویی نداشته است بلکه غالباً جنبه دفاعی و بازدارندگی داشته است.
در این باره در جلسات هفتگیام بحث مبسوطی درباره جهاد انواع آن و جایگاه آن در اسلام و همچنین شرایط و قوانین آن ارائه دادم.
شبهه دوم : یکی دیگر از شبهاتی که کشیش مبلغ مسیحیت مطرح می کرد این بود که اگر مسلمانان عقیده به مذهب خود داشته باشند ناچارند اقرار کنند که تورات و انجیل کلام خداست؛ زیرا در آیات بسیاری از قرآن مجید به اهل کتاب اشاره شده است.
جواب این شبهه این بود که مسلمانان شکی در نبوت حضرت موسی و عیسی علیهما السلام ندارند و کتاب های تورات و انجیل را وحی آسمانی می دانند و دین اسلام تصدیق کننده ادیان پیشین است. اما اعتقاد ما بر آن است که آن انجیل و توراتی که امروز در دستان اهل کتاب است متونی تحریف شده است. این کتاب ها بسیار تغییر کرده است و برای اثبات این ادعا هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ قرآنی می توان ادله آورد.
شبهه سوم : از دیگر شبهات مسیحیان این بود که می گفتند اکثر معارف احکام و حکایت های قرآن از مطالب تورات و انجیل است و برخی نیز از کتاب های مجوسین گرفته شده است.
در جواب آن ها باید گفت:
اولاً موافقت قرآن با منابعی که ذکر می کنند به طور کلی نیست بلکه با بسیاری از آن ها مخالفت دارد و وجود مخالفت خود دلیلی بر عدم اقتباس است از مسائل آشکار و مشخصی
ص: 83
که در این زمینه می توان آن را مثال زد تفاوت داستان آدم و حوا در تورات و داستان آن در قرآن است در تورات تحریف شده آمده است که خداوند آن دو را از خوردن درخت معرفت منع کرد و خداوند مخالف آن بود که انسان به معرفت دست یابد!
ثانیاً به گواه تاریخ پیامبر اسلام از آغاز رشد خویش تا زمانی که در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شدند با هیچ یک از علمای یهود و نصاری و غیر آن معاشرت نداشتند و دانش و خبری از آن ها و محتوای متون شان در اختیار نداشتند. تاریخ همچنین گواهی می دهد که پیامبر عظیم الشأن ما درس نخوانده و مدرسه نرفته بوده است.
پیامبر در سفر هایی که قبل از بعثت به شام رفته اند ممکن است هر بار با راهبانی برخورد کرده باشند، اما در تاریخ به هیچ عنوان اشاره نشده است که ایشان تحت تأثیر آن ها قرار گرفته باشند و مطالبی از آنان آموخته باشند.
بنابراین به اعتقاد ما موافقت قرآن با کتب پیشینیان فقط از طریق وحی بوده است. پروردگار جهان عقاید و تعالیم و حکایت ها را به منظور ارشاد و هدایت جامعه انسانی در لباس الفاظ مخصوص و ترکیب های ویژه و اسلوب تازه ای درآورده و بر پیامبر ختمی مرتبت نازل فرموده است.
3) مسیح از نظر قرآن و الگو اسلامی
در این جلسات افراد برای حضور در مراکز تبلیغی مسیحیت و نجات جوانان فریب خورده مسلمان تعلیم می دیدند. بنابراین لازم بود شرکت کنندگان زندگی حضرت مسیح علیه السلام را از نظر قرآن و روایات بدانند. لذا در این جلسات آیاتی از قرآن بیان می شد که درباره حضرت مریم تولد عیسی مسیح القاب و کتاب حضرت عیسی نفی به صلیب کشیده شدن او و بشارت مسیح به ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم بود همچنین انحرافاتی بیان می شد که قرآن دربارهٔ مسیحیان از قبیل الوهيت حضرت مسیح و پسر خدا دانستن او و تثلیث و تحریف انجیل بیان کرده بود.
4) شخصیت مسیح از تنش تا جهل
یکی از مشخصات کتب الهی این است که باید از تناقض به دور باشد؛ حال آن که شخصیت حضرت مسیح علیه السلام در اناجیل اربعه بسیار مبهم است. برای مثال این متون عیسی را گاهی فرستاده و بنده خدا و گاهی شریک و پسر او معرفی می کنند.
ص: 84
غیر از کتب عهد قدیم تنها کتبی که کلیسا و مسیحیان آن را قبول دارند، عبارت اند از اناجیل چهارگانه، یعنی انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا و همچنین کتب اعمال رسولان و رساله هایی که از شاگردان و رسولان مسیح به جای مانده و کلیسا آن ها را پذیرفته است.
یکی از خصوصیات کتب الهی این است که باید از مطالب متناقض به دور باشد؛ اما در اناجیل، تناقض های زیر دیده می شود:
1) تناقض در نسب نامه مسیح؛
2) تناقض در گفتار هایی که از مسیح نقل کرده اند؛
3) اختلاف در نقل رفتار و اعمال و معجزاتی که به مسیح نسبت داده اند. عقیده مسیحیت کنونی بر سه پایه استوار است:
1) تثلیث یعنی ایمان به سه اقنوم که عبارت اند از اَب و ابن و روح القدس؛
2) ایمان به صلب و فدا و قیام مسیح
3) داوری مسیح.
من این مسائل را در جلسات مطرح و تجزیه و تحلیل می کردم به یاد دارم زمانی در یکی از کلیسا های اصفهان، کشیشی برای تبلیغ و سخنرانی دعوت شده بود یکی از شاگردان من در آن جلسه شرکت کرده بود و در حین سخنرانی آن کشیش از شخصیت مسیح در اناجیل چهارگانه و اصل تثلیث سؤال هایی پرسیده بود و کشیش از دادن جواب بازمانده بود. این اتفاق باعث اعتراض برخی از حضار به کشیش شده بود اتفاقاتی این چنین بسیار زیاد رخ می داد؛ اما این اتفاق خاص به خوبی در ذهن من مانده است؛ زیرا آن جوان چندی بعد و در سال 1354 داماد من شد.
آقای احمد جوادیان در سال 1348 به جلسات انجمن مسیحیت پیوست. او در آن زمان دانشجوی دبیری ریاضی دانشگاه اصفهان بود وی در جلسات حضور فعالی داشت و فعالیتش را فقط به کلاس ها محدود نمی کرد و همان طور که انتظار می رفت برای بحث با مسیحیان هم حاضر در صحنه بود به هر حال این هم از برکات این جلسات بود آقای احمد جوادیان در آن سال ها همواره مملو از سؤال بود و بنده هم به قدر وسع و معلومات خود به سؤال هایش جواب می دادم ایشان ذهنی ریاضی داشت و حضورش سبب می شد که معمولاً بحث هایی از حوزه های گوناگون مطرح شود و جلسات از حیث علمی گرم شود.
پس از تلاش های علمی و تبلیغی در مواجهه با نفوذ مسیحیان در آخر دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه فضای شبهات و حملات به دین تغییر کرد. تلاش ها برای غنی سازی محتوای
ص: 85
فکری و عقیدتی جوانان در تمامی این سال ها ادامه داشت. در دهه پنجاه و سال های قبل و بعد از انقلاب اسلامی این تلاش ها عمدتاً در جهت رفع شبهات کمونیست ها و گروه های متمایل به افکار مارکسیستی بود مرحوم استاد پرورش مرحوم مهندس مصحف و شهید علی اکبر اژه ای از جمله افراد شاخص این میدان بودند که در زمینه جذب جوانان و آماده سازی آنان برای مقابله با انحراف گروهک ها و نفوذ افکار وارداتی اقدامات گسترده ای انجام دادند. در آن سال ها بنا به مقتضای زمان مباحث اعتقادی و جلسات مربوط به آن با سؤال های جدیدی رو به رو شد و تغییراتی یافت .
ص: 86
گاهی اوقات برخی از افراد به صورت نفوذی به جلسات مسیحیان فرستاده می شدند تا مشخص شود که آن ها برای جلسات تبلیغی شان دقیقاً چه حرف هایی می زنند. برای مثال دو تا از خانم های جوان که در کلاس ها آموزش لازم را دیده بودند، مأمور شدند که به منزل باربارا بروند و اعلام آمادگی کنند که میل دارند مسیحی شوند خانه باربارا پشت بیمارستان عیسی بن مریم بود. افراد ما برای آن که بتوانند با مبلغان مسیحی نشست و برخاست کنند اجازه داشتند از غذای آنان بخورند. این در حالی بود که در آن زمان فتوای علما درباره نجسی یا پاکی مسیحیان متفاوت بود.
خانم ها به جلسات آن ها می رفتند و گزارش کامل مکالمات شان را برای ما می آوردند. جلسه هفتگی ما در زمان طاغوت به راستی روزنه نوری در دل تاریکی بود مخاطبان ما برای یک هفته تغذیه فکری می شدند و از لحاظ اعتقادی بیمه می شدند پس از چندی گروهی از خانم های شرکت کننده در این کلاس ها از مخاطبان ثابت شدند. البته ما هم به
ص: 87
دلیل فعالیت زیاد مسیحیان به حضور آن ها نیاز داشتیم؛ به خصوص زمانی که قرار بود خانم هایی را نجات دهیم که تازه مسیحی شده بودند. آن خانم ها واقعاً همت می کردند و خانه خانم های مسیحی شده را پیدا می کردند و با آن ها ارتباط برقرار می کردند.
همۀ فعالیت ما در جلسه های هفتگی بحث عقاید و کار های فکری نبود در آن جلسات ارتباط گیری هم خیلی مهم بود. گاهی اوقات نیاز می شد که خانم ها با خانواده اشخاصی که مسیحی شده بودند گفتگو کنند. البته ارتباط گیری بیشتر با خانواده هایی انجام می گرفت که فرزند شان بهایی شده بود و خانواده اش از این موضوع بی اطلاع بود. اگرچه اصل فعالیت ما در زمینهٔ مسیحیت بود گاهی اعضای انجمن برای نجات یک تازه بهایی شده نیز تلاش می کردند.
برخی از جوانان گروه بر این باور بودند که ما باید کار سیاسی بکنیم؛ اما مبنای جلسات ما بر انجام کار سیاسی به طور مستقیم نبود و ما راه فرهنگی را پیش گرفته بودیم. البته در همین مسیر هم نقشه های استعمار را خنثی می کردیم و از این بابت به نحوی سیاسی هم بودیم.
گاهی اوقات هم رخ می داد که جوانی از من بخواهد که خانم مؤمن و شایسته ای را به او معرفی کنم. من هم از خواهران شرکت کننده در جلسات کسی را که برای آن شخص مناسب باشد معرفی می کردم.
علی رغم همه تلاش های ما مخاطبان خانم بعد از ازدواج به مرور زمان جلسات را ترک می کردند که البته این به نظر من اشکالی نداشت؛ زیرا در دیدگاه اسلامی مسئولیت اصلی خانم ها شوهرداری و خانه داری است و دلیلی نداشت که جلسات ما به وظایف اصلی آن ها لطمه ای وارد کند.
اگر کسی از اعضای گروه دچار مشکلات خانوادگی می شد و از من کمک می خواست دریغ نمی کردم و تلاش می کردم با جایگاهی که به عنوان یک معلم در آن جلسات داشتم میانه زن و شوهر را اصلاح کنم در کل فضای آن جلسات بسیار صمیمی بود.جلسات اکثراً جمعه ها صبح یا عصر برگزار می شد؛ اما گاهی هم در روز های دیگر هفته برگزار می شد که من باید مستقیم از کارگاه به جلسه می رفتم.
ص: 88
بیان شد که اروپایی ها در ایران به دنبال ترویج آیین مسیحیت بودند؛ آن هم مسیحیتی که فرسنگ ها با مسیحیت حقیقی حضرت عیسی مسیح فاصله داشت و قرار بود ابزار سلطه باشد. اروپایی ها این کار را فقط در ایران دنبال نمی کردند این پروژه ای بود که در آفریقا و سایر مستعمرات آن ها هم اجرا می شد؛ تا جایی که آن آفریقایی گفته بود:«هنگامی که مبلغان مسیحی به کشور ما آمدند ما کتاب نداشتیم و زمین داشتیم؛ اما حالا کتاب داریم و زمین نداریم.»منظور او از کتاب، کتاب انجیل بود. تبلیغ مسیحیت توسط اروپایی ها به خاطر تبلیغ دین و یاری رسانی به خداوند نبود بلکه اساس آن از سر نژاد پرستی و خود برتربینی اروپایی ها بود حتی همین واژه استعمار خود مبین این است که اروپایی ها خود را عامل عمران و آبادی می دانند و پیوسته ما شرقی ها را در بدبختی و عقب ماندگی می بینند؛ زیرا ما مانند آن ها نیستیم حال اگر ما بخواهیم پیشرفته شویم و همچون ممالک آن ها آباد شویم، باید کاملاً فرهنگ ایشان را بپذیریم و به عبارت دیگر آیین پیشین خود را رها کنیم. مسیحیان با چنین دیدگاهی در ایران نیز به تبلیغ آیین خود مشغول شدند و در این راه حکومت ضعیف قاجار نیز با آن ها همراهی کرد. در حکومت پهلوی هم اوضاع کاملاً بر وفق مراد استعمارگران بود و مقابله با ارکان دینی از سیاست های اساسی آن ها بود که این
ص: 89
مهم در زمان پهلوی اول نمود بیشتری داشت و گاه و بیگاه رنگ خشونت و اجبار هم به خود می گرفت. زرتشتی گری بهایی گری و در کنار آن تبلیغ مسیحیت توسط مبلغان خارجی از جمله مسائلی بود که جوانان ایرانی با آن مواجه بودند.
پیش تر بیان شد که چگونه با تأسیس انجمن برای مقابله با مسیحیت نیرو هایی را تربیت کردیم که به میان مبلغان مسیحی بروند و افراد جذب شده به آن ها را دوباره به اسلام هدایت کنند.
ما و دوستان مان در حین این فعالیت ها متوجه نکته بسیار مهمی شدیم که سرآغاز بحثی جدید در میان ما شد یکی از کار هایی که استعمار بر روی آن دست می گذاشت تأسیس بیمارستان بود. آن ها در بسیاری از بلاد استعماری بیمارستان تأسیس می کردند که بدیهی بود از سرِ خیرخواهی و خدمت رسانی به مردم آن بلاد نیست بلکه ابزاری برای رسیدن به خواسته های خودشان است. تأسیس بیمارستان هم که به ظاهر امری بشر دوستانه بود در واقع ترفندی برای رسیدن به اهداف شوم استعمار بود البته ایران به لطف پروردگار هیچ گاه مستعمره نشد چه در زمان قاجار و چه در زمان پهلوی ولی از آن جا که کشوری ضعیف بود و حاکمان عاقل و خیرخواه و هوشیاری نداشت صحنه جولان استعمار فرهنگی بود که در این میان روس ها با حمایت از بابیه و انگلیس ها با حمایت از بهایی ها نقش بسزایی در آن داشتند البته آن ها در این راه به طور کامل به اهداف خود نرسیدند و علما با هوشیاری با این بدعت ها مقابله کردند و مردم نیز در صحنه های حساس به کمک دین آمدند.
باید بگویم که هدف از تأسیس بیمارستان به نوعی جذب قلوب مردم به آیین فرنگی ها بود. در زمانه ای که طب قدیمی ما جوابگوی بسیاری از مسائل نبود پزشکی جدید خود را چیزی در حد معجزه نشان می داد و بیماران ناامید را گاهی شفا می داد و به اعتبار فرنگی ها و فرهنگ شان می افزود و مردم را به طور ناخودآگاه به آن ها جذب می کرد.
گاه فعالیت تبلیغی فرنگی ها برای تبلیغ آیین شان به صورت مستقیم بود آنان بر بالین بیماران و خانواده های بعضاً فقیر آنان حاضر می شدند و آنان را به آیین خودشان دعوت می کردند این دعوت برای نابینایان شکل خاصی گرفته بود گویی مبلغان مسیحی به طور خاص بر روی نابینایان سرمایه گذاری ویژه ای کرده بودند. در همین راستا مدرسه کریستوفل برای پسر ها در خیابان آبشار و برای دختر ها هم مدرسه مهر آیین در خیابان شهناز
ص: 90
(شمس آبادی فعلی) دایر شده بود در این مدارس از نابینایان حمایت مالی می شد و به آن ها آموزش های مسیحی داده می شد به همین دلیل پس از مدتی گرایش نابینایان به این مراکز حمایتی روز به روز افزون شد.
روزی یکی از این نابینایان را به منزلم دعوت کردم و پس از خوردن ناهار با او بحث مفصلی کردم و او را قانع کردم که از رفتن به مدرسهٔ کریستوفل و ادامه این راه خطا منصرف شود. او پذیرفت اما در جواب من جمله ای گفت که من را بسیار به فکر فرو برد. او گفت:«اگر از فردا از این مدرسه بیرون بیایم باید بروم و دم در مسجد مسلمان ها بنشینم و گدایی کنم.» دیدم که راست می گوید و خواسته اول او تأمین نیاز های اولیه مادی است.
جالب آن جا بود که آقای گلبیدی در سفر حج با آیت الله بهشتی دیداری داشته بود و آقای بهشتی که از آلمان به مکه آمده بود مجله ای را نشان آقای گلبیدی داده بود که عکس روی جلد آن نابینایی را نشان می داده که در مسجد گدایی می کند و پایین آن عکس نوشته بود ما کریستوفل را تشکیل دادیم تا نابینا ها را از این ذلت نجات دهیم. حالا دیگر آلمان برای ما دلسوز شده بود شهید بهشتی به آقای گلبیدی گفته بود این مجله را به اصفهان ببرید و به علمای بلادمان بگویید کاری بکنند.
به همین خاطر بنده و آقای گلبیدی خدمت آیت الله سید ابوالحسن شمس آبادی رفتیم و مسئله را برایشان توضیح دادیم. ایشان هم از این قضیه بسیار متأثر شدند و همه مصمم شدیم که به فکر راه چاره ای باشیم. آقای شمس آبادی مردی بود که پای حرفش می ایستاد یعنی اگر مطمئن می شد که مسیری صحیح است همان را ادامه می داد و کاری به مخالفت ها نداشت و خدا را شکر ما در این ماجرا به شخصی مانند ایشان دلگرم بودیم.
آقای شمس آبادی پذیرفت که ساختمانی را در قائمیه در اختیار ما بگذارد تا ما نابینا ها را آن جا جمع کنیم و به آن ها درس بدهیم.
کار خیلی خوب پیش رفت و بسیاری از نابینایان به ما پیوستند. ما نام این جنبش فرهنگی اجتماعی را با بصیر گذاشتیم. ابابصیر شاگردی از شاگردان امام صادق بود که نابینا بود. حرکت فرهنگی اجتماعی ابابصیر با اشراف آیت الله شمس آبادی منجر به خدمات بسیاری شد و حدود صد نفر از نابینایانی که به مسیحیت گرایش پیدا کرده بودند بازگشتند.ابابصیر اولین نمونه در کشور بود و در اصفهان هم پیشتاز حرکت های مردمی به شمار می رفت.
ص: 91
ص: 92
سال ها پیش هم چنین ایده ای در شهر اصفهان اجرایی شده بود. در دوران مشروطه که حاج آقا نور الله به نوعی رهبر مشروطه خواهان مردم اصفهان بود انگلیس ها در همان بیمارستان عیسی بن مریم تبلیغ مسیحیت می کردند و افراد علیل و ناتوان را به آن آیین متمایل می کردند. این خبر که به گوش آیت الله نورالله می رسد ایشان بازاری ها را جمع می کند و بنا می گذارد که بیمارستانی بنا کند. خود حاج آقا نورالله زمینی را اهدا می کند و با کمک خیرین در آن جا بیمارستانی به نام اسلامیه ساخته می شود. بیمارستان اسلامیه تجربه ای موفق از همکاری علما و بازاری ها در جهت اهداف علمی و خدمات شهری بود که در مقابله با نفوذ اجانب ساخته شد. حاج آقا نورالله در روز افتتاح بیمارستان آن را «رهایی از شربت زهرا جانب» معرفی کرده بود. امروز هم این بیمارستان با نام بیمارستان خورشید در خیابان استانداری دایر است و به مردم خدمت رسانی می کند. حرکت اصلاحی اجتماعی ابابصیر هم در همین راستا بود. البته خدمات رسانی ابابصیر عمیق تر از این حرف ها بود و
ص: 93
از روشندلانی که خانه و کاشانه درست و حسابی نداشتند به صورت شبانه روزی نگهداری می کرد حتی قرار شد که برخی از این افراد هر جمعه در خانه یکی از اعضا مهمان باشند. زمان مهمانی ها از عصر پنج شنبه تا صبح شنبه بود و چند باری هم نوبت به خانواده ما افتاد کم کم پسر بزرگم حمید هم که در مقطع راهنمایی بود مشغول فعالیت در ابابصیر شد. او با یکی از بچه های هم سن خودش که نابینا بود دوست و هم بازی شد حمید از همان سن تدریس را شروع کرد و عصر ها در ابابصیر درس می داد او از تابستان 1350 تا هشت سال بعد تابستان ها و گاه در ایام دیگر سال به بچه ها درس می داد حتی حمید خط نابینایان را یاد گرفت تا در کار تدریسش موفق تر باشد. علمای دیگری که از مرکز حمایت مادی و معنوی می کردند حاج آقا مهدی مظاهری و آیت الله حسین خادمی بودند. آقای منصورزاده هم الحق کمک کردند. حاج مهدی منصوری که بعداً از مداحان معروف شد هم از اعضای فارغ التحصیل ابابصیر بود که از افراد مطرح و سرشناس مجموعه به حساب می آید.
ابابصیر بعد از انقلاب تحت پوشش آموزش و پرورش قرار گرفت و در طی این سال ها خدمات بسیاری از خود به یادگار گذاشت. خاطره ای هم درباره حضور و تلاش مبلغان مسیحی در اصفهان بازگو کنم شیخ محمد حسن نجف آبادی تعریف می کرد که وقتی در بیمارستان بستری بوده یکی از همین کشیش ها می آید تا برایش موعظه بخواند آقای نجف آبادی که از کار کشیش خیلی تعجب کرده بوده به او می گوید:«آقا ما که دیگر عمر خودمان را کرده ایم و با این سن و سال که حرف شما روی ما تأثیری ندارد آیا خودتان از این کارتان خسته نمی شوید؟»
کشیش مسیحی به ایشان جواب می دهد حکایت ما مانند حکایت کلاغ و گردو است. کلاغ بر روی گردو می نشیند و آن قدر به آن نوک می زند تا بالاخره آن را بشکند.
ص: 94
علامه طباطبایی را به المیزان می شناختم هرچند به فلسفه هم بی علاقه نبودم و با اصول فلسفه و روش رئالیسم آشنایی داشتم. روزی خبردار شدم که علامه طباطبایی به اصفهان آمده است و در منزل یکی از دوستان است. من هم سریع خودم را به آن جا رساندم در آن جلسه علامه به سؤال های حاضرین جواب می داد و بنده هم سؤالی پرسیدم. علامه کمی با خود اندیشید و گفت:«اگر بگویم نمی دانم اشکالی دارد؟!»
در این لحظه همه حضار تعجب کردند که علامه جواب سؤالی را نمی داند بعد ایشان به من اشاره کرد و از من خواست که کتاب شان را برایشان بیاورم آن وقت علامه از روی کتاب خواند و مطلب یادشان آمد و بعد جواب سؤالم را داد در واقع آن روز علامه با این کارش می خواست به ما درسی بدهد که حتی علامه طباطبایی هم از گفتن «نمی دانم» باکی ندارد، چه رسد به افرادی چون ما که دیگر تکلیف مان مشخص است. ایشان به طور غیر مستقیم گفتند که ترس و غرور و رودربایستی را کنار بگذارید و درباره چیزی که نمی دانید یا صلاحیت
ص: 95
نظر دادن درباره آن را ندارید اظهار نظر نکنید و از ابزار کارساز سکوت استفاده کنید و اتفاقاً اگر خواستید این اخلاق حسنه را به دیگران هم آموزش دهید «نمی دانم» را بلند بگویید و خجالت نکشید؛ چون هیچ کس دانای کل به همۀ علوم هستی نیست.«آن که گفتن «نمی دانم»را ترک کند مواضع آسیب پذیر خود را در معرض ضربه های خطرناک (مخالفان) قرار داده است»(حکمت 85).
ص: 96
من وقت بسیاری را برای مطالعه تفسیر شریف المیزان صرف کردم و در حین مطالعه با سؤال ها و بعضاً با اشکالاتی رو به رو شدم و تصمیم گرفتم آن ها را با علامه به صورت مکاتبه ای در میان بگذارم. به همین خاطر نامه ای را با این مضمون برایشان ارسال کردم.
نامه ای به حضرت الاستاد العلامه آیت الله سید محمد حسین طباطبایی
حضرت الاستاد العلامه آیت الله الطباطبایی دام ظله العالی
بسمه تعالی
پس از تحیت و سلام و تقدیم احترام به عرض عالی می رساند اینجانب مدتی است تفسیر المیزان که به قلم وثیق آن جناب نگاشته شده را مطالعه و با بعضی از دوستان مباحثه می نمایم و حقیقتاً در این مدت به حدی از مطالعه آن محظوظ شده ام که قابل توصیف نمی باشد و واقعاً زبانم از تقدیر و تشکر از زحمات آن جناب الکن است. همین قدر از خداوند متعال طول عمر و دوام توفیق حضرت عالی را در تمام این اقدام بزرگ و خدمت عظیم به عالم دیانت خواستار بوده و اجر جمیل و ثواب جزیل از خداوند جلیل برای شما مسئلت دارم برای اینجانب در ضمن مطالعه مجلد اول آن چند جمله از آن مشکل شده که بهتر دیدم به وسیلهٔ مکاتبه
ص: 97
از خود آن جناب استفسار نمایم:
صفحه 15 سطر 11 «و الذي يعرفه منه اللغه و العرف هو اللفظ الدال»
هرگاه عبارت از چاپ درست است مرجع ضمیر یعرفه و منه چیست؟
(جواب دادند که مرجع ضمیر يعرفه الذى و موصول ماقبل آن و مرجع ضمیر منه اسم در صدر جمله است.)
صفحه 145 سطر 18 «فلم يجتمع له الامران و هو منزله النبي»،
آیا مراد از امران تمتع از جنت و اکل شجره منهیه است یا چیز دیگر؟
(جواب همان تمتع از جنت و اکل شجره منهیه است.)
صفحه 164 سطر 22 «فان رفع العقاب اولا بواسطه الشفاعه»
آیا این عبارت صحیح است یا باید رفع العقاب ثانياً ... باشد؟
(جواب همان متن درست است باید دقت شود.)
صفحه 185 سطر 22 «اعنى الانسان السعيد ذاتاً و الصالح عملاً (الخ)»
مراد از ذاتاً در این عبارت چیست؟
صفحه 190 سطر 22 «و في قوله فتوبوا إلى بارئكم في المواضع الثلاث»
به نظر می رسد جمله ﴿و في قوله عِنْدَ بارِئِكُمْ﴾ معطوف به جمله پیشین، یعنی ﴿فی قوله عِنْدَ بارِئِكُمْ﴾ باشد؛
در این صورت اختیار لفظ باری در دو موضع شده است به سه موضع. اگر چنین نیست مستدعی است توضیح فرمایید.
صفحه 194 سطر 9 «بارجاع الضمير الى الموصول اللازم في الصله»
مقصود از ضمیر موصول که حذف شده است کدام است؟ با بیان این که راجع به ضمیر «الذین در آمنوا و راجع به موصوله در آمن» است.
(جواب دادند که مقصود ضمیری است که این جمله را به هم ربط می دهد آن الذين امنوا .... من آمن منهم)
صفحه 197 سطر اول حكى عنه ... مرجع ضمیر عنه کیست؟
صفحه 217 سطر 7 «ان الله خلق آدم الى صورته و هم معاشر امته يخلقون الله على صوره آدم»، جملهٔ دوم اگر از لحاظ عبارت صحیح است معنی آن را بیان فرمایید.
صفحه 277 سطر «الا ان اليهود كما يذكره عنهم القرآن اهل تحریف و تغییر فی
ص: 98
المعارف و الحقايق فلا يؤمنون ولا يؤمن»
مرجع ضمیر یذکره و مسنداليه لا يؤمن چیست؟
صفحه 250 سطر 9 «التكاليف المتضمنه لها الخطاب لهم» صحیح است؟
(جواب دادند که اشکالی در جمله نیست.)
صفحه 345 «ذويتها عنهم» ظاهراً «زويتها عنهم» باید باشد.
صفحه 391 سطر 12 جمله ان يفاد صحیح است یا باید آن یقال باشد؟
صفحه 393 سطر 6 کلمه موثبا صحیح است؟ در صورت صحت معنای آن را بیان فرمایید.
صفحه 425 سطر 18 «ای لایمنعكم عن أكله او التصرف فيه مانع قبل طبايكم و طبيعه الارض»، مستدعی است توضیحی درباره این عبارت بفرمایید.
در خاتمه عزت و سعادت و ادامه توفیق حضرت عالی را از درگاه ایزد متعال خواستارم.
محمد فولادگر، اصفهان، خیابان شاهپور، مسافربری ایران، تراشکاری متین.
این مرقومه وقتی به دست حضرت علامه طباطبایی رسید که گویا عازم سفر مشهد بود؛ از این رو پاسخ آن را به آیت الله مصباح یزدی حواله دادند آیت الله مصباح تصور کرده بود که غرض من انتقاد است و پاسخ نامه را تا حدودی دادند. از این رو، حقیر نامه ای به آقای مصباح نوشتم. تقریباً برخورد آقای مصباح با بنده کمی تند بود و احساس من آن بود که سوء تفاهمی رخ داده است.
نامه من به آیت الله مصباح چنین بود:
حضور محترم دانشمند معظم جناب آقای محمدتقی مصباح زيد عزه العالی
پس از عرض سلام
مرقومه شریفه که در جواب سؤالات حقیر ارسال کرده بودید واصل گردید. از الطاف حضرت عالی که نسبت به این ناچیز مبذول داشته اید متشکرم باری غرض بنده از تقديم عريضه انتقاد و نکته گیری نبوده است. معاذالله که چنین نظری در ارسال آن عريضه بوده باشد. بلکه مقصود استفهام از مطلب مذکور بوده است و این که مستقیماً به خود حضرت استاد نوشتم از این جهت بود که اولاً نگارنده کتاب مطلبی
ص: 99
را که می نگارد بهتر می داند که چه می خواسته است بیان کند و اگر خواننده نفهمد ممکن است به عبارت ساده تر توضیح دهد و ثانیاً بسیار می شود که از متصدیان مطبعه در حین طبع غلط هایی واقع شود و نگارنده به زودی متوجه می شود و حال ممکن است خواننده متوجه نشود. و از باب مثال در مجلد دوم، صفحه 46 سطر 23 كلمة الحضر ظاهراً بايد الحظر باشد و در صفحه 47، سطر 8 و سطر 7 افتادگی دارد و در صفحه 85 سطر 6 ظاهراً حصا باید خسا باشد و در صفحه 86 سطر 7 «اذا اهل الرجله من احرامه و قضى» «اذا احل الرحل من احرامه و قضی» می باشد و موارد دیگر که ذکرش به طول می انجامد.
و اگر صلاح می دانید فرد شایسته ای را معرفی کنید که پیش از طبع آخرین ویرایش را انجام دهد که تفسیر از غلط های چاپی مصون بماند.
و اما در مورد جواب سؤالات که مرقوم فرموده اید جواب سؤال اول و سوم و چهارم و آخر کافی و قانع کننده بود و اما جواب سؤال دوم هرگاه مرجع ضمیر جمع بین آمرین باشد که از مفهوم کلام استفاده می شود لازم آید پیغمبر اکرم صلوات الله علیه جمع بين تمتع از جنت و اکل شجره منهیه و به عبارت دیگر جمع میان مقام قرب من الله و تعلق به دنیا نموده باشد و این معنی برای ناچیز روشن نشده است. ممکن است توضیح بیشتری فرمایید و راجع به سؤال نهم ممکن است معنی جمله را پس از ﴿کما یذکره عنهم القرآن﴾ تا ﴿ان یاتوا﴾ بیان فرمایید و درباره سؤال چهاردهم اگر ممکن است معنای حدیث را از جمله ﴿فذكر الصفا﴾ تا آخر بیان فرمایید و درباره سایر سؤالات چون جواب قطعی نداده اید عرضی ندارم.
در خاتمه سلامتی و سعادت و موفقیت حضرت استاد و جنابعالی و سایر عالمان و سربازان مذهبی را از درگاه خداوند متعال خواستارم. محمد فولادگر
ص: 100
حقیقت آن است که بنده به صورتی که مرسوم انقلابی هایی که مبارزه فراگیر و مستقیم با رژیم می کنند سوابق مبارزاتی ندارم. من را نه ساواک دستگیر کرد و نه شکنجه و تهدید شدم. البته بنده از همان دهه چهل با انقلاب حضرت امام خمینی همراه بودم.
در ابتدای سال 1343 به خاطر محبوبیت امام خمینی و ایجاد وحدت در میان انقلابی ها و مبارزان و تمامی اقشار مردم به مناسبت آزادی حضرت امام در اصفهان چندین مجلس جشن برگزار شد و از وعاظ دعوت شد تا در این مجالس برای ایشان دعا کنند در همین مجالس بود که سیاست های رژیم زیر سؤال رفت آیت الله خادمی هم همراه عده ای از مردم اصفهان برای دیدار با امام خمینی و اعلام حمایت از ایشان به قم رفت و پس از راهپیمایی باشکوهی به حضور ایشان رسید بنده هم توفیق آن را یافتم که به همراه آیت الله خادمی به قم بروم و از نزدیک حضرت امام خمینی را زیارت کنم.در آن دیدار امام طی سخنانی از مردم اصفهان تشکر و آیت الله خادمی را به عنوان نماینده خود معرفی کرد و از مردم اصفهان خواست که قدردان آیت الله خادمی باشند.
من در سال های پیش از انقلاب همیشه صحبت های امام را دنبال می کردم و اعلامیه های ایشان را می خواندم؛ در حالی که داشتن این اعلامیه ها از نظر حکومت جرم بود. همچنین
ص: 101
در خانه ام رساله امام خمینی را داشتم که در آن زمان داشتن آن رساله هم جرم محسوب می شد فرزندان من از همان سن تکلیف با این رساله و شخصیت حضرت امام آشنا شدند و تمامی خانواده ام امام خمینی را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کردند پسرم ،حمید در نوجوانی از لحاظ فکری و فرهنگی تربیت یافته مرحوم استاد پرورش و شهید اژه ای و یکی از شاگردان مکتب تربیتی مسجد علی و نیز کانون جهان اسلام بود و جان و روان او و همچنین پسر دیگرم وحید در روند انقلاب اسلامی شکل گرفت.
اعتقاد من به کار تدریجی و فرهنگی بود در نزد من فعالیت سیاسی که هیچ خوابیدن همراه با یقین بهتر از نمازگزاردن در حال شک است (حکمت 95).تمرکز بنده بر روی کلام و اعتقادات و ترویج آن بود برای من اصل این بود که قطعاً آموزش نهج البلاغه و ترویج مفاهیم آن عملی ضد حکومتی است؛ چون این کتاب از حکومت ایده آل دینی سخن می گفت و با ترویج سخنان امیر المؤمنین همه با حکومت داری آرمانی اسلام آشنا می شدند و متوجه می شدند که رژیم پهلوی چقدر با آن چه مطلوب است فاصله دارد این جنبه مبارزاتی نهج البلاغه بود.
از طرف دیگر معتقد بودم که زمانی که به حول و قوه الهی امام خمینی، حکومت اسلامی خود را بر پا کند ما باید الگوی حکومت اسلامی را معرفی کنیم و برای این کار چاره ای نداشتیم جز آن که کسانی را پرورش بدهیم که با معارف نهج البلاغه آشنا باشند تا باید های حکومت اسلامی را ترسیم کنند حدود آن را مشخص کنند و راه را نشان دهند.
البته همیشه عده ای از من می خواستند که کلاس ها و جلساتم را جهت دهی کنم و حرف های تندی بر ضد شاه بزنم و وارد مبارزه تمام عیار سیاسی شوم اما من مرام سیاسی ام را طور دیگری ترسیم کرده بودم. در صورتی که از من پنجاه ساله هم انتظار نمی رفت که در تظاهرات بدوم یا بر روی دیوار شعار بنویسم بهترین کار برای من همین برگزاری جلسات ایدئولوژیک بود شاید کسانی که به روش من انتقاد داشتند هنگامی که انقلاب اسلامی پیروز شد و گمراه شدن بسیاری از دوستان و اطرافیان شان را به چشم دیدند، از شماتت های خود پشیمان شدند و به ارزش کار نظری پی بردند.
در تأیید این که بنده هم به نوعی انقلابی بودم اما مطابق با مرام خاص خودم می توانم به حضور همیشگی آقای پرورش در کنار خودم اشاره کنم. بی شک در اصفهان اگر انقلاب اسلامی سه چهره شاخص داشته باشد یکی از آن ها استاد پرورش است که پیوسته در حال
ص: 102
جهاد فرهنگی و سیاسی بود. آقای پرورش در پیگیری مباحثی که بنده مطرح می کردم همت عجیبی داشت. البته ایشان صاحب نظر بود و ما پیوسته از سال های دور باهم مباحثه داشتیم و بر پایه این رفاقت و نزدیکی بر معلومات خود می افزودیم.
آقای پرورش هم معتقد بود که شیوۀ بنده برای ارائه مباحث شیوه سخنرانی نیست. من معلم بودم و باید افراد خاصی را تربیت می کردم و در زمان بندی های معین آن ها را همراهی می کردم و آهسته آهسته مفاهیم را به آن ها انتقال می دادم آقای پرورش به من لطف داشت و همین که مستمع کلام بنده بود برای من افتخار است. ایشان چند بار به پسرم آقا حمید و دیگران گفته بود:«فولادگر چشمه نیست که خودش بجوشد. فولادگر مثل یک چاه است که باید زحمت بکشید و دول بیندازید و از او بهره ببرید.»
شیوه تربیتی و شاگرد پروری من زمان بر بود و حوصله می خواست.
جلسات درس و بحث من همواره رابطه تنگاتنگی با انقلاب اسلامی داشته است. بسیاری از شرکت کنندگان جلسات من در جریان مبارزات انقلابی بازداشت شدند؛ تا جایی که گاهی به خاطر نبود برخی از افراد جلسات تعطیل می شد برای مثال آخرین جلسه منظم تفسیر قرآن و بیان نهج البلاغه که در منزل ما بود تعطیل شد.
از طرف دیگر بنده همیشه با دوستانی همچون آقای گلبیدی، آقای حداد و آقای زهتاب که از فعالان انقلابی دهه چهل بودند رفت و آمد داشتم. در خلال جلسات عقیدتی که با این دوستان داشتم معمولاً رساله عملیه امام خمینی و گاهی نوار های ایشان میان انقلابی ها پخش می شد تا محمد فولادگر هم از کاروان انقلاب عقب نماند و کسانی که بنده را به عنوان استاد خود قبول داشتند متوجه باشند که خود من در حد توانم در تأیید این نهضت کوشش می کنم رابطه آخری هم که می توانم بین انقلاب اسلامی و جلسات بحث خود ذکر کنم این است که بعضی از کسانی که پس از انقلاب از مسئولان شهر شدند، از پرورش یافتگان کلاس و درس اینجانب بودند که همچنان بر آرمان های انقلاب ثابت قدم مانده اند.
ص: 103
ص: 104
حوادث مرداد سال 1357 در اصفهان، حوادثی بس شگرف و عجیب بود و نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی به شمار می رفت.
مرداد داغ انقلاب در اصفهان با سخنرانی انقلابی حجت الاسلام سید یحیی مرتضوی و همچنین جلسات ترحیم شیخ احمد کافی شروع شد؛ جلساتی که غالباً به تظاهرات خیابانی ختم می شد. در روز ششم مرداد در دو طرف رودخانه زاینده رود اصفهان اتفاق خاصی افتاد در آن طرف آب برای اولین بار نماز جمعه در مصلی به امامت آیت الله طاهری برگزار شد و در این سو در مسجد سید هادی غفاری سخنرانی آتشینی ایراد کرد چهار روز بعد آقای طاهری را گرفتند و علی ذاکر به عنوان اولین شهید انقلاب اسلامی اصفهان به شهادت رسید. حوزه های علمیه و بازار تعطیل شد و جمعیت زیادی روانهٔ منزل آیت الله سید حسین خادمی شدند آیت الله خادمی که آن زمان بزرگ حوزه علمیه اصفهان بود حدوداً نود ساله بود و به نوعی مرجع و ملجأ دینی و مذهبی تمام اقشار و متدینان شهر بود. تحصن در منزل ایشان ده روز طول کشید و آن ده روز از داغ ترین و سرنوشت ساز ترین روز های انقلاب در اصفهان بود.
من هم که از سال ها پیش در حوادث سیاسی همواره آقای خادمی را مقتدای خود
ص: 105
می دانستم به این تحصن پیوستم و در روز های تحصن به خانهٔ ایشان رفتم در آن ایام استاد شهید مرتضی مطهری هم در بین متحصنین حاضر شد. خاطره انگیزترین لحظه های تحصن سخنرانی های انقلابی برادر و یار همیشگی ام استاد پرورش بود که به جمعیت شور و انرژی می داد.
هم زمان با فراگیر شدن تحصن در گوشه و کنار شاهد توسعه انقلاب بودیم عده ای از انقلابیون به مراکز حکومتی هجوم بردند و رژیم نیز بر حجم بازداشت ها و برخورد هایش افزود تحصن با ورود به ماه رمضان به اوج خود رسید و به این خاطر در آن ماه در هیچ یک از مساجد نماز جماعت برگزار نشد در این میان بازار نیز همچنان تعطیل بود. منزل آیت الله خادمی قلب انقلاب در اصفهان بود و از آن جا با تلفن به نقاط دیگر شهر جهت دهی می شد و از همان جا سخنرانی ها اعلامیه ها و اطلاعات، مسائلی که تا دیروز گفتنش مانند خواب و رؤیا بود به مردم انتقال داده می شد بنده چند روزی در منزل آقای خادمی حاضر بودم و از نزدیک آن شور بی نظیر و آن لحظات فراموش نشدنی را دنبال کردم.
سرانجام تحصن در روز نوزدهم مرداد پایان یافت و عمال رژیم که دل پُری از مردم داشتند حمله کردند و تعداد زیادی از متحصنین را کشته یا زخمی کردند درگیری ها از یک سو به خیابان مسجد سید و از سوی دیگر به خیابان چهارباغ پایین و میدان شهدای فعلی کشیده شد. این واقعه همان پنج رمضان خونین معروف بود حالا دیگر ماجرا فقط به منزل آقای خادمی محدود نمی شد بلکه از هر طرف صدای گلوله به گوش می رسید رژیم فردای آن روز را وضعیت قرمز اعلام کرد و سرلشگر ناجی بر صفحهٔ تلویزیون حاضر شد و در اصفهان حکومت نظامی اعلام کرد و مقررات آن را خطاب به مردم گوشزد کرد.
اصفهان اولین شهری در تاریخ انقلاب بود که رژیم حکومت نظامی را در آن برقرار کرد. از فردای آن روز خیابان ها پر از تانک و نفربر شد و برای ایجاد رعب و وحشت در دل انقلابی ها هلیکوپتر ها بر فراز شهر به پرواز درآمدند. رژیم سرکوبی گسترده و همه جانبه ای را در پیش گرفت و عده زیادی از فعالان و افراد مؤثر را بازداشت کرد جو خفقان بر سراسر شهر حاکم گشت و کوچکترین صدا در آن حکومت نظامی با شدیدترین برخورد پاسخ داده می شد. سرانجام شهر نفسی تازه کرد و در 26 مرداد با اعلام عزای عمومی به مناسبت هفتمین روز کشته های پنج رمضان بازاریان دکان ها را بستند و انقلابی ها چشم به روز های آینده دوختند.
ص: 106
چند هفته بعد و در روز 17 شهریور حکومت مردم را در تهران و شهر های دیگر قصابی کرد تا خونین ترین روز انقلاب رقم بخورد. خون شهدای انقلاب اصفهان در امتداد خون مردم قم و تبریز بود و جوش و خروش عمومی را در سراسر کشور به دنبال داشت.
بعد از 17 شهریور دیگر وقایع به دنبال هم و بسیار سریع یکی پس از دیگری رقم خورد تا آن که در 26 دی، شاه از ایران فرار کرد و در 12 بهمن امام امت به میهن بازگشت و درست شش ماه پس از ماجرای خونین اصفهان انقلاب اسلامی پیروز شد.
ص: 107
ص: 108
هنگامی که انقلاب شکوهمند اسلامی به ثمر نشست سنگینی وظیفه اصحاب فرهنگی بیش از پیش احساس می شد. این شد که در ابتدای انقلاب اسلامی برای انجام خدمت به آموزش و پرورش پیوستم آن ها به من گفتند می توانی به شهرکرد بروی من هم قبول کردم. صبح ها ما را با ماشین به سر کلاس می بردند و عصر ها بر می گرداندند محل خدمت ما در یک مرکز تربیت معلم بود در آن جا افراد فراوانی با روش تدریس من مخالف بودند. عمده مخالفت آن ها به خاطر معلمی من نبود بلکه آن ها با ذات تدریس عقاید اسلامی مشکل داشتند و عمدتاً گرایش های چپ داشتند.
در آن دوران عمدتاً دو جریان خاص فضای فرهنگی دانشگاهی را تهدید می کرد. یکی جریانی که رسماً مارکسیست بود و به اصطلاح معروف کاملاً چپ بود و به صراحت اصول و مبانی اسلام را منکر می شد. جماعت دوم اگرچه به این صراحت از کمونیست دم نمی زدند افکاری به شدت التقاطی داشتند و اسلام را با مارکسیست در هم آمیخته بودند و ملغمه ای
ص: 109
جدید از آن ساخته بودند. این جریان بیشتر به گروهک ها منتسب بودند و کم وبیش نسل جوان دانشگاهی طرف دار آن ها بودند.
این دو گروه علیه من بسیج شدند. آن ها می گفتند من باید بروم و بساط درس هایم را هم جمع کنم حتی جلوی دفترم تجمع کردند و شعار دادند که به خیال خودشان سفره درس من را جمع کنند؛ در حالی که مسئولان امر اتفاقاً محکم تر شدند و به آن ها بهایی ندادند و من هم كما في السابق درسم را ادامه دادم من به شکلی کلاسم را اداره می کردم که اگر کسی موافق مباحثم نبود می توانست به راحتی کلاس را ترک کند و دیگر در آن شرکت نکند. همچنین اگر کسی می خواست درباره مطالب مطرح شده بحث کند با او وارد بحث می شدم و از این بابت مشکلی نداشتم به یاد ندارم که در آن ایام نتوانسته باشم در بحث جواب شاگردانم را بدهم. آن زمان زمانهٔ شبهات بود چه در فضای سیاسی و چه در فضای اعتقادی شبهه را از آن جهت شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد (خطبه 38)؛ پس باید شبهه را برطرف کرد پیش از آن که خودش را جای حق بنشاند من خیلی محکم شبهات اعتقادی مارکسیست ها را جواب می دادم و از این حیث کلاس های پرشوری داشتم.
آن زمان لزوم ارائه عقاید استدلالی و معارف در کلاس های درس به شدت احتیاج می شد. مارکسیست ها از طریق بحث و جدل وارد معرکه می شدند و نیرو می گرفتند و در این میان مذهبی ها باید آمادگی لازم را برای رویارویی با عقاید آن ها می داشتند کمی بعدتر با شبهه های بنی صدر هم رو به رو شدیم بنی صدر و بحث های سیاسی اطراف او هم برای خودش دورانی داشت.
پس از چندی به تربیت معلم مراکز اصفهان منتقل شدم بعد از انقلاب فرهنگی، اوضاع تربیت معلم ها خیلی خوب شد؛ زیرا در زمان تعطیلی دانشگاه ها گرایش به تربیت معلم زیاد شد و جوانان با استعداد جذب این مراکز شدند. در کل در آن سال ها در مراکز تربیت معلم رجایی و باهنر درس دادم که مخصوص آقایان بود مدتی هم در مرکز فاطمة الزهرا بودم که مخصوص خواهران بود و مکانش در خیابان سرچشمه یا همان مدرس فعلی بود.
با باز شدن دانشگاه ها من هم برای تدریس اصول اعتقادات اسلام به دانشگاه دعوت شدم؛ پس باید برای مواجهه با گرایش های چپ مارکسیستی مجهز می شدم در آن ایام سخنرانانی از تهران به اصفهان می آمدند و راهکار های لازم را به ما اساتید آموزش می دادند.
ص: 110
مثلاً آقای دکتر احمدی (1) آمدند و برای ما سخنرانی کردند ایشان تأکید کردند: «در مواجهه با مارکسیست ها وارد جزئیات نشوید؛ زیرا ممکن است شما را گیج کنند و در پیچ و تاب های بحث نگه تان دارند؛ در عوض همیشه از در اصول وارد شوید و سعی کنید مسائل جزئی را مطرح نکنید؛ چون ممکن است اصل بحث از بین برود.»
در واقع می توان گفت کار در دانشگاه ها دو رکن اصلی داشت یکی تسلط بر مبانی اسلامی که مطالعه آثار شهید بزرگوار مرتضی مطهری توانمندی خوبی به ما داده بود و دیگری اصول برخورد با نسل جوان من در آن ایام نزدیک به چهل سال با دانشجویانم اختلاف سنی داشتم اما پیوسته با خلقی خوش و رفتاری اسلامی رابطه ام را با آن ها حفظ می کردم.
از همان ابتدا که وارد دانشگاه صنعتی شدم مسئولیت مدیر گروه معارف آن جا را به من سپردند. دانشگاه صنعتی دانشگاهی بود که رژیم سابق می خواست آن را جایگزین دانشگاه شریف کند؛ زیرا دانشگاه صنعتی به اندازه کافی از محیط شهری دور بود و به همین خاطر اگر دانشجویان می خواستند دست به تظاهرات بزنند دامنه تحرکات آن ها به داخل شهر کشیده نمی شد. البته عمر آن رژیم به سرآمد و دانشگاه صنعتی سیر تکاملی خود را در نظام جمهوری اسلامی پیمود و باهوش ترین فارغ التحصیلان رشته ریاضی دبیرستان ها به این دانشگاه آمدند.
در آن روز ها شورای عالی انقلاب فرهنگی گذراندن دوازده واحد درسی معارف را برای تمامی دانشجویان مقطع کارشناسی کشور تصویب کرد؛ دروسی چون معارف اسلامی متون اسلامی، اخلاق اسلامی و... که هدف آن ها آشنایی دانشجویان با منابع دینی و مباحث اسلامی بود این دروس تدریس شان در دانشگاه ها با کاستی های فراوان همراه بود؛ اما اگر حذف می شدند مشخص می شد که چه مشکلاتی در زمینه اطلاعات و فهم دین برای دانشجویان پدیدار می گشت.
در ابتدای ورودم به مرکز معارف دانشگاه صنعتی هفته ای شصت ساعت تدریس داشتم کاری طاقت فرسا و دشوار انقلاب و روز های دفاع مقدس توانی به مردم ایران داده بود که کار های سنگین را تقبل می کردند و آن ها را به نحو احسن انجام می دادند. در زمان شروع تدریس اصلاً کتاب و منبعی در اختیار اساتید نبود دروس معارف نو پا بودند و هنوز
ص: 111
کتاب مشخصی برای آن ها تدوین نشده بود به همین خاطر به فکر تولید متونی برای این دروس افتادم و از این رو پایه گذار نهضت جزوه نویسی شدم؛جزوه هایی که قابلیت تدریس را در دانشگاه های کشور داشتند؛ جزواتی که برخی از آن ها در سال های بعد به کتاب تبدیل شدند. برای مثال بعد ها جهاد دانشگاهی جزوه «تربیت و اخلاق از نظر اسلام و دیدگاه شهید مطهری» را در قالب کتاب چاپ کرد و این جزوه در دانشگاه های معتبر کشور منبع درسی شد.
حدود ده سال مدیر گروه مرکز معارف دانشگاه صنعتی اصفهان بودم و چند سال هم در دانشگاه اصفهان و دانشگاه آزاد به صورت پراکنده تدریس کردم چیزی که در آن ایام بسیار مهم بود ویژگی جوانانی بود که با آن ها سروکار داشتم بیشتر دانشجویان من هوش ریاضی و منطقی زیادی داشتند و همین سبب می شد که بحث هایمان از لحاظ استدلالی کیفیت خوبی داشته باشد بحث پیرامون خداوند و اصول دین از واجب ترین مباحث است؛ هر چند که تمام دین نیست. عقل ها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته اما از معرفت و شناسایی خود هم باز نداشته است (خطبه 49)؛ پس گام اول دین شناسی که بحث عقلی است در میان دانش آموختگان ریاضی محکم تر برداشته می شد.
نکته دیگر این بود که آن دانشجویان دائماً چشم بودند و رفتار و حرکات یک معلم دینی را با نگاه شان دنبال می کردند. چیزی که کار من را سخت تر می کرد، این حقیقت بود که من به عنوان بلندگوی مذهبی باید تمام حرکات و سکناتم طبق مذهب می بود. پایین ترین مرتبه دانش آن است که بر سر زبان مانده باشد و بالاترین مرتبه دانش آن است که در رفتار انسان نمود داشته باشد (حکمت 92).
معلم اخلاق شدن آسان است اخلاقی ماندن دشوار است. هرگاه حدیثی را شنیدید آن را بفهمید و رعایت کنید نه آن که فقط آن را روایت کنید که ناقلان دانش فراوان و عمل کنندگان به آن اندک اند (حکمت 98).سنگینی این مسئولیت وقتی بر دوش بیشتر احساس می شود که بدانیم اگر جوان از ما رفتاری خلاف گفتارمان ببیند ممکن است آن را به حساب دین ما بگذارد که در این صورت کلاس درس اثر معکوس دارد و راست است که دعوت کننده بی عمل همچون تیرانداز بدون کمان است (حکمت 337).
در سال های اول انقلاب در کلاس های عقیدتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به خصوص در پایگاه غدیر (دانشگاه امیر المؤمنین) فعلی و حزب جمهوری اسلامی اصفهان نیز تدریس داشتم.
ص: 112
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اتحادیه ها منحل شده بود تعطیلی اتحادیه ها به این دلیل بود که خود افراد صنف مسئولان سابق را قبول نداشتند و اتحادیه ها خود به خود منحل شد. آن ها می خواستند که متناسب با حکومت جدید اتحادیه ای را تأسیس کنند اولین جلسه برای شروع این کار در مسجد لنبان تشکیل شد صنف فلزتراشان، آهنگران، مکانیک ها، ریخته گران و سایر مشاغلی که با اتومبیل ارتباط داشتند به خصوص ماشین های سنگین برای انتخاب رئیس صنف آمده بودند. در آن زمان پنج نفر، یعنی حاج آقا مهدی عاطف، مرحوم حاج آقا رضا پورسینا و مرحوم حاج آقا محسن باباگلی، هر کدام شان مدیر یکی از این اصناف بودند و به عنوان هیئت مدیره صنعتگران وسایط نقلیه سنگین انتخاب شدند. در نهایت هم مسئولیت ریاست اتحادیه را برای چند دوره به عهده بنده گذاشتند.
آن زمان محل اتحادیه واقع در خیابان عباس آباد بود و من شب ها بعد از کار در کارگاه به اتحادیه ها می رفتم و به امور آنان رسیدگی می کردم. صدور کارت کسب و برآورد مالیات ها
ص: 113
از مهم ترین کار ها بود که وقت ما را می گرفت هیئت مدیره هفته ای دو جلسه تشکیل می داد که در آن ها برای حل شدن مسئله بیمه اعضای صنف تلاش های زیادی می کرد شب ها تا در وقت به مراجعات رسیدگی می کردم و واقعاً دوران پرکاری داشتم؛ روزگاری که صبح ها درس می دادم و عصر ها به کارگاه می رفتم و شب ها به کار های اتحادیه رسیدگی می کردم این وضعیت بیش از ده سال ادامه داشت انتخابات سه سال به سه سال برگزار می شد و من در هیئت مدیره بودم تا آن که خودم از ریاست اتحادیه انصراف دادم و در ابتدای دهه هفتاد خودم را برای شرکت در دوره کارشناسی ارشد آماده کردم.
تا روزی که من در هیئت مدیره بودم هیچ کدام از اعضای هیئت مدیره حقوقی دریافت نمی کردند. حالا که فکرش را می کنم می بینم آن تلاش ها جز عشق به خدمت چیز دیگری نبود.آن زمان اتحادیه پناه مراجعه کنندگان بود و کار ما خدمت به هم صنفان خودمان بود.
اتحادیه همه چیز داشت؛ هم احترام داشت و هم داد و فریاد. به هر حال آن صنف ادبیات و اهالی خاص خودش را داشت یکی از کار های مهم اتحادیه صدور کارت کسب بود. بسیاری از همکاران ما قبل از انقلاب پروانه کسب نداشتند. وظیفه ما در اتحادیه در درجه اول خوب شنیدن بود ما اول باید حرف های همکاران را می شنیدیم که هم با آن ها همدلی کنیم و هم از اوضاع مطلع شویم از طرف دیگر سررشته بسیاری از مشکلات در اداره های دیگر بود اتحادیه با اداره های صنایع و بازرگانی و دارایی و بیمه ارتباط مستمر داشت و ما مدام باید مسائل را در این اداره ها پیگیری می کردیم در ده سال تلاش مداوم و پیگیری های اعضای هیئت مدیره بسیاری از مشکلات صنف حل شد. در کل هیئت مدیره دهه شصت کارنامه قابل قبولی از خود به یادگار گذاشت.
در دههٔ شصت و درست در زمانی که همسالان من خودشان را برای بازنشستگی آماده می کردند حجم مشغله های من به اوج خود رسید از شما کسی که اهل کار است باید کار کند در روز های مهلتش پیش از آن که مرگ او را دریابد و در زمان فراغت پیش از آن که گرفتاری ها او را مشغول سازد (خطبه 86).
ص: 114
در واپسین روز های سال 1358 مردم ایران برای اولین بار طعم واقعی انتخابات مجلس را چشیدند در این انتخابات آقایان سید اکبر پرورش، فضل الله صلواتی، فتح الله امید نجف آبادی و سید احمد سلامتیان با رأی مردم به مجلس راه یافتند و انتخاب نفر پنجم از میان مرحوم مهندس مصحف و مرحوم حجت الاسلام حسینی رامشه، به دور دوم موکول شد. سید احمد سلامتیان از عناصر گروه بنی صدر بود و هنگامی که بنی صدر از ریاست جمهوری خلع شد از کشور گریخت با فرار سلامتیان یک کرسی از اصفهان در مجلس خالی ماند؛ ولی انتخابات مرحله دوم باطل شد و قرار شد در انتخابات میان دوره ای و همزمان با انتخابات ریاست جمهوری سال 1360 تکلیف این کرسی هم مشخص شود آن زمان با توجه به حادثه هفتم تیر و شهادت جمعی از نمایندگان مجلس برگزاری انتخابات میان دوره ای ضروری بود.
برای این مهم من آقای سید محمد غرضی،شهید سید حسن بهشتی نژاد و حجت الاسلام حسینی رامشه اعلام آمادگی کردیم. بنده به صورت مستقل و از سوی اتحادیه
ص: 115
کاندیدا شدم؛ زیرا آن زمان همۀ ما معتقد بودیم که مسائل صنف ما در حد اصفهان نیست و با جلسات خودمان حل نمی شود و مسائل باید از مجلس و قانون گذاری پیگیری شود و به عنوان مسئله ای ملی به آن نگاه شود. در میان اعضای اصناف اتحادیه، بنده به خاطر تحصیلات دانشگاهی ام تنها کسی بودم که برای این امر پیشنهاد شدم.
اتفاق دردناکی که روز قبل از انتخابات میان دوره ای سال 1360 افتاد ترور حجت الاسلام سید حسن بهشتی نژاد بود. منافقان کوردل سید را دم در منزلش در حالی که برادرزاده اش را در آغوش داشت به شهادت رساندند. مرحوم بهشتی نژاد از عَلَم داران مبارزه با جریان های التقاطی و خط نفاق بود ایشان همچنین امام جمعه موقت اصفهان و رئیس دادگاه انقلاب شیراز بود. ایشان در حالی به شهادت رسید که بر اساس پیش بینی ها در انتخابات رأی اول را به دست می آورد. با ترور ایشان شانس رأی آوردن من افزایش یافت و برخی از افراد حزب اللهی و طرفداران حزب جمهوری اسلامی به بنده گرویدند.
در آن روز های پرالتهاب بیم آن می رفت که ترور های بعدی نیز صورت بگیرد؛ لذا برای من محافظ گذاشتند و رفت و آمد هایم به شدت محدود شد بنده در آن انتخابات نتوانستم تبلیغ چندانی بکنم و شاید تنها فرصتی که برای معرفی من به صورت تبلیغ غیررسمی پیش آمد مراسم دعای کمیلی بود که شب جمعه قبل از انتخابات در مسجد سید برگزار شد. آقای پرورش و آقای سالک این مراسم دعا را راه اندازی کرده بودند. البته ناگفته نماند که اصفهان از دیرباز شهر دعای کمیل ها بوده و از قدیم الایام در تخت فولاد دعای کمیل سحر ها برقرار بوده است تفاوت ویژه دعای کمیل مسجد سید این بود که پاتوق نیرو های انقلابی و حزب اللهی بود که از دو ساعت مانده به اذان صبح شروع می شد و به نماز صبح وصل می شد. در آن دعای کمیل عده ای که به بنده لطف داشتند به صورت خودجوش به بقیه حاضران گفتند که به فولادگر رأی می دهند به یکباره ولوله ای در جلسه که جمعیت عظیمی در آن ،بود افتاد که به محمد فولادگر رأی دهیم با همین تبلیغ نامتعارف چهل هزار نفر در آن دوره به من رأی دادند؛ در حالی که تبلیغ چندانی نکرده بودم. از آن طرف آقای غرضی، حمایت برخی از بازاریان و برخی از افراد حزب اللهی و جریان های سیاسی دیگر را همراه داشت و در نهایت با کسب آرای بیشتر به مجلس راه یافت بعد ها کسی که پای صندوق بود برای من نقل کرد که پسر جوانی در روز انتخابات آمده بود و می گفت:«من آمده ام فقط به اوس ممّد رأی بدم؛ چون مدتی شاگرد او بودم و از این مرد آدم تر و حلال خورتر ندیدم».
ص: 116
چند ماه بعد بازهم در مجلس کرسی های اصفهان خالی شد. آقای پرورش وزیر آموزش و پرورش شد و آقای غرضی هم وزارت نفت را برعهده گرفت. به این ترتیب در مهرماه 1360 و همزمان با انتخابات ریاست جمهوری دوباره انتخابات میان دوره ای انجام شد و من کاندیدا شدم. من در آن انتخابات باز هم به صورت مستقل شرکت کردم؛ هر چند با حزب جمهوری اسلامی در ارتباط بودم و گاهی هم در کلاس های عقیدتی حزب دفتر اصفهان درس داده بودم با این حال تصمیم نهایی حزب بر آن شد که شهید خلیفه سلطانی و آقای شهیدی را معرفی کند اما جالب آن بود که خیلی از کسانی که به حزب نزدیک بودند به من رأی دادند و در نهایت هشتاد و پنج هزار رأی آوردم چون آن موقع مبنای قبولی در انتخابات کسب حداقل نصف آرای مأخوذه بود انتخابات به دور دوم موکول شد که البته باز براساس شکایت های مطرح شده این انتخابات هم باطل اعلام شد.
سال 1361 انتخابات میان دوره ای دیگری در اصفهان برگزار شد تا بالاخره تکلیف سه کرسی خالی مجلس مشخص شود. این بار حجت الاسلام احمد سالک، حجت الاسلام مهدی اژه ای و حجت الاسلام سید حسین بهشتی نژاد کاندیدا شدند که هر سه از روحانی های خوش نام و مبارز بودند. آقای اژه ای برادر شهید علی اکبر اژه ای بود و آقای بهشتی نژاد
ص: 117
علاوه بر سوابق علمی و مبارزاتی اش برادر شهید سید حسن بهشتی نژاد بود. همچنین آقای سالک با سوابق درخشانی که داشت مشخص بود که تعداد رأی درخور توجهی را کسب خواهد کرد؛ لذا بنده به نفع این سه روحانی مردمی کنار رفتم. مردم اصفهان به اتفاق به این سه نفر رأی دادند این جریان سیاسی در طی سال های بعد نتوانست چنین استقبالی را از جانب مردم نصیب خود کند.
ص: 118
در دومین دوره انتخابات مجلس من در لیست کاندیدا های حزب جمهوری اسلامی بودم و حزب هم پشتیبانی بسیاری از من کرد؛ به همین خاطر در آن دوره صد و ده هزار رأی کسب کردم و همراه با آقای احمد سالک به دور دوم رفتم. لیست پنج نفره حزب جمهوری متشکل بود از بنده، آقای احمد سالک، آقای علی جنتی، آقای عبدالله کوپایی و آقای مهدی اژه ای که سه نفر آخر موفق به کسب آرای لازم نشدند.
مرحله اول انتخابات مجلس دوم در ابتدای سال 1363 برگزار شد و پس از اعلام نتایج ما منتظر برگزاری مرحله دوم بودیم که متأسفانه آن انتخابات هم به دلیل تخلفات جناح مقابل باطل شد باطل شدن انتخابات سال 1363 از سوی شورای نگهبان هم ماجرای جالبی دارد در جمعه قبل از انتخابات از بلندگو های نماز جمعه که در میدان نقش جهان نصب شده بود و صدای آن حتی در خیابان های اطراف به گوش می رسید مرتب متن اعلامیه ای پخش می شد که در آن مرحوم آقای طاهری بیان کرده بود که مردم اصفهان به
ص: 119
لیست پیشنهادی ایشان رأی بدهند جهت گیری جناحی امام جمعه از یک سو و استفاده از جایگاه نماز جمعه برای تبلیغات یکی از تخلف های آشکار آن سال بود که شورای نگهبان را مجاب کرد که انتخابات را باطل کند.
بر این اساس انتخابات به دور دوم کشیده شد. در دوره دوم آقایان اژه ای کوپایی و جنتی دیگر به صحنه نیامدند و فقط من و آقای سالک به میدان رقابت رفتيم.البته من هم برای حضور در انتخابات تردید داشتم؛ اما با توجه به قضایای مهدی هاشمی بعد از مشورت با دوستان و استخاره به نتیجه رسیدم که حضور افرادی چون ما حائز اهمیت است در مقابل ما لیستی قرار داشت که امام جمعه اصفهان مرحوم آیت الله طاهری از آن حمایت می کرد لیستی از جریانی که بعد ها و پس از انحلال حزب جمهوری اسلامی با جریانی که بعداً موسوم به مجمع روحانیون مبارز شد پیوند عمیقی برقرار کرد و تمرکز سیاسی خود را بر حمایت از نخست وزیر وقت میرحسین موسوی قرار داد.
در استخاره ام این آیات آمد:﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ این کار نزد خدا اجر دارد و اجر صبر را خداوند خواهد داد.
بر اساس روند تبلیغات حزب مقابل نتیجه انتخابات کاملاً مشخص بود؛ با این حال ما به خاطر دعوت امام به وحدت در اصفهان و خالی نکردن صحنه به عرصه انتخابات رفتیم.
صف آرایی این دو جناح سیاسی در اصفهان بسیار مشهود بود و مردم در نهایت به افرادی رأی دادند که امام جمعه از آن ها حمایت می کرد و ما کرسی های مجلس دوم را از دست دادیم. در آن دوره آقایان محی الدین فاضل هرندی، محمد معزالدین، عبدالله نوری، سید محمدرضا امامزاده واقفی و نصرالله صالحی از جناح مقابل به مجلس راه یافتند.
در آن زمان برای من واضح بود که ما در انتخابات پیروز نمی شویم؛ زیرا جناح رقیب امکانات زیادی داشت و بسیاری از دستگاه های دولتی با آن ها هم راستا بودند به علاوه که آقای غلامحسین کرباسچی یکی از مهره های همان جناح هم استاندار اصفهان بود. این جناح بندی ها متأسفانه حتی تا جبهه ها هم کشیده شد و برخی از رزمندگانی که از اصفهان به جبهه اعزام می شدند گرایش به جریان آقای منتظری و طاهری داشتند. در واقع آن زمان ما مظلوم بودیم و به این ترتیب در سال 1367 هم کرسی های مجلس را از دست دادیم فقط مرحوم پرورش رأی آورد و در انتخابات میان دوره ای هم آقای سالک رأی آورد.البته در دورهٔ چهارم شرایط کشور و استان تغییر کرد و چهار نفر از کاندیدا های جریان موسوم به همسو با
ص: 120
روحانیت مبارز تهران و حزب قدیم در مرحله اول انتخاب شدند این چهار نفر عبارت بودند از: آقایان پرورش، اژه ای، سالک و شهرزاد. آن چه باعث تأسف بود این بود که عده ای از افراد دین دار، در آن زمان حساس این شبهه را وارد کردند که فولادگر عضو انجمن حجتیه است؛ در صورتی که بنده هیچ نسبت تشکیلاتی با این جریان نداشتم و فقط به عنوان مستمع در برخی از جلسه های آنان حضور داشتم که آن جلسات هم به صورت عمومی برگزار می شد و در آن مسائل دینی گفته می شد.
به علاوه، اختلاف عقیده من با انجمن حجتیه کاملاً آشکار بود. بنده و آقای پرورش آن ها را در زمینه مسائل سیاسی در خط مستقیم و صلاح نمی دانستیم و هیچ گاه آنان را تأیید نکردیم. منتها چون بنده مدت ها بر روی مباحثی چون مقابله با مسیحیت تمرکز داشتم و انجمنی ها هم تمرکزشان بر روی مباحث ضد بهایی بود عده ای در تصورات شان این گونه ترسیم کردند که فولادگر و انجمن حجتیه با هم شباهت هایی دارند و متأسفانه خیال باطل خود را در گوش دیگران زمزمه کردند؛ حال آن که باطل آن است که بگویی «شنیدم» و حق آن است که بگویی «دیدم»(خطبه 141).
در زمانی که طرف مقابل چنین آرایش گسترده ای را ایجاد کرده بود از طرف متدینان برای امثال من چه حرف هایی که ساخته نمی شد فقط کافی است به آرایش سیاسی آن زمان نگاهی بیندازیم.قسمت کوچکی از حزب جمهوری اسلامی به محوریت میرحسین موسوی، قسمت اعظمی از سازمان مجاهدین خلق به محوریت بهزاد نبوی، تمامی روحانیون مبارز به محوریت سید محمد موسوی خوئینی ها با جریان سیاسی اصفهان به محوریت مسجد اعظم حسین آباد ائتلافی قوی را تشکیل می دادند؛ ائتلافی که تا سال ها بعد در فضای سیاسی کشور نقش مهمی را ایفا کرد و سر منشأ تحولات اساسی در دهه هفتاد شد. رابط جریان اصفهان با تهران، عبدالله نوری و عباسعلی روحانی بودند که ارتباط تنگاتنگ دفتر امام خمینی با جریان اصفهان را حفظ می کردند.
جالب این بود که این جریان ها در دههٔ هفتاد مواضع فکری فرهنگی خود را یکی پس از دیگری تغییر دادند و بعضاً جریان هایی را تشکیل دادند که مخالف مسیر اصلی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه بود. آن چه از چرخش مواضع این افراد در دهه هفتاد رخ داد دردناک بود اما بصیرت نیرو هایی در اصفهان را نشان داد که پیشتر خطر این جریان سیاسی را هشدار داده بودند. آقایان پرورش، سالک، بهشتی نژاد و اژه ای از جمله فعالان
ص: 121
سیاسی فرهنگی شهر بودند که با شناخت صحیح اسلام توانستند خود و اطرافیان شان را از خطر افتادن در دام انحراف گروه مقابل حفظ کنند و در دو سنگردین و سیاست، روشنگری کنند.
بنده هم همواره مطیع امر رهبر و قائل به جریان فکری اصیل امام خمینی قدس الله سرة بوده ام. در حوادث سیاسی اصفهان دنباله روی آقای خادمی بودم و در زمان تشکیل حکومت اسلامی مطیع قانون و دنباله روی ارزش های دینی بودم کاندیداتوری من در انتخابات هم جناحی نبود. سال 1366 که آقای فضل الله صلواتی نشریه نوید را راه اندازی کرد تا مدت ها من به ایشان مقاله می دادم و همین باعث می شد که عده ای از دوستان شاکی شوند که نوید در جناح مقابل ماست و شما نباید با آن همکاری کنید در حالی که من این خط کشی های کلیشه ای را نمی پذیرفتم و با حفظ مواضع و در عین این که اختلاف نظرم را با هفته نامه نوید می دانستم اشکالی نمی دیدم که مطالبم در آن هفته نامه چاپ شود و واقعاً برایم مهم نبود که عده ای سیاسی اندیش من را از دایره سیاسی و جناحی خودشان بیرون کنند. کما این که بعدتر هم برچسب جناحی پررنگی با من همراه نبود و هنوز هم که هنوز است با برخی انسان های اهل فضل و علم که ممکن است عقاید سیاسی شان متفاوت با ما باشد رفت و آمد و بحث و گفتگو دارم.
عضویت یک نامزد انتخاباتی در لیستی مشخص و سرشناس خوب است اما همه
اهمیت در این نیست. اصل حرف آن جاست که هر که رابطه میان خود و خدا را اصلاح کند خداوند میان او با مردمان را اصلاح خواهد کرد (حکمت 89).
خداراشکر، پسر ارشدم حمیدرضا،بیست سال بعد در سال 1382 با رأی مردم به مجلس راه یافت و سه دوره بعد از آن هم مردم به او اعتماد کردند و برای چهار دوره متوالی نماینده مجلس شد. او ادامه دهنده همین خط فکری است و هنگامی که مواضع او را در مجلس می بینم خوشحال می شوم و حضرت حق را شاکرم که با تأخیری که خود صلاح می دانست این جایگاه را نصیب ما کرد و این مسئولیت را بر دوش فرزندم گذاشت. پسر دومم وحید نیز دو دوره عضو شورای شهر بوده است.
ص: 122
جنگ تحمیلی که شروع شد من پنجاه و شش ساله بودم و کسی از من با آن سن و سال انتظار نداشت که به جبهه بروم اما نمی توانستم بیکار بنشینم و فقط اوضاع را تماشا کنم جهاد دری از در های بهشت است که خدا آن را به روی دوستان خاص خود باز می کند (خطبه 23).می خواستم هر طور شده در این کارزار سهمی داشته باشم از خدا می خواستم تا به هر نحوی که شده برای جبهه های اسلام در برابر کفر منفعتی داشته باشم و سبب خیر شوم تا آن که یکی از اقوامم به نام آقای مجتبی کلاهدوزان واسطه خیر شد.
شهید مجتبی کلاهدوزان داماد دختر برادرم بود و زمانی فرماندهی سپاه منطقه نه کشور را برعهده داشت. تا قبل از انقلاب اسلامی هم در دبیرستان های اصفهان ریاضی تدریس می کرد او از جمله کسانی بود که در جلسات عقیدتی بنده حضور فعال داشت و به خاطر همین به بنده نظر لطف داشت ایشان از من خواست که برای رزمندگان اسلام درزمینهٔ مباحث عقیدتی تدریس داشته باشم. من هم انجام وظیفه کردم و به مدت دو سال به میان آنان رفتم و برایشان درس گفتم عصر ها با ماشین سپاه دنبالم می آمدند و شب من را به خانه باز می گرداند.
بودن در جمع با صفای رزمندگان اسلام برای من فرصتی عظیم بود. به یاد دارم شبی
ص: 123
بعد از گفتن درس قرار بود رزمندگان به جبهه اعزام شوند به ناگاه دیدم که مجلس تضرع و دعا برپا شد آن جوانان چنان با خدای خودشان در حالت خشوع حرف می زدند که انگار جان از بدنشان جدا می شد آن شب واقعاً به حال آن عزیزان غبطه خوردم با خودم گفتم من به این ها درس دین می دهم؛ در حالی که آن ها همه مراحل را طی کرده اند و فرسنگ ها از من و امثال من جلو زده اند من چه نشسته ام و اسیر درس مدرسه و قیل و قال شده ام. منی که سال هاست درس دین می دهم و از این مجلس به آن مجلس و از آن کلاس به کلاس دیگری می روم و بحث می کنم هیچ گاه تا به حال خودم را نزد خدای خودم این گونه نشکسته ام و خودم را در برابر بیکران او حقیر ندیده ام. آن شب فهمیدم که من نه معلم آن ها که همچون ریگی در بیابانم. آن شب دانستم که خداوند را عاشقان و مخلصان بسیار است و خداوند معطل کلاس درس من نمی ماند و آن کس را که خود صلاح بداند هدایت می کند. من اگر درسی می دهم نه این است که هدایت از امثال من باشد بلکه بنده با درس دادنم فقط به خودم خدمت می کنم تا بلکه از این غافله عقب نمانم.
منی که تا آن شب تصور می کردم درختی هستم که این جوانان شکوفه ها و میوه های من هستند فهمیدم که انقلاب اسلامی دریاست و من اگر به حساب آیم موجی از این دریا هستم که مدتی ظاهر می شوم و باز به همین دریا باز می گردم پس به قدر همان یک موج باید اثرگذار باشم و نقشم را خوب بازی کنم؛ والا هرچه هست از آن دریاست. این دریای فیض الهی است که این گونه خیل جوانان را به سوی معنویت برده است؛ وگرنه این هنر ها از زبان الکن من و کلاس های من نبود.
در طول دو سال تدریسم برای رزمندگان این من بودم که بیش از سایرین از معنویت و نور جوانان بهره بردم تا آنان از من تا آن که این فرصت هم همچون همه فرصت ها به پایان رسید. در آن هنگام آیت الله عبدالنبی نمازی مسئولیت آموزش های عقیدتی سیاسی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برعهده داشت. ایشان بعد ها امام جمعه شهر کاشان شد. آقای نمازی می خواست از طرف سپاه به من حقوق بدهد که من قبول نکردم و ایشان به جایش به بنده دورۀ کتاب شریف الغدیر را اهدا کردند. شاهکار علامه امینی رضوان الله تعالی علیه را به نام نامی امیر المؤمنین علیه السلام قبول کردم و به روی چشمانم نهادم.
از آن دو سال اول جنگ برکاتی در زندگی من پدید آمد که وقتی در سال سوم جنگ برادران سپاه بار دیگر از من درخواست تدریس کردند بی درنگ پذیرفتم و دوباره به میان
ص: 124
خیل رزمندگان اسلام رفتم و این بار برایشان سوره حجرات را تفسیر کردم سوره ای که سرشار از آیه های اخلاقی است؛ اخلاقی که می گفتم و شنوندگانش آن ها را به تمامه اجرا می کردند. در آن ایام بار دیگر به من پیشنهاد دادند که به صورت حق التدریس حقوق دریافت کنم که باز هم قبول نکردم و بنا شد حق الزحمه ام را به قرض الحسنه ای واریز کنند که در سپاه ایجاد شده بود تا جایی که به خاطر دارم بنده بعد از دوران دفاع مقدس یک دوره نهج البلاغه هم برای کادر سپاه گفته ام
آقای کلاهدوزان در اردیبهشت سال 1363 در حین مأموریت و بر اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید بعد ها دختر بزرگ ایشان با پسر کوچک تر من ازدواج کرد کلاهدوزان معلمی بود که در کلاس های درس ریاضیاش هم گاه و بیگاه حرف از معنویت می زد. شاگردانش هنوز او را به یاد دارند.
از دیگر اقوام ما که در دفاع مقدس به فیض شهادت رسیدند، شهیدان رضا آقاباباگلی (نوه برادرم) و احمد آقا باباگلی (نوه خواهرم) بودند. شهید رضا آقاباباگلی از سرداران غیور دفاع مقدس بود که در سال 1364 وارد خاک عراق شد و سرانجام در کربلای پنج به شهادت رسید.
احمد آقاباباگلی (فرزند پیرغلام اهل بیت، حاج مهدی باباگلی) نیز در عملیات بیت المقدس به سوی معبود شتافت.فضل الله آقاباباگلی هم از دیگر شهیدان این خانواده بود که در دارخویین به شهادت رسید.
برادرزاده ام سردار علی اصغر فولادگر هم در سال 1394 در فاجعه منا در روز عید قربان در حال انجام مناسک حج به شهادت رسید. علی اصغر از سرداران دفاع مقدس و زمانی فرمانده سپاه کاشان بود. او بعد از جنگ به عضویت سپاه قدس درآمد و در کشور های مختلف برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی انجام وظیفه کرد. در واقع شهید دکتر فولادگر نزدیک ترین شهید از لحاظ خویشاوندی به بنده به شمار می رود علی اصغر فرزند برادر بزرگ ترم احمد بود؛ همان برادری که من به او بسیار مدیونم؛ همان کسی که اولین صفحات دروس حوزوی را با او خواندم روح هر دو قرین رحمت باد...
ص: 125
ص: 126
جنگ تحمیلی در حالی آغاز شد که اکثر کشور های قدرتمند از صدام حمایت می کردند و سلاح هایشان را به کشورش می فروختند. این در حالی بود که ایران در زمینه تأمین سلاح به شدت تحت فشار بود و تحریم های آمریکا مانع آن می شد که سلاح های روز آن زمان به دست رزمندگان اسلام برسد و به این ترتیب جنگ نابرابری درگرفت. این نابرابری انگیزه پایداری ایرانیان برای تولید سلاح و مهمات در داخل کشور شد جوانانی با خلاقیت و شجاعت فراوان بر آن شدند تا با اعتماد به نفسی که از انقلاب اسلامی کسب کرده بودند وارد میدان تولید سلاح های جنگی شوند و بدین گونه اولین جرقه های خودکفایی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زده شد جرقه هایی که یکی از محصولات امروز آن داشتن انواع موشک های دوربرد و هوشمند است. با شروع جنگ مسئولان سپاه در اصفهان احساس کردند که نیاز به کارگاهی دارند تا در آن گلوله های جنگی را تولید کنند به همین خاطر از طرف سپاه اصناف فنی اصفهان مثل مکانیک و تراشکار و آهنگر دعوت شدند. از واحد های
ص: 127
فنی مستقر در خیابان شاهپور هم سی چهل نفر در این امر جهادی شرکت کردند بعد از سه یا چهار روز مرکزی با نام کارگاه فنی شهید ردانی پور تشکیل شد. تراشکاران شاهپور یک سنگ تراش به آن کارگاه هدیه دادند و حاج اکبر دنیلی هم یک ماشین میل لنگ تراشی به کارگاه اهدا کرد. خلاصه با کمک اصناف، کارگاه مجهزی در آخر خیابان صفه به راه افتاد. مدیریت هیئت امنای این کارگاه هم به آیت الله سید اسماعیل هاشمی سپرده شد تا کارگاه اعتبار پیدا کند تا مدتی در آن کارگاه قطعات یدکی توپ و تانک و خمپاره می ساختند کم کم کارگاه توسعه پیدا کرد و تولیداتش گسترده تر شد بعد از جنگ هم کاربری کارگاه مربوط به مسائل خود سیاه شد.
همچنین کارگاه تخصصی تولید سلاح نیز در توپخانه پانزده خرداد تشکیل شد آن توپخانه اولین واحد تخصصی توپخانه سپاه بود که شهید غازی آن را راه اندازی کرد؛ واحدی که بعد ها فعالیت های موشکی هم انجام داد به هر حال این ها شکوفه هایی بود که یکی پس از دیگری بر نهال انقلاب اسلامی می رویید و ما هم از هر طریقی که می توانستیم به رشد و بالندگی آن ها کمک می کردیم.
در واقع ریشه اصلی این کار پُربرکت و آن کارگاه از اتحادیه صنف ما بود که بنده هم مسئول صنف بودم یادم است که حتی جلسات هیئت مدیره هم در خود کارگاه تشکیل می شد.مسئولان اصناف را به اتحادیه دعوت کردیم و نیاز های جبهه را برای آنان مطرح می کردیم. افرادی هم از طریق صنف برای کار های آهنگری مکانیکی تعمیر و باز و بسته کردن ماشین ها فرستاده می شدند تمام وسایل این کارگاه را اصناف اتحادیه تراشکاران و وسایط نقلیه سنگین و دیگران مجهز کردند و سپس در سال های بعد خود سپاه آن را به طور کامل تری مجهز کرد دراصل نیاز جبهه ها و خطری که مملکت را تهدید می کرد باعث شد که بر پایهٔ همت مردمی چنین کارگاهی راه اندازی شود. این کارگاه در واقع کارگاه تولید قطعات فنی برای جبهه ها بود که دو گروه اصناف و لجستیک سپاه آن را پشتیبانی می کردند. تعمیر قطعات در آن شرایط بحرانی بسیار مهم بود؛ به گونه ای که صنعتگران با همه سختی ها و فشار های موجود تمام تلاش و استعداد شان را به کار می گرفتند آن شرایط بحرانی و حساس زمینه را برای بروز خلاقیت و استعداد صنعتگران ایجاد کرده بود ما برای تشکیل کارگاه اول نیازسنجی و بعد اقدام کردیم برای مثال یکی از نیاز های جبهه هنگامی بود که لودر ها و بولدوزر ها خراب می شد و احتیاج به تعمیر داشت. بعد از شناسایی
ص: 128
علت خرابی لودر ها متوجه شدیم که آن قطعه در داخل کشور وجود ندارد و با توجه به شرایط امکان خرید آن هم وجود ندارد؛ پس به نتیجه رسیدیم که قطعه سازی کنیم حتی گاهی برای شناسایی گره کار ها به اهواز و به مناطق جنگی جنوب می رفتیم.
اوایل جنگ هم یک بار با روحانی مسجد و مرحوم آقای گوهریان عازم جبهه شدیم تا نیاز های خوراکی و پوشاکی رزمندگان را بررسی کنیم در بازگشت این نیاز ها را در اتحادیه مطرح کردیم و سعی کردیم در حد توانمان در رفع آن ها بکوشیم.
یکی از تجربه های خاطره انگیز من در جبهه شبی بود که تا صبح همراه با رزمندگان در سنگر بودم آن شب از شدت صدای گلوله و انفجار حتی نتوانستیم چشم بر هم بگذاریم. سر شب هم مقداری نان و پنیر به ما دادند و گفتند این غذای معمولی جبهه هاست که به رزمنده ها داده می شود تا سنگر را حفظ کنند. بعد ها فهمیدم که آن ها ما را به آن جا بردند و در آن وضعیت قرار دادند تا احساسات مان را تحریک کنند. آن ها به درستی می خواستند به ما پشت جبهه ای ها بفهمانند که اوضاع جبهه چگونه است و آتش و ترکش و گلوله مستقیم چیست فهمیدن و درک این مسئله فقط از نزدیک ممکن بود و چیزی نبود که با تعریف کردن یا خواندن روزنامه بتوان آن را فهمید. باید از نزدیک در معرض آن قرار می گرفتیم تا کوله بار انگیزه مان را برای کار و تلاش در کارگاه پشت جبهه پُر می کردیم.
در هر صورت آن چه می توان گفت آن است که جنگ دلیلی شد برای پیشرفت صنعت ما. تا قبل از آن ما یا وارد کننده قطعات بودیم یا مونتاژ می کردیم جنگ دلیلی شد که ما در راه تولید واقعی بکوشیم و برای اولین بار به طور جدی صنعتی شویم؛ حرکت های کوچکی که در سال های بعد پیشرفت های بزرگ را نشان داد و در صنایع نظامی و سایر صنایع ایران را از کشوری وارد کننده به کشوری صاحب ایده تبدیل کرد.
در آن سال ها پسرم حمید که در رشته مکانیک از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شده بود در واحد جهاد سازندگی و تحقیقات مهندسی جنگ فعالیت و خدمت رسانی می کرد آقا حمید برایم تعریف کرد که چگونه اولین فعالیت ها را برای ساخت هلیکوپتر انجام دادند که بعد ها ایران در جهاد خودکفایی سپاه و هواپیماسازی شاهین شهر موفق شد هلیکوپتر بسازد. وحید هم در سال های آخر جنگ به سنی رسید که می توانست به جبهه برود او در روز های آخر جنگ خودش را به این فیض عظیم رساند و به لشکر چهارده امام حسین علیه السلام البلاد پیوست. راستی یکی از حوادث خوب سال های دفاع مقدس و حضور ما برای یاری رساندن
ص: 129
به جبهه دیدن حاج حسین خرازی بود.شهید خرازی را یک بار ملاقات کردم با همان لبخند و آستین خالی اش که با حرکت باد تکان می خورد!
ص: 130
وقتی که تدریس و معلمی برایم جدی تر شد متوجه شدم که نیاز به مدرک بالاتری دارم برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هم در دانشگاه آزاد امتحان دادم و هم در دانشگاه اصفهان ابتدا خبر قبولی ام در دانشگاه آزاد آمد و سپس خبر قبولی ام در رشته ادبیات عرب دانشگاه اصفهان طبیعی بود که به دانشگاه اصفهان بروم. بار دیگر در سال 1371 درست مانند دوران لیسانس به دانشگاه اصفهان رفتم با این تفاوت که حالا درس هم می دادم آن روز ها کارم در کارگاه تراشکاری کمتر شده بود و بعضی از امور را به جوانان واگذار کرده بودم.
برای آن که بتوانم تدریس و تحصیلم را مدیریت کنم در برخی از کلاس هایی که به دروس آن مسلط تر بودم شرکت نمی کردم. خود اساتید هم من را می شناختند و الحق یاری کردند تا آن مقطع را هم سپری کنم زمانی که مدرک ارشد را گرفتم هفتاد سال از عمرم می گذشت. حضور فردی با این سن و سال در دانشگاه برای همگان موجب تعجب بود این که خسته نشوی
ص: 131
و در همه حال در پی دانش باشی هر ظرفی به واسطه آن چه در آن می نهند تنگ می شود مگر ظرف دانش که با علم گنجایشش بیشتر می گردد(حکمت 205).
هیچ گاه نمی خواستم تحصیل دانش را متوقف کنم حتی در هشتاد سالگی هم می خواستم بیاموزم به عروسم می گفتم که به من کامپیوتر و ویندوز و استفاده از اینترنت را یاد بدهد. البته دیگر در آن ایام ذهنم نشاط سابق را نداشت و دست آخر هم در یادگیری توفیق چندانی نداشتم؛ اما تمام سعی ام را کردم چون احساس می کردم که لازم است کار با کامپیوتر را یاد بگیرم.
برای من همیشه همین طور بوده است؛ برای یادگرفتن هیچ وقت دیر نیست. اگر احساس کنم به دانشی نیاز دارم برای کسب آن معطل نمی کنم.
عنوان پایان نامه ام «ترجمه و تلخیص کتاب تلخيص البيان فى مجازات القرآن» بود. این کتاب، تألیف سید شریف رضی رحمت الله علیه است؛ همان بزرگواری که کتاب نهج البلاغه را در قرن چهار گردآوری کرد. سید رضی از نوادگان امام موسی کاظم علیه السلام، برادر سید مرتضی و شاگرد شیخ مفید بوده است.
كتاب تلخيص البيان فى مجازات القرآن نخستین کتاب کاملی است که هدف واحدی را در قرآن تعقیب می کند و آن خط سیر مجازات و استعارات در کلام خداوند است این حرکت مهم بلاغی که در موضوعی خاص در قرآن کریم انجام گرفته است نشان می دهد که سید رضی کسی است که نخستین گام را در تعریف مجازات و استعارات قرآن برداشته و به تألیفی مستقل در این باره پرداخته است. سید رضی در این کتاب سوره به سوره و آیه به آیه قرآن را بررسی کرده است.در مزیت آن همین بس که تاکنون هیچ کتابی در بررسی موضوع مجازات در قرآن با آن برابری نکرده است.
من آن کتاب را تا جایی که در توانم بود به زبان روز و سبکی روان ترجمه کردم و در مقدمه آن این گونه نگاشتم:
بنده، نگارنده این سطور به واسطه علاقه ای که از سنین نوجوانی به قرآن و تدبیر و تفکر در آن داشتم و همواره اوقات فراغت خود را صرف تحصیل مقدمات علوم قرآنی که لازمه فهم معانی این کتاب آسمانی است می کردم در این دورانی که سیر نزولی عمر خود را می گذرانم در اندیشه شدم که به فرمان ﴿اُطلبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلَی اللَحد﴾، دوره فوق لیسانس ادبیات عرب را بگذرانم که راهگشای دیگری
ص: 132
برای فهم بیشتر قرآن و سخنان پیامبر اکرم و خاندان مطهر او صلوات الله عليهم اجمعین باشد.خدای را شکر که این توفیق را عنایت فرمود و همین انگیزه مشوق من شد که ترجمه کتاب تلخیص البيان فى مجازات القرآن را برای پایان نامه ام برگزینم و چون از سوره حمد تا پایان سوره کهف را برادر گرامی و دانش پژوهم آقای عبدالغائب نجاتی انتخاب کرده بود از سوره طه تا پایان کتاب را انتخاب نمودم.
در سال 1373 با راهنمایی حجت الاسلام دکتر سید علی میرلوحی، از پایان نامه ام با موفقیت دفاع کردم.
ص: 133
ص: 134
در سال 1373 تدریس در مؤسسه آموزش عالی دارالقرآن کریم را آغاز کردم. در آن زمان ریاست آن دانشکده به عهده دکتر مشکاتی بود تدریس من در آن مجموعه مانند تدریسم در سایر مراکز علمی ادامه داشت تا آن که روزی آقایان مشکاتی و یراقی به خانه ما آمدند و از بنده خواستند که از تدریس در دانشگاه صنعتی بکاهم و در عوض، عضو هیئت علمی مجموعه دارالقرآن شوم. آن ها معتقد بودند که اگر من در مرکزی تخصصی فعالیت هایم را متمرکز کنم بازده بیشتری دارد لذا بنده البته با تفکر فراوان و مکثی طولانی پیشنهاد آن ها را قبول کردم و بدین ترتیب در سال 1376 عضو هیئت علمی دانشکده معارف قرآنی شدم.
در آن سال ها دو دانشگاه صنعتی اصفهان و دانشگاه آزاد خمینی شهر مایل بودند که بنده را به عنوان عضو هیئت علمی استخدام کنند چند ترم هم در دانشگاه آزاد خمینی شهر به صورت قراردادی عضو هیئت علمی شدم؛ اما در نهایت تصمیم گرفتم فعالیتم را در مرکزی
ص: 135
که بر حوزه مذهب تمرکز دارد، ادامه دهم آن زمان دارالقرآن نهادی نوپا بود و هنوز دانشگاه نشده بود و بدیهی بود که از حیث مالی عضویت در دانشگاه منفعت بیشتری داشت اما در قبال دارالقرآن احساس مسئولیت ویژه ای داشتم و تا روزی که در توانم بود تلاشم را در همان دارالقرآن ادامه دادم در دارالقرآن ابتدا مدیریت گروه عربی و تفسیر را برعهده گرفتم در اولین اقدام به ساماندهی وضعیت اساتید پرداختم و متون تدریس را سروسامان دادم بعد از مدتی مدیر گروه اخلاق شدم. بعد از آن عضو هیئت امنای دانشکده شدم که تا به امروز هم این سمت را برعهده دارم.
در ابتدای ورودم به آن مجموعه فقط دو رشته در آن جا تدریس می شد؛ اما اکنون تعداد رشته ها به هفده عدد رسیده است. این دانشکده در سال 1391 به دانشگاه معارف قرآن و عترت ارتقا یافت.
در طی مدت حضورم در دارالقرآن پنج اتفاق مبارک رخ داد.
اول آن که تألیفاتی از اینجانب به رشته تحریر درآمد که جزو کتاب های این دانشکده شد. دوم آن که استاد راهنمای پایان نامه های فراوانی با موضوع های مختلف بودم. سوم آن که تدریس در زمینه های مختلف علوم قرآنی و تفسیر را به صورت تخصصی دنبال کردم مفردات فن ترجمه محکم و متشابه نقد و بررسی در جهت اثبات تحریف نشدن قرآن روش های تفسیر قرآن و نهج البلاغه و ... از جمله مباحثی بود که همزمان با تدریس تسلط دانشم را بر این حوزه ها افزایش دادم چهارم آن که فعالیت ها و جلساتی درباره نقد مکاتب و ادیان گوناگون گذاشتم در همین راستا دانشجویان در زمینهٔ نقد مسیحیت پایان نامه های خوبی ارائه دادند. این فعالیت های علمی در واقع ادامه فعالیت های علمیام در انجمن مقابله با مسیحیت بود که سی سال پیش آن ها را درس می دادم. همچنین با توجه به اطلاعاتی که دربارهٔ یهود ،داشتم جزوه ای در این باره تنظیم کرده بودم و همان را تدریس می کردم.
پنجم آن که با تشویق من و پیگیری همکاران موفق شدیم مقطع کارشناسی ارشد رشته نهج البلاغه را پایه گذاری کنیم. همهٔ ما به وضوح دریافته بودیم که فقط دو واحد درسی برای نهج البلاغه کفایت نمی کند و می بایست یک رشته درسی به رشته نهج البلاغه اختصاص داده شود. البته کار به همین جا هم نباید ختم شود؛ نهج البلاغه می تواند در ابعاد گوناگونش زمینه ساز ایجاد رشته های مختلفی در مقطع دکتری شود. هنگامی که
ص: 136
ما خواستار راه اندازی این رشته شدیم فقط در دانشگاه تهران و دانشگاه پیام نور چنین رشته ای وجود داشت و از این حیث تأسیس چنین رشته ای چه از حیث استاد و چه از حیث محتوا با کمبود رو به رو بود اما به خاطر دارم روزی که مدیر گروه معارف دانشگاه صنعتی شدم نیز با چنین مشکلاتی مواجه بودم و به فضل الهی با پشتکار و توکل از این موانع عبور کردم. بلافاصله پس از موافقت وزارت علوم و بعد از این که پذیرش در رشته نهج البلاغه آغاز شد کار تولید محتوا و تربیت استاد هم شروع شد و تا چندین سال بی وقفه ادامه یافت. در این راستا آقای ذوالفقاری نیز به بنده بسیار یاری رساند ایشان مدت زیادی در آن دانشکده با من هم اتاق بود.
دروسی مانند مروری بر نهج البلاغه و آشنایی با نهج البلاغه را در تمامی رشته ها تدریس می کردم و تفسیر نهج البلاغه نهج البلاغه و شروح آن علوم نهج البلاغه 1 و 2 ، اخلاق و تربیت در نهج البلاغه را هم در کارشناسی ارشد تدریس می کردم.
شاگردان زیادی در این سال ها تربیت شدند؛ کسانی که امروز در اقصی نقاط ایران نهج البلاغه را تدریس می کنند امروزه گاهی دانشجویان از رشته های فنی مهندسی به رشته نهج البلاغه می آیند؛ مانند همکار خود ما، دکتر ذوالفقاری که مهندسی برق خوانده است و بعد به دنبال علوم حوزوی و اسلامی رفته است. حرکت نهج البلاغه و تدریس دانشگاهی آن الحمد لله فراگیر شده است و در دانشگاه اصفهان و دانشکده اهل بیت دنبال می شود حاج آقا مهدی مظاهری بنیان گذار دارالقرآن است و از سال 1367 تا به امروز این مجموعه علمی قرآنی تحت اشراف ایشان است. بعد از مدتی بزرگواران به این نتیجه رسیدند که به درستی نام عترت را در کنار قرآن بگذارند و نام مجموعه بشود دانشگاه معارف قرآن و عترت.
ص: 137
ص: 138
رابطه من با نهج البلاغه درست از زمانی شروع شد که در دوران جوانی در عید نوروز به منزل یکی از اقوام رفته بودم خانم بزرگ آن خانواده که زن بزرگواری بود کتاب نهج البلاغه به ترجمه مرحوم فیض الاسلام را که تازه به بازار آمده بود به من هدیه داد و گفت: «بخوانید و در ثوابش من را هم شریک کنید.»
این بهترین عیدی و هدیه ای بود که در تمام عمرم از کسی گرفتم از همان روز ها به مطالعه نهج البلاغه علاقه مند شدم و در حجره ام در مسجد سید آن را می خواندم و با دوستان دیگر به بحث می نشستم مباحثات و جلسات دوستانه ما تا سال 1342 ادامه داشت تا آن که جمع از هم جدا شد و من خودم مطالعه بر روی شرح عبده را ادامه دادم. حتی در خلال دوران سربازی ام هم گاه و بیگاه فرصتی می جستم و برای اهلش نهج البلاغه می گفتم.
بعد ها شرح نهج البلاغه علامه جعفری به بازار آمد و من آن را مجلد به مجلد تهیه می کردم و به دقت مطالعه می کردم. این شرح گسترده در بیست و هفت جلد به تدریج منتشر می شد و
ص: 139
دست آخر هم علامه جعفری نتوانست تمام نهج البلاغه را شرح دهد و در سال 1377 فوت کرد و کار ناقص ماند.
بعد از انقلاب اسلامی زمانی که تدریس را در دانشگاه صنعتی شروع کردم آموزش برخی از کلمات قصار نهج البلاغه را به عنوان محتوای درسی متون اسلامی انتخاب کردم. سپس به اساتید گروه معارف آن دانشگاه پیشنهاد دادم که به صورت هفتگی مباحثه نهج البلاغه برگزار کنیم که اتفاقاً آن ها هم استقبال کردند؛ اما در عمل یک جلسه تخصصی هم تشکیل نشد!
در ابتدای انقلاب هم چند سالی به صورت پراکنده جلسات نهج البلاغه برگزار شد اما آن ها هم به پختگی کامل نرسید اینجانب هر از چند گاهی که به جلسات دعوت می شدم درس نهج البلاغه می گفتم تا آن که تدریس دو واحد درسی در دارالقرآن را قبول کردم در نهایت هم در دهه هشتاد با همکاری دوستان رشتهٔ نهج البلاغه را در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه معارف قرآن و عترت تأسیس کردیم.
برگزاری جلسات اخیر نهج البلاغه در سال 1380 که سومین دوره و البته جدی ترین و باثبات ترین جلسات نهج البلاغه ما بود از زمانی شروع شد که ما با جمعی از دوستان به عیادت مرحوم آقای سروری رفتیم. ایشان سال ها بود که به خاطر بیماری روی تخت خوابیده بود و نه حرفی می زد و نه حرکتی می کرد. مرحوم سروری از یاوران جلسات قبل از انقلاب و از خیرین اصفهان بود.
در آن جلسه آقای طباطبایی پیشنهاد داد که خوب است دسته جمعی هر هفته به دوستان سر بزنیم و به عیادت بیماران برویم من هم که اشتیاق دوستان را برای جمع شدن دیدم فرصت را غنیمت شمردم و پیشنهاد دادم که خوب است هر هفته دورهم جمع شویم و درباره یکی از مباحث نهج البلاغه به بحث بنشینیم و سپس به عیادت بیماران برویم.
همه دوستان آن پیشنهاد را پذیرفتند و سؤال کردند که حالا جلسات کجا برگزار شود که من بلافاصله گفتم منزل ما باشد.در آخر بنا شد از همان شنبه اولین جلسه تشکیل شود؛ زیرا هیچ درنگی در انجام چنین کار خیری جایز نبود البته من در آن جلسه برای دوستان مختصری صحبت کردم و ابتدا توضیح دادم که امروز نهج البلاغه در جامعه ما چقدر غریب است و از عظمت این کتاب شریف برای آن ها صحبت کردم.
خلاصه اولین جلسه با حضور همان جمع در منزل ما تشکیل شد؛ جلسه ای که تا به
ص: 140
امروز و طی هفده سال به صورت هفتگی ادامه دارد. در جلسه اول برایشان از نهج البلاغه گفتم و این که ما شیعیان صاحب چه دریای عمیق و وسیعی هستیم و از آن غافلیم برای جلسات بعدی قرار شد که از حکمت های نهج البلاغه شروع کنیم که کوچک تر هستند و ارتباط برقرار کردن با آن ها راحت تر است. حکمت ها راحت روح آدمی هستند. همان طور که بدن ها خسته می شوند دل ها نیز ملول می گردند در این هنگام لطایف حکمت را برای آن بجویید(حکمت 197).
بعد از خواندن کلمات قصار به سراغ بحث درباره خطبه های آسان تر رفتم روش کار من در آموزش نهج البلاغه این چنین است و هر کس بخواهد با نهج البلاغه انس بگیرد به او خواهم گفت که ابتدا با کلمات قصار شروع کند و سپس به سراغ خطبه های آسان تر برود. این که عده ای برای خواندن نهج البلاغه از همان ابتدا آن را می گشایند و از خطبه اول شروع می کنند اشتباه است؛ زیرا از اتفاق خطبه اول از خطبه های سخت نهج البلاغه است و همان طور که خود اهل بیت علیهم السلام با تأکید داشته اند امر آنان امر دشواری است. برای غنی شدن جلسات مان از شرح منهاج البراعه علامه حبیب الله خویی استفاده کردیم؛شرحی که به خاطر آسان کردن دشواری های نهج البلاغه در بیش از صد سال پیش نگاشته شده است.تفسیر ایشان بسیار جامع و کاربردی بود و برای تدریس مناسب بود علامه خویی چهارده جلد از این کتاب را در شرح خطبه ها نوشته است و پس از آن علامه حسن زاده آملی در پنج جلد نامه ها را شرح داده است و محمد باقر کوه کمره ای در دو جلد به تفسیر کلمات قصار پرداخته است.
پس از آن از شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن هیثم نیز بهره بردم تا وقتی بحثی در جلسه مطرح می شود نظرات متنوع را درباره آن بدانم و بهترین آن را بگویم عمدتاً در جلسات این گونه هستم که به قول بزرگان استناد می کنم و به خصوص به علامه طباطبایی و استاد مطهری بیش از سایرین استناد می کنم آن که اندازه خویش را نشناخت، هلاک شد (حکمت 149)؛ لذا کمتر اظهار نظر می کنم و این را عیبی نمی دانم که صاحب نظریات بدیع نباشم بلکه اگر هر کسی به قدر وسع خود گام بردارد و ادعا داشته باشد، مفید خواهد بود.
این جلسه از حیث تداوم کم نظیر است؛ چون هر هفته تشکیل شده است؛ البته به جز در هفته های تعطیلات نوروز که دوستان همدیگر را در دید و بازدید ها ملاقات می کنند حتی اگر من به مسافرت بروم یا بیمار شوم شخص دیگری بحث را ارائه می دهد؛ هر چند که تا توان
ص: 141
دارم در شرایط بیماری حتی برای چند دقیقه هم که شده در جلسه حضور می یابم تا جلسه شکل بگیرد و خدای ناکرده تعطیل نشود. این اواخر دوستان از کتاب ها می خوانند و بنده شرح می دهم و بعضاً علمایی چون حاج آقا حسین بهشتی نژاد و حاج آقا الهی دوست یا افراد قدیمی تر جلسه در تدریس کمک می کنند.
جلسات همین الان هم مثل همیشه در طبقه دوم خانه ما برگزار می شود. مکان جلسات کوچک است و به همین خاطر برای شرکت خانم ها محدودیت داریم دوستان پیشنهاد مکان های بزرگ تر را داده اند؛ اما من احساس می کنم اگر جلسه به جای دیگری برود از هم می پاشد. به علاوه این روز ها حال من برای آن که به جای دیگری بروم چندان مساعد نیست.حتی چند سالی است که نمی توانم از پله بالا بروم و به طبقه دوم بیایم. برای همین به پیشنهاد دوستان بالابری در حیاط نصب شد که با آن بدون زحمت به طبقه بالا بروم.
این جلسات برکات زیادی داشته است. برای مثال باعث شده است در گوشه و کنار شهر در مناسبت ها برخی سخنرانی ها به بیان مسائل نهج البلاغه اختصاص یابد از محتوای همین جلسات بود که چندین جلد کتاب چاپ شد از دل همین جلسات بود که در این سال ها جلسات دیگری هم درباره نهج البلاغه شکل گرفت که به نوعی می توان گفت جلسات ما در انگیزه دادن به بانیان آن ها مؤثر بوده است و روش کار ما الگوی سایرین شده است. حتی برخی سازمان ها و مؤسسه ها هم تحت تأثیر ما بودند که از این میان می توان به تشکیل کارگروه نهج البلاغه در سازمان تبلیغات اسلامی اصفهان و تشکیل دو گروه ترویجی نهج البلاغه اشاره کرد. این جلسات باعث می شد که من در طول هفته به طور جدی به مطالعۀ شرح ها و تفاسیر بپردازم و آمادگی علمی خودم را حفظ کنم؛ به طوری که در دهۀ نهم عمرم هم طراوت و نشاط معرفتی ام را سرزنده نگه داشتم و از برکت همین مطالعه ها توفیق یافتم که از جوانان عقب نمانم و قریب پانزده پایان نامه را در کارشناسی ارشد نهج البلاغه در دانشگاه معارف قرآن و عترت راهنمایی کنم.
یکی از برکات جلسات نهج البلاغه پرورش افرادی همچون حاجیه خانم اشرف فولادگر است.ایشان دختر خواهر من هستند و اکنون خودشان به صورت هفتگی چند جلسه درس نهج البلاغه برگزار می کنند و خواهران علاقه مند به کلام امیر المؤمنین از تدریس ایشان به صورت مستمر استفاده می نمایند.
شيوه تدريس من سخنرانی کامل نیست بلکه بیشتر شبیه کلاس درس است؛
ص: 142
به همین خاطر ممکن است برای عده ای خسته کننده باشد. شرکت کنندگان غالباً باید اهل تحقیق باشند و کتاب لغت یا تفسیر به دست بگیرند و خودشان مباحث را پیگیری کنند برای همین جلسات ما چندان جمعیتی ندارد و خود ما هم تبلیغی برای آن نمی کنیم من کاری که همراه با تقوا باشد را اندک نمی شمرم(حکمت 95)؛ به همین خاطر برایم مهم نیست که پای حرفم چند نفر بنشینند و تعداد کم پامنبری ها مأیوسم نمی کند و از ارزش کارم ذره ای نمی کاهد.
از طرف دیگر من در جلسات حرف هایی نمی زنم که دیگران خوششان بیاید یا بخواهم کسی را با برخی جذابیت ها در کلام جذب کنم فقیه کامل آن است که مردم را از رحمت خدا مأیوس نکند و از مهربانی او نومیدشان نکند و از عذاب ناگهانی او ایمن شان ننماید(حکمت 90)؛پس من نمی توانم فقط از بخشش و جاذبه و رحمت در دین صحبت کنم تا عده ای مشعوف شوند.اتفاقاً برعکس نهج البلاغه کتاب تذکر است و یک معلم نهج البلاغه باید اهل پند و موعظه باشد و به وقتش با نهیب هایش دیگران را هوشیار سازد.
شیوه نگاه ما به سخنان حتی به کلام معصوم، استدلالی و عقلایی است؛ زیرا ما می بایست نهج البلاغه را به نطق درآوریم در کلاس ما همه حق سؤال دارند و حاضران می توانند اظهار نظر کنند؛ هرچند که تازه وارد باشند یا کلام شان سطحی باشد من تحمل می کنم و با صبر جلسه را پیش می برم قرار نیست ما تند و تند خطبه ها را تمام کنیم بلکه باید بگذاریم دیگران هم فهم خود را از موضوع در جمع مطرح کنند. اگر برداشت شان اشتباه باشد اصلاحش می کنم و اگر صحیح باشد از آن ها بهره می برم.
زمانی صداوسیمای مرکز اصفهان خواست از جلسات ما فیلم بگیرد و آن ها را در شبکه استانی پخش کند من ابتدا مخالف بودم اما بالاخره گروه فیلمبرداری آمد و کار خودش را شروع کرد همه گفتند که کیفیت جلسات با این کار پایین آمد؛ زیرا آن ها از حاضران می خواستند که وسط صحبت های من چیزی نگویند و فقط مستمع باشند. این خیلی بد بود در نهایت پنج جلسه بیشتر فیلمبرداری را تحمل نکردیم و بعد به روال خودمان بازگشتیم. آن ها هم به صورت خصوصی می آمدند و برنامه ضبط می کردند جلسات چند سال به این شکل ضبط و از شبکه اصفهان پخش می شد؛ چون واقعاً جلسه شنبه ها جای این کار نبود.
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم در مسجد به صورت حلقه وار می نشستند و جلسات شان همیشه حالت
ص: 143
منبر و سخنرانی نداشت. دوره ای بودن جلسات و این که به شکل سخنرانی نباشد موجب شکوفایی برخی از استعداد ها می شود. برای مثال آقای طباطبایی که برخی اوقات در این جلسات نهج البلاغه سر ذوق می آید و غزلی می سراید و خودش می گوید اگر این جلسات نبود این غزل ها هم نبود. ماجرای شعر سرودن بر اثر حظ روحانی حاصل از جلسات سابقه دار است. به خاطر دارم در سال های اوایل انقلاب روزی برهان صدیقین را مطرح کردم فردای آن روز آقای قدسی که از شاعران خوب اصفهان هستند شرح برهان صدیقین را به طور کامل به صورت شعر درآورده بودند که موجب شگفتی من شد.
از دیگر خصوصیات جلسات نهج البلاغه این است که در این جلسات مزاح هم هست. البته من در این سن دیگر اهل شوخی نیستم؛ اما دوستانی مانند آقای زهتاب بعضاً فضا را با گفتن حرفی تلطیف می کنند و همین شوخی ها باعث می شود فضای بحث لطیف تر شود. مثلاً هرگاه به مباحث مربوط به توصیف جهنم می رسیم آقای طباطبایی می گوید: «خدا به داد من و آقای زهتاب برسد!»
درس نهج البلاغه در عمق خود سه نوع درس عمده دارد یکی مباحث اعتقادی است که به شدت عقلی است و نیازمند علم کلام و بعضاً نگاه های فلسفی هم هست. از این رویکرد بود که کتاب مبدأ و معاد به تحریر درآمد؛ کتابی که به گمانم از مهم ترین آثار بنده است و حضرت آیت الله مظاهری هم تقریظی بر آن نوشته اند.
دوم، مباحث سیاسی و حکومتی است که نیازمند خوانش تاریخ اسلام آن هم به سبک تحلیلی است که آن هم تخصص خاص خود را می خواهد مرور نهج البلاغه، شناخت شرایط زمانی امیر المؤمنین علیه السلام و تحلیل آن را به دنبال دارد.
سوم هم مباحث اخلاقی است که در سراسر نهج البلاغه جاری است و برای انسان سازی لازم است و در کنار خواندن آن واعظی نیاز است که به نفس تذکر دهد. این واعظ می تواند ندای درونی یا استادی در بیرون باشد.
حاجیه خانم و دیگر اعضای خانواده هم در برگزاری این جلسات سنگ تمام می گذارند و واقعاً زحمت می کشند این جلسات با استمراری که گرفته است، سبب تحکیم پیوند ها و تجدید دوستی ها می شود. رفقا در همین جلسات با هم قرار سفر می گذارند یا سنگ بنای کار های خیر را می گذارند. برای مثال از حاشیه همین جلسات بود که کار تعمیر و بازسازی گنبد مسجد الرضا و نیز نهضت مسجد سازی در مناطق مختلف کشور شکل گرفت.
ص: 144
برای نهج البلاغه ترجمه های متفاوتی وجود دارد. بنده ترجمه آقای شهیدی را چندان نمی پسندم؛ زیرا ایشان به شدت سجع پردازی کرده است. این ترجمه از حیث زیبایی و ادبی خوب است؛ اما از خصوصیات یک ترجمه واقعی به دور است. ترجمه آقای دشتی خوب است اما ضعف هایی دارد که من کاستی هایش را برای ایشان نوشتم و به نقد ضعف های آن ترجمه پرداختم.در میان ترجمه ها ترجمه ای که از آقای مکارم شیرازی موجود است مناسب است؛ زیرا هم فارسی آن روان است و هم به خوبی منظور گوینده بیان شده است. البته کسانی که می خواهند به صورت تخصصی نهج البلاغه را مطالعه کنند می بایست چند ترجمه را بخوانند؛ مثلاً ترجمه آقای جعفری و ترجمه آقای شیروانی.
برای شرح های نهج البلاغه شرح های خوبی موجود است؛ البته برخی به زبان فارسی ترجمه نشده است و برخی مربوط به قرون گذشته است شرحی که خواندنش را برای شروع کار به جوان ها توصیه می کنم همان شرح آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی است که
ص: 145
پیام امام امیر المؤمنین نام دارد و در پانزده جلد به صورت روان و شیوا نگاشته شده است. اگر کسی می خواهد به صورت تکمیلی مطالعه نهج البلاغه را دنبال کند و وقت کافی هم دارد خواندن شرح علامه جعفری را به او پیشنهاد می کنم.
نکته دیگر آن که انس با نهج البلاغه را به جوانان توصیه می کنم و آن که در بیانات امام على علیه السلام تدبر کنند. این چیزی است که هر کسی بنا به وسع خود می تواند آن را دنبال کند و در آن وقفه نیندازد. اما اگر کسی می خواهد نهج البلاغه پژوه شود حتماً باید ابتدا بر زبان عربی مسلط شود.
مهم ترین موضوع در نهج البلاغه «تقوی» است و پس از آن برزهد و دوری از دنیا تأکید می شود. ممکن است کسی در مطالعه نهج البلاغه بگوید که این حرف ها تکراری است؛ اما باید بداند که هدف از مطالعه این کتاب تنها دانستن مطالب تازه نیست بلکه گاهی هدف و منظور مرور همان حرف های همیشگی و تفهیم آن ها به نفس است.
مسئله دیگر این که در سندیت نهج البلاغه هیچ شکی وجود ندارد؛ اما باید دقت شود که نهج البلاغه تمام کلام امام علی علیه السلام نیست و سید رضی بنا به آن چه خودش صلاح دانسته است بخش هایی را برگزیده است که عمدتاً دلیل این انتخابش بحث بلاغت و قدرت ادبی کلام امام بوده است پس نهج البلاغه به تنهایی گویای تمام حقیقت نیست بلکه باید آن را در کنار قرآن دید اینجانب اگرچه عمری با نهج البلاغه زیسته ام هیچ گاه از قرآن دور نشده ام و از قرائت تدبر و تحقیق در آن غفلت نورزیدم.
نکته مهم دیگری که نباید در آن تردید کرد آن است که نهج البلاغه کتابی سیاسی است. حکومت های جور و ستم نمی توانند با این کتاب سر آشتی داشته باشند و نهج البلاغه هم با آن ها سر آشتی ندارد این کتاب را نمی توان بدون رویکرد سیاسی و فارغ از فهم جناح حق و باطل در طول تاریخ مطالعه کرد هنگامی که با نهج البلاغه همراه می شویم گویی با امام علی علیه السلام و اصحاب شان همراه شده ایم و در پژوهش نهج البلاغه از سید رضی تا به امروز هر کسی را که در این امر کوشیده است در کنار خود می بینیم آن که از کار قومی خشنود شود مانند کسی است که در انجام آن کار خیر همراه ایشان بوده است(حکمت 154).
ص: 146
بچه ها بزرگ شدند و هر کدام برای خودشان خانه و زندگی تشکیل دادند. اول از همه طاهره خانم با آقای علی اصغر فولادگر که پسر خواهرم بود، وصلت کرد.سه دسته گل حاصل ازدواج آن ها شد. مهدی در سال 1355، الهام در سال 1359 و آخر دست هم ثمینه در سال 1363 به دنیا آمدند. مهدی، الهام و ثمینه هر کدام برای من دو نتیجه آورده اند.
دختر دومم مریم خانم هم با آقای احمد جوادیان ازدواج کرد. آقای جوادیان از سال ها قبل پای بحث های من حاضر می شد و همواره فعال بود تا آن که دامادم شد و ارتباط من با ایشان عمیق تر و نزدیک تر شد.
حمیدرضا هم با خانم زائری وصلت کرد و حالا دو تا دسته گل دارد. محمد حسین متولد 1361 است و محمد علی در سال 1366 به دنیا آمد. محمد علی نیز یک نتیجه دختر برایم آورده است .
حمیدرضا را مردم بیشتر می شناسند؛ تا به امروز چهار بار به او رأی داده اند تا نماینده شان در مجلس شورای اسلامی باشد. حمیدرضا برای اولین بار در سال 1382 نماینده مجلس هفتم شد و سپس مردم در سه دوره متوالی مجلس هشتم و نهم و دهم او را به عنوان نماینده شان انتخاب کردند. حمیدرضا در انتخابات مجلس دهم در سال 1394 رأی اول
ص: 147
شهر شد. حمیدرضا با آن که رشته مهندسی خوانده است و تحصیلاتش را در همین زمینه تا دکتری ادامه داده است،مثل خود من معلمی را دوست دارد و استاد دانشگاه نجف آباد است.اگر سیاست رهایش بکند بازهم همان معلمی را می پسندد. بنده مرام و روش سیاسی اش را تأیید می کنم و اختلاف نظر عمده ای با او ندارم.
اخبار سیاسی ویژه را غالباً از آقا حمید جویا می شوم اما برای خودم تحلیل دارم و ممکن است در مسائلی باهم به نتیجه نرسیم؛ برای مثال در یکی از انتخابات ریاست جمهوری باهم به نتیجه نرسیدیم اما به حق می توان گفت پسرم همان مسیر فکری ما را می رود و تا به امروز پایش بر صراط مستقیم بوده است.من هم از نزدیک شاهد تلاش هایش در جهت خدمت به مردم بوده ام و به عنوان پدر جز دعای خیر برایش بدرقه ای ندارم.
محمد وحید هم که فرزند آخرم است با خانم کلاهدوزان ازدواج کرده است. گلدان زندگیشان سه گل معطر دارد. مریم که در سال 1373 به دنیا آمد و اکنون یک فرزند دارد. زهرا در سال 1377 به دنیا آمد و علی که به تازگی به زندگی سلام کرده است در سال 1393 به جمع ما پیوست.
محمد وحید که تحصیلات و سوابق مهندسی دارد، دو دوره با رأی مردم اصفهان عضو شورای شهر شد. او اکنون در شرکت مهندسی اش مشغول فعالیت های تولیدی و صنعتی است؛ شرکتی که بسیاری از تجهیزات و ماشین آلات مهم کارخانه ای فولاد و سیمان و... کشور را تولید می کند.
چهار فرزند و هشت نوه و تا به امروز هشت نتیجه ثمره خانواده من است.به تعداد نوه ها و نتیجه هایم هم از من کتاب به یادگار می ماند که برای هر کدام شان جدا جدا سجده شکر می کنم. البته اولاد در این بین شیرین تر است و نوه طعم خاص خود را دارد. نوه ها هر کدام برای من بسیار عزیز هستند و این روز ها با دیدن هر کدام به وجد می آیم.
شاگردانم هم که هر یک در گوشه ای بر راه و رسم ما طی طریق می کنند دست کم از فرزندانم ندارند. جلسات معنوی و معرفتی که به واسطه همین افراد متولد شده است همه باقیات الصالحات است.هر کار خیری که شده و هر قدمی که برداشته شده است، انعکاسی در هستی دارد که اگرچه شاید دیر بالاخره روزی اثرش به سوی خود ما بر می گردد.
انسان وقتی به باغچه پُر گلی که کاشته است نظر می اندازد روحش تازه می شود و آرام می گیرد. خدا را شکر که چنین بذر هایی کاشتم و به وقت پیری شاهد روییدن نهال های
ص: 148
آن هستم. گاهی اوقات تمام دلهره ام آن می شود که نکند این نهال ها که غرق در صفای باغچه اند، بهره از آب و نور و هوا ببرند و آن وقت باغبان خود بی نصیب بماند و فقط از دور تماشا کند گاهی اوقات معلم در حسرت جلو زدن شاگردانی که روزی دو زانو پای بحث او می نشستند زانوی غم در بغل می گیرد و خود را به خاطر فرصت هایی که از دست داده است شماتت می کند شاید هم خداوند در آخر رحمی کند و من را به خاطر همین کسان ببخشد و اشتباهاتم را نادیده بگیرد.
ص: 149
ص: 150
سال 1372 بود و برف سنگینی باریده بود. در یک روز سرد زمستانی در خیابان مسجد سید به شکل بدی به زمین خوردم و استخوان لگنم شکست دکتر ناظم در طی عمل جراحی درون بدنم پروتز نصب کرد و برایم گوه مصنوعی گذاشت. از آن زمان توانایی ام در حرکت کمی محدود شد؛ تا جایی که دوچرخه سواری را کنار گذاشتم و از سال 1380 عصا به دستم دادند. این که می گویم عصا به دستم دادند به این علت است که خودم اکراه داشتم و احساس می کردم که با عصا پیر می شوم. منتها اطرافیان اصرار کردند و من هم به حکم عقل پذیرفتم.
این روز ها اکثراً در خانه هستم نماز صبح را که می خوانم. قرآن می خوانم قرآن را نیکو تلاوت کنید که سودمندترین سرگذشت هاست (خطبه 110).قرآن را بلند تلاوت می کنم؛ به طوری که اهل خانه متوجه تلاوت من می شوند البته این عادت را دهه هاست که دارم و حفظ کرده ام. تلاوت صبحگاهی هر چند که اندک باشد اما پیوسته و بی وقفه بودن آن مهم است؛ زیرا کار اندکی که آن را ادامه دهی از کار فراوانی که از آن خسته شوی بهتر است(حکمت 278).
در انجام کار های خانه به حاج خانم کمک می کنم؛ البته تا جایی که توان داشته باشم.
ص: 151
شستن ظرف ها و جارو زدن و تمیزکاری برای مرد عیب نیست. کار مرد در خانه موجب بخشش گناهان کبیره است. خانه ما چندان بزرگ نیست و ده ها سال است که در همین خانه در خیابان کاشانی زندگی می کنیم. نوه ها هیچ کدام خانهٔ قبلی ما را ندیده اند آن خانه قدیمی بود و بزرگ تر و دو خانواده در آن زندگی می کردند. حالا این خانه محقر اما پربرکت است بچه ها از همین خانه بود که ازدواج کردند و به سر زندگی خودشان رفتند. حتی آقا حمید پس از ازدواج مدتی در یکی از اتاق های خانه ما زندگی کرد؛ تا آن که بچه دار شدند و به خانه مستقل رفتند زندگی به نسبت ساده ای داریم و وسایل زندگانی مان چندان نو و به روز نیست. معتقدم دنیا برای عبور است و نه خانه ماندن(حکمت 133).کسی که چنین عقیده ای دارد برای آباد کردن آن تمام همت خود را نمی گذارد اهل ترک دنیا نیستم و تا جایی که شده اسباب آسایش را برای خانواده ام فراهم کرده ام؛ اما به دنبال دنیا هم نیستم روزی بر دو قسم است یکی آن که فرد را می جوید و دیگری آن که فرد آن را می جوید هر که در طلب دنیا باشد مرگ در پی او باشد تا از دنیا بیرونش کند و هر که آخرت را بجوید دنیا در پی او آید تا همه روزی اش را به او برساند (حکمت 431).
شاید هم به خاطر همین بود که چندان دنبال بیمه و سوابق و.... نرفتم؛ اما آخر کار هم خدا امور را ختم به خیر کرد حدود بیست سال در امر تدریس فعال بودم؛ اما به صورت حق التدریسی و خبری از استخدام و هیئت علمی نبود. نگاه من به معلمی این بود که خداوند از جاهلان پیمان نگرفت که بیاموزند تا این که از عالمان پیمان گرفت که آموزش دهند(حکمت 478) من دنبال عناوین و القاب دنیوی نبودم. وقتی که خواستم مدارکم را برای بازنشستگی تحویل بگیرم، متوجه شدم به ازای سال هایی که در دانشگاه صنعتی تدریس داشته ام هیچ سابقه ای موجود نیست. مسئولان اداری دانشگاه که متوجه این موضوع شده بودند به من گفتند که سیر طبیعی این ماجرا آن است که شما از دانشگاه صنعتی به طور رسمی شکایت کنید تا پرونده شما به جریان بیفتد و بتوانیم در ادامه کاری کنم.اما من هرگز از محیطی که به من فرصت سال ها معلمی را داده بود شکایت نمی کنیم.به همین خاطر پسر هایم سوابقم را به میزان حداقل لازم جمع آوری کردند و خدا را شکر آخر سر با حقوقی حداقلی بازنشست شدم؛ در حالی که سوابقم بیش از پنجاه سال می شد.
اکنون سن من از نود گذشته است و برنامه معمولی روزانه ای در خانه دارم.توانایی بدنی ام رو به تحلیل می رود و از اواخر سال 96 هم به خاطر مشکل کلیه مرتب دیالیز
ص: 152
می شوم. اطرافیان که می خواهند با من صحبت کنند باید بلند حرف بزنند خود من هم معمولاً ساکت هستم و کم صحبت می کنم؛ البته این کم صحبتی ریشه در سال های دور دارد؛ زیرا باوری دارم که به من می گوید چون خرد به کمال رسد سخن گفتن اندک می گردد (حکمت 71).
خیلی کم تلویزیون نگاه می کنم بیشتر اخبار را می بینم آن هم برای آن که در جریان امور باشم به اخبار هم اکتفا نمی کنم. اطلاعات سیاسی را از اطرافیان جویا می شوم. بیشتر از همه از آقا حمید که به هر حال نماینده مجلس است و مدام از تهران می آید و برای ما خبر های دسته اول می آورد. خبر ها را از او می گیرم اما برای خودم نظر مستقل دارم.
کسانی که من را می شناسند حتماً می گویند که در برنامه کار و زندگی ام بسیار منظم هستم و شاید به خاطر نظم بسیار از من خرده بگیرند اما نظم همان واجب مهمی است که حضرت علی علیه السلام آن را در کنار تقوا به فرزندش سفارش نمود در مراکزی که کار می کردم به طور کامل تحت قانون آن مرکز بودم و به صورت دقیق مقررات را رعایت می کردم؛ تا جایی که ممکن است عده ای بنده را در این زمینه ها آدم خشکی بدانند.
غذای اندکی می خورم و مقیدم که روزانه کمی در حیاط قدم بزنم آن زمان که پاهایم اجازه می داد تا می توانستم نماز را در مسجد محل می خواندم؛ اما دیگر چند وقتی است توان آن را ندارم. مسجد محل مسجد الرضا نام دارد که نزدیک خانه مان است و من سال ها رئیس هیئت امنای آن بودم با آن که انسان درون گرایی هستم خودم را ملزم می دانم در مناسبت های فامیلی شرکت کنم؛ زیرا انسان هر مقدار که ثروتمند باشد باز از خویشاوندان خود بی نیاز نیست(خطبه 23).در مجموع از روایات می توان فهمید که صله رحم امر مستحبی نیست بلکه واجب است و زکات رفاه نیکی با همسایگان و صله رحم است(غرر الحکم،حکمت 5453).
عضو هیئت امنای چند صندوق قرض الحسنه هستم.به وقتش اگر نیاز باشد ریش سفیدی هم می کنم اگر لازم شود واسطه ازدواج می شوم و اگر ضرورت باشد برای اصلاح میان زن و شوهر ها پادرمیانی می کنم اگر میان خانواده ها کدورتی پیش آید بی تفاوت نمی نشینم و اگر کاری در توانم باشد انجام می دهم.
لذت و شیرینی زندگی ام در دیدار هفتگی با نوه هاست. با نوه ها که گرم صحبت می شوم، اختلاف سنی و این حرف ها همه فراموش می شود پیش تر ها در درس های شان به
ص: 153
آن ها کمک می کردم به خصوص در درس عربی. بچه ها مرتب از من سؤال های مذهبی می پرسند. شعر و ادب هم جزو صحبت های معمول پدربزرگ با نوه هاست؛ البته بستگی به سن نوه ها دارد. یک زمانی صحبت از شعر و سرگرمی است یک زمانی نوه ها پرسش های جدی دارند. پرسش هایی که در نوجوانی شروع می شود و در جوانی به اوج می رسد. سؤالاتی که خود من هم سال ها بر روی آن ها متوقف بودم و متناسب با آن ها تفکر کردم مطالعه کردم درس دادم و کتاب نوشتم. سؤالاتی که پرداختن به آن ها تحقیقی است و تقلیدی نیست و هر کس باید با وجدان خود برای آن ها جوابی بیابد.
گاهی اوقات پرسش آن ها درباره دین انتقادی می شود و با توپ پر سؤال می کنند این هم زیباست و نشانهٔ روحیۀ حقیقت جوی آنان است وقتی دختری می آید و نسبت به کلام حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه پیرامون زن ایراد می گیرد این را باید جواب داد و نگذاشت که در ذهنش ورم کند.درست در همین پرسش و پاسخ هاست که می توانم رابطه ام را با نوه هایم محکم تر کنم؛ تا جایی که در وقت ازدواج شان هم به من اعتماد کنند و از من نظر و مشورت بخواهند.
این روز ها که سن من از نود گذشته است اگر تقدیرنامه تشویق ها و پیام های سیاسی را که این سال ها دریافت کرده ام دور تا دور خانه می گذاشتم گوش های خالی نمی ماند. تقدیرنامه هایی که برای من عامل خودستایی و غرور نبود و فقط عامل مرور این کلمات بود که خداوندا تو مرا بهتر از خودم می شناسی و من خود را بیشتر از ایشان می شناسم خداوندا ما را بهتر از آن چه در حق ما می پندارند قرار ده و آن چه را از ما نمی دانند بیامرز(حکمت 100).
سپاس و ستایش خداوندی را که رحمتش جای نومیدی ندارد و از نعمت های او بیرون نتوان رفت خداوندی که از آمرزش او هیچ گنه کاری ناامید نگردد و از پرستش او نباید تکبر ورزید خدایی که رحمتش قطع نگردد و نعمت های او پایان نپذیرد.
دنیا خانه آرزو هایی است که زود نابود می شوند و کوچ کردن مردمش از آن حتمی است در عین حال شیرین و خوش منظر است به سوی خواهانش می شتابد و هر که را در او نظر می کند می فریبد سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از نیاز خود از آن نخواهید و بیشتر از آن چه برای زیستن لازم است طلب نکنید(خطبه 45).
ص: 154
عکس
تربیت و اخلاق در اسلام (از دیدگاه قرآن و حدیث و بيانات معلم اخلاق، استاد شهید مرتضی مطهری)، 1366
این کتاب که چندین نوبت تجدید چاپ شد در حقیقت جزوه درس اخلاق اسلامی بود که برای دانشجویان دانشگاه صنعتی تدوین و در نهایت توسط جهاد دانشگاهی صنعتی چاپ شد این کتاب در دانشگاه های دیگر نیز تدریس شد.
تربیت و اخلاق در اسلام مشتمل بر پنج فصل است که در فصل اول آن به تعریف «تعلیم»، «تربیت»، «تزکیه» و «اخلاق» پرداختم در فصل دوم اهداف تربیت در اسلام را بررسی کردم و فصل سوم را به «روش های تربیتی اسلام» اختصاص دادم فصل چهارم و پنجم این کتاب نیز به «ویژگی های نظام تربیت اسلام» می پردازد.
این کتاب زمانی نگاشته شد که تعدادی از دانشجویان دانشگاه در جبهه های نبرد
ص: 155
حق علیه باطل من عدم شهادت رسیده بودند. دانشجویانی که در بهترین رشته های تحصیلی درس می خواندند خودشان داوطلبانه دست از همه چیز کشیدند. حقیناً در نزد من اینار معلمان واقعی اخلاق بودند برای همین در ابتدای کتاب نام و تصویر چند تن از آنان را آوردم. در ابتدای کتاب در تعریف ترین نوشته ام :«فراهم اوردن رشته ها برای پرورش استعداد های درونی هر موجودی و به فعلیت رساندن این استعداد ها را تربیت گویند.» بين كتاب در 150 صفحه به رشته تحریر درآمده است.
سیمای اخلاق در آینه قرآن و احادیث، 1373
عکس
کتابی دیگر که مرجع تدریس درس اخلاق اسلامی شد و توسط مرکز نشر دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر شد، سیمای اخلاق در اینه قران و احادیث بود.
در پیشگفتار کتاب، اخلاق و هدف بعثت انبیا بیان کردم و آن را عامل سعادت
انسان،امتیاز انسان بر حیوانات و مایه برتری انسان بر فرشتگان برشمردم. این کتاب با شش مقدمه شروع مي شود.معني خلق، موضوع اخلاق، هدف از اخلاق، روش در اخلاق، مقدماتی برای رسیدن به محتوای اصلی کتاب است. سپس در دویست و دیگر کتاب درباره بش از جهان عنوان اخلاقی بحث مفصل می شود و بر مبنای قرآن و احادیث، صفت اخلاقی در چهارچوب دینی تبیین می شوند. با توجه به کلام امام علی علیه السلام اخلاق خوب به دو گونه تقسیم می شود: خوبی های خود را به محاسن اخلاق رام کنید و آن ها را به سوی مکارم اخلاق بكشانید(تحف العقول ، حکمت 224).
محاسن اخلاق خوبی هایی است که حسن اجتماعی با عرفی دارد و مایه بهزیستی و تحكى روابط اجتماعی است مکارم اخلاق فضائلی است که به انسان کرامت به بزرگواری می دهد و تعالی معنوی و کمال روحی می بخشد. برای مثال، صله رحم از محاسن اخلاق است، اما رفتن به دیدار خویشاوندی که قطع رحم کرده از مکارم اخلاق است.
ص: 156
تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، 1379
این کتاب در سال امام علی علیه السلام توسط انتشارات دارالتعليم القرآن الكريم اصفهان منتشر شد.در ابتدای آن نوشتاری کوتاه از آیت الله مهدی مظاهری آمده است و پس از بحث پیرامون نهج البلاغه محتوای کتاب در سه بخش پیگیری می شود.
بخش اول به صفات و ویژگی های معلم و مربی از دیدگاه نهج البلاغه می پردازد و شانزده صفت را برای مربی تبیین می کند بخش دوم درباره شرایط و زمینه هایی صحبت می کند که باید در متعلم و متربی باشد و چهارده ویژگی را ذکر می نماید در بخش سوم هم روش های تعلیم و تربیت در نهج البلاغه در قالب سیزده روش بیان می شود.
در قسمتی از این کتاب آورده ام:«شیوه کار در نهج البلاغه را می توان به سه بخش خلاصه کرد: آموزش؛ تدریس؛ تحقیق و پژوهش. تدریس نهج البلاغه خود سه گام اساسی دارد: تدریس در حد آشنایی با نهج البلاغه تدریس در حد تفهیم مطالب نهج البلاغه؛ تدریس در حد ارائه نسخه عملی نهج البلاغه (یعنی گوینده خود مصداقی از مفاهیم نهج البلاغه باشد).»
مرز اخلاق، 1384
عکس
مرز اخلاق همان طور که از نامش پیداست به مرز های صفات اخلاقی می پردازد. این کتاب کاربردی را انتشارات پیام عترت منتشر کرد در پیشگفتار آن نوشته ام:«... این مرز (اخلاق) همواره میان افراط و تفریط است به این معنی که اگر انسان به این مرتبت نرسد (تفریط) به منزلت انسانی نرسیده است و اگر از این مرتبت هم تجاوز کند (افراط)، از منزلت انسانی بیرون رفته است. ... مرز اخلاق همان صراط مستقیم است و هرگونه انحراف و تجاوز از آن افتادن در راه گمراهان و خریداران خشم پروردگار را به همراه دارد.»
مرز های اخلاص، انفاق، تواضع، توکل، حسن ظن، حلم، حیا، خوف، رضا، مدارا، زهد، شجاعت، صبر، صدق، خاموشی، عدالت، عفو، قناعت و محبت برای خوانندگان در 150 صفحه با تکیه بر آیات و روایات تبیین شده است.
ص: 157
دعا در نهج البلاغه، 1385
عکس
دعا در نهج البلاغه را نقش نگین با قطعی متفاوت چاپ کرد کوچک در حدی که در جیب پالتو جا بشود و خواندنش برای همگان میسر باشد، تا به فکر باشند و ﴿با دعا امواج بلا را دور کند﴾(حکمت 146).
این اثر کوچک اما با ارزش مشتمل بر مباحث زیر است: اهمیت دعا،نیاز انسان به دعا،شرایط دعا،شرایط استجابت، اداب دعا،ساعات استجابت،توسل، محتوای دعا، دعا های ماثور، دعا و قانون علیت و در پایان، ذکر بیست مورد از فواید دعا.
این کتاب مانند کتاب تعلیم و تربیت در نهج البلاغه پژوهشی موضوعی در نهج البلاغه است.این دو کتاب های دو موضوعی عام دارند اما کتاب دعا در نهج البلاغه کارکرد بیشتری دارد و پیوسته با زندگی انسان عجین است؛زیرا آن که بلایی سخت گرفتار است به دعا نیازمندتر از ان نیست که در عافیت است،ولی بلا در امان نیست(حکمت 302).بنابراین همه ما در همه حال محتاج دعا هستیم.
منشور تربینی پدران برای فرزندان، 1387
عکس
این کتاب که شرحی برنامه 31 نهج البلاغه است. توسط انتشارات نقش نگین به چاپ رسید. این نامه که پس از نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر بلند ترین نامه نهج البلاغه است،نامه آن حضرت به فرزند ارشدشان امام حسن مجتبی علیه السلام است. به ظاهر این نامه شباهت زیادی به وصیت نامه دارد و معروف ترین منشور تربیتی نهج البلاغه است. این وصیت نامه در عین این که وصیت نامه امیر المومنین علیه السلام به فرزندشان است، در حقیقت وصیت نامه ای است که هر پدری که عمری تجربه اندوخته است، به فرزند دلبندش که
ص: 158
تاره وارد صحنه زندگی شده، می نویسد. امام در این نامه خود را به جای یک فرزند جوان نهاده و سفارش هایی را که یک پدر باتجربه باید به فرزندش گوشزد کند. مطرح کرده است.
بنابراین اگر در لابه لای این وصیت نامه کلماتی هست که ساحت مقدس امام علی علیه السلام و مقام عصمت امام حسن علیه السلام از آن ها منزه است. این حیث است.
این نامه را چندین بار در کلاس های دانشکده معارف قرآن و نقش مدرس کرده بودم و یک بار هم به طور مفصل آن در نزد اساتید به بحث گذاشتم. حاصل ان درس ها و نکات بحث شده در آن جلسه به حدود اضافات دیگر کتاب منشور تربیتی پدران برای فرزندان را شکل داد. متن این کتاب مشتمل بر متن ترجمه و شرح نامه 170 صفحه را به خود اختصاص داده است. در مجموع می توان گفت تنوع ویژه ای در این وصیت نامه مشاهده می شود و همین تنوع بر جذابیت و توجه بیشتر به آن می افزاید.
مبدأ و معاد یا اصول اعتقادات در نهج البلاغه، 1387
عکس
این کتاب 280 صفحه ای که توسط انتشارات بوستان فدک چاپ شد، یک دوره اصول اعتقادات پنج گانه امامیه است که با تکیه بر نهج البلاغه مطالبی را بیان می کند. توحید روش های خداشناسی صفات خدا، عدل الهی، نبوت، امامت و معاد، مباحثی است که با ذکر متن های نهج البلاغه محل بحث می شود و به این ترتیب دو شاخه علم کلام و حدیث به یکدیگر متصل می شوند.در ابتدای کتاب آورده ام:«در نهج البلاغه از انواع گفتار برای مسائل اعتقادی استفاده شده است و بر وفق فرمان قرآت کریم ﴿ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾،(نحل 120) مردم را به راه پروردگارت به وسیله حکمت و اندرز نیکو دعوت کن و به نحو احسن با انان مناظره بنما.امام علی علیه السلام هم برهان و هم موعظه نیکو و هم مناظره و مجادله به وجه بهتر را بکار برده است.»
آن چیز که نگارش این کتاب و شیرین کرد. تفریضی بود که ایت الله العظمی حسین مظاهری بر آن نوشتند و به کتاب بنده عنایت کردند. ایشان چین نوشته اند:
ص: 159
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب بی همتای نهج البلاغه که به حق اخ القرآن نامیده شده است دریای بیکرانی است که معارف والای الهی را در خود جای داده است و از این جهت نه تنها افتخاری بزرگ برای اسلام و مسلمانان که بی شک فخر عالم انسانیت است. تحقیق و پژوهش در پیرامون مطالب عالیه این کتاب عظیم القدر نیز افتخاری است که در طول تاریخ نصیب پاره ای از ارادتمندان آستان امیر المؤمنین و مولای متقیان حضرت علی ابن ابیطالب عليه الصلوة و السلام گردیده است. کتاب حاضر که در بیان اصول اعتقادات شیعی گردآوری شده است نیز از این امتیاز برخوردار است که از معارف ارجمند کتاب شریف نهج البلاغه استخراج گردیده است.
اینجانب بخش هایی از این کتاب را مطالعه کردم و به مؤلف محترم آفرین گفتم و برای ایشان دعای خیر کردم. از خداوند متعال مسئلت می کنم که اجر زحمات مؤلف محترم جناب آقای فولادگر دام عزه را مضاعف فرماید و جناب ایشان را توفیق روزافزون خدمت به قرآن و عترت عطا فرماید . و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
27 رمضان المبارک 1428
14 مهر 1386 / حسين المظاهری
جوان در نهج البلاغه، 1388
در ادامه تحقیقات موضوعی از کتاب شریف نهج البلاغه به موضوع «جوان» رسیدم و حاصل پژوهشم کتابی به همین عنوان شد که آن را سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان چاپ کرد.این کتاب در 170 صفحه به موضوعاتی از قبیل نقش تعلیم و تربیت تحصیل فضائل اخلاقی عبادت تفقه در دین تقویت روح حماسی و انقلابی، عدالت خواهی تهجد و نیایش استفاده از تجربه افراد مجرب رعایت بهداشت و حفظ سلامتی و تشکیل خانواده در دوران جوانی می پردازد. همچنین در این اثر سیزده عامل از عوامل انحراف در این دوران شرح داده شده است. در ابتدای این کتاب آمده است:«در میان فرصت ها و امکاناتی که خداوند به انسان ها عطا فرموده است فرصت جوانی از اهمیت و ارزش ویژه ای برخوردار است؛ چرا که در این فرصت قوای آدمی اعم از ظاهری و باطنی رشد می یابد و انسان آماده هرگونه بهره برداری برای تحصیل سعادت دنیوی و اخروی و رسیدن به کمالات انسانی است و از طرف دیگر خطر فساد و تباهی و انحراف از مسیر درستی و پاکی از هر زمانی بیشتر است.»
ص: 160
تقريظ حضرت آیة الله العظمی مظاهری (مدظله العالی)
عکس
ص: 161
اصول دین با بیان ساده، 1389
عکس
این کتاب همان طور که از نامش پیداست یک دوره بیان اصول دین آن هم به زبان ساده است. بیان یک مطلب فکری و استدلالی به صورت ساده زمانی صورت می گیرد که گوینده به حدی از پخگی رسیده باشد و مسئله برای خودش کاملا حس شده باشد.در واقع بیان مطلبی به زبان ساده، نشانه کم اهمیتی آن مطلب نیست بلکه برعکس، نشانه تسلط بیشتر گوینده یا نویسنده است.
فضل بندی این کتاب هم همانند کتاب مبدا و معاد است که در واقع همان تقسیم بندی همیشگی کتای های اعتقادی شیعه است. خداشناسی و توحید، عدل، نبوت،امامت و معاد، فصول اصلی کتاب را تشکیل می دهند که در مجموع مخاطب با مطالعه 150 صفحه متن روان می تواند با عقاید دین خود اشنا شود. این کتاب را دارالتعلیم القرآن الکریم منتشر کرد و برای دانشکده معارف قرآن و عترت جنبه تدریسی داشت. در پیشگفتار آن نوشته آن نوشته ام:«هر انسانی برای خود مقرراتی را پذیرفته که کار های او تابع آن مقررات است و آن مقررات بر پایه بینش او از جهان هستی است و دین به معنی عام عبارت از همین است. پس در این که بشر ناگزیر از دین است بحثی نیست بلکه سخن در این است که دین حق کدام است و بینش صحیح از جهان هستی و روش صحیح زندگی که سعادت بشر را تامین می کند چیست؟»
تجلى علم نبی و وصی در کلام دخت نبی، 1390
در این کتاب به شرح خطبه حضرت فاطمه زهرا E در مسجد مقره پرداختم. این اثر کوچک که تلاش ناچیزی به پیشگاه صدیقه طاهره E است در 70 صفحه به ترجمه و شرح کوتاه آن خافیه بی نظیر می پردازد. و شرح مفصل این خانه در جلسات عصر های شنبه که مخصوص نهج البلاغه بود، انجام گرفت و در نهایت به صورت مکتوب درآمد و انتشارات نورین سپاهان آن را چاپ کرد.
در مقدمه آن این گونه آورده ام:«یکی از فراز های تاریخ اسلام که از اهمیت ویژه برخودار
ص: 162
عکس
است و اسلام ناب محمد صلی الله علیه و اله و سلم را تا ابد استوار و پایدار نموده است، خطبه جامع و کامل و پر محتوای صديقه طاهره در مسجد مدينه، پس از رحلت رسول گرامی اسلام است. این خطبه از جهات متعددی شرافت، فضیلت، علم، حکمت، شان و رفعت آن بانوی بزرگوار را می رساند و از جهت دیگر ضامن بقای اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و اله و سلم است که منافقان و فدرت طلبان می خواستن را در مسیر اهداف خود توجیح و تحریف کنند.
این خطبه در افق بالائی از فصاحت و صناعت ادبی و معارف الهی قرار گرفته که هنگام مطالعه،گویا علی علیه السلام را در گروه می بینید که برای مردم خطبه می خواند و به لطافت ها و زیبایی هایی را که در کلام امام است به طور کامل مشاهده می کنید.»
چهره منافقان در قرآن، 1390
عکس
این كتاب مختصر در 80 صفحه پژوهشی پیرامون منافقان است که اصل آن حاصل تفسیر و تدبر بر روی سوره منافقون است. حقیقتاً یکی از موضوعات
حساسی که قران ما نهایت دقت به آن توجه کرده است، جایگاه منافقان در سیر نهضت اسلامی است.
در مقدمه این چنین امده است:«قران در بسیاری از سوره های خود چهره این گروه را در اشکال مختلف و لباس های گوناگون نشان داده و اوصاف و رفتار و گفتار آنان را در فراز و نشیب های نهضت اسلامی و گرفتاری ها و پیروزی های مسلمانان برملا کرده است.
علاوه بر قرآن در سخنان پیشوایان ما نیز این گروه خطرناک ترین دشمن من مسلمانان معرفی شده اند و صفات و خصایل شیطانی آنان به طور کامل بیان شده است.»
ص: 163
این کتاب که باز هم توسط نقش نگین منتشر شد شامل چهار بخش است. بخش اول به واژه منافق،اقسام نفاق و اصناف منافقان می پردازد.بخش دوم چهره منافقان در قرآن را ترسیم می کند.بخش سوم به چهره منافقان در روایات اختصاص یافته است و در بخش پایانی از راه های پیشگیری از خطر منافقان سخن گفته شده است.
یکی از انگیزه های اصلی من برای تألیف این کتاب از آن جهت بود که معتقدم ضربه ای که اسلام از منافقان خورده است از هیچ کس دیگری نخورده است و اوج این واقعیت در ماجرا های پس از فوت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آشکار شده است.
سیری در مدیحه سرایی و مرثیه گویی در اسلام، 1390
عکس
با منتشر شدن این کتاب توسط نقش نگین، سال 1390 پرکارترین سال من در زمینه انتشار کتاب شد و بدین ترتیب در آن سال سه کتاب به قلم من منتشر گردید که مهم ترین آن ها همین کتاب بود. این کتاب در 350 صفحه به مقوله مدیحه سرایی و مرثیه گویی شاعران در هزار و چهارصد سال تاریخ اسلام پرداخته
است و به صورت منتخب، جمعی از آنان را معرفی کرده است.
این اثر با سایر آثار من متفاوت است و حاصل عمری توقف در اشعار عربی و فارسی و گشت زنی در دریای بی کران ادبیات است.
در این کتاب اولین شاعری که به مدح پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم و اهل بیت علیهم السلام پرداخته را حضرت ابوطالب معرفی کردم و پس از آن از حسان بن ثابت نام بردم کعب بن زهیر و فرزدق هم به دنبال آن ها مطرح می شوند. نزدیک به 200 صفحه از کتاب به گشت زنی در آثار شعرای عرب و بیان و ترجمه نمونه هایی از شعر ایشان اختصاص یافته است و پس از آن در ادامه به شاعران فارسی گو رسیدم. شیوه بیانم در این کتاب بدین صورت است که پس از ذکر مختصری از زندگانی شاعر، نمونه های مدحی او را آورده ام و بدین ترتیب در ثواب سراینده اشعار که ذکر فضایل ائمه اطهار را نموده است شریک شدم.
ص: 164
انوار هدایت در نهج البلاغه، 1393
عکس
بیش از ده سال از برگزاری جلسات نهج البلاغه در منزل بنده گذشت. این جلسات به صورت هفتگی و به دور از هرگونه وقفه ای عصر های شنبه برگزار
می شد. در ان جلسات به طور اختصاصی به شرح خطبه های این کتاب شرف می پرداختم. انور هدایت در نهج البلاغه حاصل بخشی از آن جلسات است که سرانجام با طی مراحلی به شکل کتاب درآمد. پیش از این نیز دوستان به حقیر لطف داشتند و دروس نهج البلاغه من را به شکل مکتوب در اختیار معرفت پژوهان قرار می دهند و در این راه بزرگوارای چنین اقای سید مهدی طباطبایی کمال همکاری را داشتند.
در انوار هدایت پس از ذکر مقدمه درباره نهج البلاغه به ترتیب متن ترجمه و شرح خطبه های اول، دوم، سوم، شانزدهم، بیست و هشتم، هشتاد و سوم، هشتاد و هفتم، صد و هفتاد و ششم، دویست و بیست و دوم و در پایان طولانی ترین خطبه نهج البلاغه، خطبه قاصعه آمده است.
اضيعه أمنة "ست.
این اثر که نزیک به 500 صفحه دارد جدی ترین کار علمی زندگانی من است که به نوعی میراث من برای آیندگانم است. این کتاب را هم نقش نگین منتشر کرد.این کتاب حاصل عمر من است و برای شرح این خطبه ها از شرح عبده و ابن ابی الحدید تا شرح علامه جعفری و آیت الله مکارم شیرازی را مطالعه کردم و در هشتاد و چند سالگی پس از چند بار تدریس رسمی و غیر رسمی این سطور، نظمی به آن ها دادم و عصاره درک ناقص خود از بلندای کلاه امیر المؤمنين علیه السلام را در اختیار خوانندگان قرار دادم.
خلافت بلافصل امام علی علیه السلام از دیدگاه ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، 1394
این آخرین کتابی است که از من چاپ شده است. نقش نگین برای چندمین بار یکی از اثار من را منتشر کرد. اهمیت این پژوهش 160 صفحه ای در آن است که این ابی الحدید را همگان به عنوان بزرگ ترین شارحان نهج البلاغه می شناسند و جملات بی نظیر او در بیان فضائل
ص: 165
عکس
امیر المؤمنين و ابراز شگفتی و از نهج البلاغه زبانزد است.لیکن وی در زمینه خلافت و امامت سیاسی و حق حاکمیتی امام علی علیه السلام نظریاتی دارد که از جناب شیعه اشتباه است و در این زمینه ما می توانیم این دانشمند شافعی مذهب معتزلی را نقد کنیم. به همین جهت در مقدمه کتاب این گونه نوشته ام:«در طول سال های متمادی که شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید را مطالعه می کردم،مطلبی که فکر مرا به خود مشغول ساخت انکار نص در خلافت و جانشینی
امام علی پس از رحلت رسول اکرم است.»
در مجموع می توان گفت او قائل به امامت امیر المؤمنين علیه السلام فقط در فتوا و احکام شرعی است، نه در خلافت، و گاهی صراحت کلام امام را در غصب خلافت، پس از رسول الله نفی می کند و معتقد است که الفاظ امام باید تاویل کرد و در نهایت نظر خود را بر نص امامت تحمیل می کند. در این کتاب با اصل گرفتن فرمان پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم و امیر المؤمنین، اشتباهات ابن ابی حدید را اثبات کردم.
ص: 166
عکس
ص: 167
عکس
ص: 168
عکس
ص: 169
ص: 170
ص: 171
ص: 172
عکس
هدیه ای مخلصانه از طرف مردم، فولاد سازان و هنرمندان اصفهان برای بقیع. 1272 شمسی.
حاج عباس فولادساز،پدربزرگ استاد فولادگر،از سازندگان این بقعه بود. بقعه ای که سفر مربوط به حمل،نصب و مشکلات حاشیه ای اش،هفت سال زمان برد.و حدود 20 سال بعد،توسط وهابیت تخریب
عکس
حاج محمد ابراهیم فولادگر،پدر
ص: 173
عکس
در دبستان، با لباس پیشآهنگی
عکس
گواهینامه پایان دوره ابتدایی، اواخر دوران رضا شاه
عکس
ص: 174
عکس
حاج احمد فولادگر، برادری که مشوق اصلی محمد فولادگر در دوران کودکی برای تحصیل علم و معرفت بود.(عكس مربوط به دهه 80 شمسی)
عکس
جشن مبعث، مدرسه چهارباغ،از اولین فعالیت های وی،همراهی و همکاری در برگزاری چنین جلساتی بود.ایستاده کنار حاج آقا جمال صهری
ص: 175
عکس
مشغول درس حوزوی بود ولی چون طلبه رسمی نبود، معافیت تحصیلی نگرفت و عازم خدمت سربازی شد.
عکس
آیت الله سید ضیا علامه؛ استاد در جوانی، همراه و همیار تبلیغات و مبارزات وی بود.
ص: 176
عکس
استاد سید محمد جواد غروی؛بسیار آموخت. از جمله ادبیات،فلسفه و... غروی، محمد فولادگر را از حيث علمی تأیید و تحسین می کرد. گرچه استاد به مرور منتقد نظرات و خط مشی وی شد.
عکس
آیت الله طيب عالم و مفسر اهل اصفهان، استاد فولادگر بیشترین ارتباط را علمی با وی داشت. در تالیف و تدوین کتاب کلامی اعتقادی «كلم الطیب».همکار اصلی ایت الله طيب بود.
ص: 177
عکس
همراه با شاگردان،سال های قبل از انقلاب
عکس
استاد المیزان و نیز کتب فلسفی علامه را با دقت و علاقه دنبال می کرد.دو خاطره را در این باره همیشه ذکر می کند.یکی دیداری که در اصفهان داشته و از اصول فلسفه و روش رئالیسم پرسیده و از علمیت و البته تواضع وافر علامه حظ فراوان برده. و دیگری نامه نگاران و ایراد چند سوال و اشکال راجع به متن المیزان که علامه به خاطر مشغله، پاسخ و مکاتیه را به ایت الله مصباح ارجاع می دهد.
ص: 178
عکس
اخذ مدرک کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه اصفهان در آستانه 50 سالگی
عکس
در کنار دوستان انجمن ارشاد مسیحیت، از جمله کسانی که در دهه 40 و 50، در اصفهان با مشی علمی و عقلانی، مسیحیت را مورد بررسی و نقد قرار می داد،استاد فولادگر بود.
ص: 179
عکس
مرحوم شمس آبادی، به پیشنهاد استاد فولادگر،مرحوم گلبیدی و برخی دیگر، موسسه ابابصیر را با اهداف دینی و خیریه ای، مخصوص نابینایان، تاسیس کرد.
عکس
قبل و بعد از انقلاب، از نزدیکان و ارادتمندان مرحوم ایت الله خادمی بود.
ص: 180
عکس
عقد پسر اول، در کنار ایت الله صادقی، زعیم حوزه علمیه اصفهان، سال 1359
عکس
در حال تدریس در جلسات تربیت معلم، سال های ابتدای انقلاب
ص: 181
عکس
در آغاز نهضت مرید و مقلد امام رحمه الله علیه شد. و در ادامه به ترویج و تبلیغ شخصیت، اندیشه ها و اعلامیه های ایشان مي پرداخت.هنوز طعم شیرین چند دیداری که قبل و بعد انقلاب با امام داشته، زیر زبان وی مانده است.
عکس
اوایل دهه 60، همراه با اولین نوه ها
ص: 182
عکس
مرحوم استاد پرورش، در عرصه های مختلف با استاد فولادگر، همراه و هم مسیر بود. وی می گفت: فولادگر چشمه نیست که خودش بجوشد.بلکه مثل یک چاه است؛باید زحمت بکشید و دلو(سطل) بیندازد و از او بهره ببرد.
عکس
در دهه اول انقلاب
ص: 183
عکس
تقدير از ارائه خدمات فني به جبهه های دفاع مقدس
عکس
حضور در عرصه انتخابات مجلس. در یکی از ادوار، از سوی حزب جمهوری اسلامی معرفی شده بود.
ص: 184
عکس
در حال تدریس، سال 1364
عکس
حضور در نمایشگاه محصولات قرآنی
ص: 185
عکس
استاد در کنار حکمت، به حدید هم پرداخت. بیش از دهه تراشکاری و کار با فولاد، صبر و ظرفیت او را دو چندان کرده بود.
عکس
بودن در کشور جوان ها برایش معنادار با ارزش بود
ص: 186
عکس
معتمدین عرصه کاری خود بود و از همین رو، چندین سال، مسوول اتحادیه صنف وسائط نقلیه سنگین شد.سال های حضور او در اتحادیه،برای بسیاری از اهالی صنف،تداعی خوش رویی،انصاف و نظم را می کرد.
عکس
به یمن حضور در عرصه تدریس و نیز ریاست مرکز معارف در دانشگاه صنعتی اصفهان، زمینه انس و هم افزایی با امثال دکتر کتابی پدید آمد.با مرحوم دکتر محمد باقر کتابی از شعر و ادبیات فارسی می گفتند و در باب نهج البلاغه گفتگو های زیادی داشتند.
ص: 187
عکس
اخذ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عرب در 70 سالگی، نمونه ای از تلاش علمی در آستانه کهنسالی ست.گرچه سطح علمی وی، قابل قیاس با هم کلاسی ها نبود و برخی اساتید این دوره نمی توانستند نگاه استاد شاگردی به کسی داشته باشند که خود سال ها مشغول تعليم و تعلم ادبیات عرب بوده است.
عکس
عیادت از رفیق و هم مباحثه قدیمی، مرحوم آیت الله محمد کلباسی
ص: 188
عکس
عیادت از مرحوم سروری؛جلسات شنبه های نهج البلاغه در این دیدار پایه گذاری.
عکس
حاجیه خانم باباگلی؛چندین دهه مشتاقانه، همراه استاد و جلسات وی بود.
ص: 189
عکس
مدینه منوره همراه با حاج اصغر فولادگر (داماد و خواهرزاده)
عکس
در کنار اساتید دانشگاه
ص: 190
عکس
عیادت مرحوم فیض الله نوری
عکس
حضور موثر در دانشگاه معارف و تاسيس رشته نهج البلاغه
ص: 191
عکس
مطالعه سن نمی شناسد. خانواده استاد به ندرت یاد دارند که وارد منزل بزرگ خانواده شان و وی را در حال مطالعه ندیده باشند. تالیف بیش از 20 جلد کتاب طبیعتا چنین زمینه معرفتی را می طلبیده است.
عکس
ص: 192
عکس
در کنار برادرزاده، سردار شهید اصغر فولادگر (شهید منا).
عکس
تقدیر از دو خادم نهج البلاغه، مرحوم فیض الاسلام و استاد فولادگر، در کنار فرزند دوم،وحید، ایت الله طبابایی نژاد و حجت الاسلام رهبر
ص: 193
عکس
در کنار ایت الله شوشتری
عکس
همراه با حاج مصطفی باباگلی، پسر خاله و برادر خانم وی.
ص: 194
عکس
همراه با استاد صاعد شاعر اصفهانی
ص: 195
عکس
یکی از مهم ترین انگیزه های استاد برای تماشای تلویزیون دیدن و شنیدن صحبت های رهبر انقلاب بود. فکر و تحلیل سیاسی خود را به رهبری تنظیم می کرد. تاسف می خورد که به علت کهولت سن و سخنی سفر، نتوانست خود در دیداری حضوری کتاب هایش را تقدیم ایشان کند.(گرچه از سوی دفتر رهبری،پیام تشکر برای استاد ارسال شد)
عکس
عکس یادگاری جلسه شنبه های نهج البلانه در 18 سالگی این جلسه. دو فرزند استاد، داماد وی، حجت الاسلام الهی دوست و دیگر اهالی این محفل، در عکس مشاهده می شود.
ص: 196
عکس
ص: 197